تاریخ چاپ :

2024 Nov 23

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

روزهای پایانی زندگی عمربن خطاب رضی الله عنه

بسم الله الرحمن الرحیم

امیرالمؤمنین، عمربن خطاب نمونه‌ی یک خلیفه‌ی عادل، مؤمن، مجاهد، پرهیزگار، نیرومند و امانت دار بود. او به تنهایی پایگاه محکمی برای دین و امت اسلام به شمار می‌رفت. عمر رضی الله عنه  زندگی خود را وقف خدمت به دین و عقیده و ملتی کرد که او را به خلافت برگزیده بودند. او همزمان فرمانده‌ی کل قوا، فقیه و مجتهد، قاضی دادگر، پدر مهربان رعیت، سیاستمدار با تجربه و مدیر لایقی بود. رعایت حال همگان از کوچک و بزرگ و ضعیف و قوی و فقیر و غنی را می‌نمود. ایشان با رهبری خویش، ساختمان امت را محکم و پایه‌های دولت اسلامی را تثبیت نمود و در زمان ایشان بر پیکر امپراطوری فارس بزرگترین ضربه‌ها وارد شد و اسلام در قلمرو ایران به فتوحات چشم‌گیری از قبیل فتح قادسیه، مداين، جلولاء و نهاوند نايل گردید و از طرفی دیار شام و مصر از سلطه‌ی رومیان بیزانس در آورده شد.[1]

و اسلام اکثر سرزمینهای منتهی به شبه جزیره عربی را در نوردید و خود عمربن خطاب و خلافت ایشان سد محکمی بر روی فتنه‌ها به حساب می‌آمد و در واقع شخص ایشان دروازه‌ی بسته و راه غیر قابل نفوذی بر روی فتنه‌ها و آشوبها بود و در حیات ایشان فتنه انگیزان شهامت ابراز وجود نداشتند و اصلاً فتنه‌ای سر بر نیاورد.[2]

 

گفتگوی عمر رضی الله عنه  و حذیفه پیرامون بروز فتنه‌ها

حذیفه بن یمان  رضی الله عنه  می‌گوید: ما نزد عمر رضی الله عنه  نشسته بودیم که ایشان پرسید: چه کسی از شما حدیثی از رسول خدا در مورد فتنه‌ها به خاطر دارد؟ حذیفه می‌گوید: گفتم: من آن‌را بیاد دارم همانگونه که فرمودند. عمر رضی الله عنه  گفت: خدا پدرت را بیامرزد. بگو. تو با جرأت هستی. گفتم: از رسول خدا صلي الله عليه وسلم شنیدم که فرمود:

(فتنة الرجل في أهله وماله ونفسه وولده وجاره، يكفرها الصيام والصلاة والصدقة، والأمر بالمعروف والنهي عن المنكر).[3]

«هر فتنه‌ای که انسان به خاطر جان و مال و زن و فرزند و همسایه خود مبتلا به آن باشد، روزه، نماز، صدقه، امر بمعروف و نهی از منکر کفاره‌ی آن محسوب می‌شود».

عمر رضی الله عنه  گفت: هدفم این نبود. بلکه هدفم فتنه‌هايی است که مانند موج دریا می‌خروشند. حذیفه گفت: ای امیرالمؤمنین! تو را چه کار با آن‌ها. در میان تو وآن‌ها دروازه‌ی بسته‌ای وجود دارد. عمر رضی الله عنه  پرسید: سرانجام، آن دروازه باز می‌شود یا می‌شکند؟ حذیفه گفت: می‌شکند. عمر رضی الله عنه  گفت: اگر چنین است پس تا قیامت هرگز بسته نشود. ابووائل می‌گوید: از حذیفه پرسیدیم: آیا عمر رضی الله عنه  می‌دانست که مراد از دروازه چیست؟ حذیفه گفت: آری همان طور که می‌داند پس از سپری شدن روز، شب خواهد آمد. چرا که من در این خصوص برای او حدیث صحیحی بیان نمودم. ابووائل می‌گوید: ما ترسیدیم از حذیفه در مورد دروازه سوال کنیم. بنابراین به مسروق گفتیم از ایشان بپرسد. مسروق از حذیفه پرسید: مراد از دروازه چیست؟ حذیفه گفت: دروازه، عمر رضی الله عنه  است.[4]

در اینجا حذیفه نخست به عمر رضی الله عنه  اطلاع داد که دروازه‌ی محکمی جلوی فتنه‌ها وجود دارد که مانع از هجوم فتنه‌ها بر مسلمانان است. سپس افزود که این دروازه به زودی شکسته خواهد شد و این بدان معنا است که دیگر تا قیامت چنین دروازه‌ی بسته‌ای بر روی فتنه‌ها وجود نخواهد داشت. چنان که خود عمر رضی الله عنه  این را فهمید و این مطلبی نبود که حذیفه از طرف خود آن‌را بیان کند یا چنین احتمال بدهد، چرا که او غیب نمی‌داند بلکه آن‌را از زبان مبارک رسول خدا صلي الله عليه وسلم شنیده بود و به خاطر داشت چنان که به ابووائل گفت: من برای او حدیث صحیحی بیان کردم که هیچ دروغ و سخن بی اساسی در آن وجود ندارد. عمر رضی الله عنه  نیز فوراً معنی حدیثی را که حذیفه بیان کرد، فهمید و دانست که دروازه‌ی محکم، خلافت اوست که جلوی همه‌ی فتنه‌ها را گرفته و مسدود کرده است و نیز می‌دانست که به زودی کشته خواهد شد و در حال شهادت به ملاقات خدا خواهد رفت. چنان که در حدیثی انس  رضی الله عنه  می‌گوید: روزی رسول خدا صلي الله عليه وسلم ابوبکر و عمر و عثمان بر کوه احد بالا رفتند. در آن اثناء کوه لرزید. رسول خدا صلي الله عليه وسلم فرمود:

(اثبت أُحُد: فإنما عليك نبيّ، وصديق، وشهيدان).[5]

«ای احد! آرام گیر چون که بر تو پیامبری و صدیقی و دو شهید قرار دارد».

 

1ـ دعای عمر رضی الله عنه  در آخرین حج خود

سعید بن مسیب می‌گوید: عمر رضی الله عنه  را دیدم که وقتی از منا بر گشت از مرکب خود فرود آمد و مشتی ماسه انباشته نمود و گوشه‌ی چادرش را پهن کرد و بر پشت دراز کشید و دستانش را رو به آسمان بلند کرد و گفت: بار الها! از من سنی گذشته و جسمم ضعیف گشته و رعیتم پراکنده شده است. بار الها! مرا قبل از این که ضایع کنی و یا پیر و فرتوت سازی بمیران، سپس به مدینه برگشت.[6]

 

2ـ عمرفاروق  رضی الله عنه  و آرزوی شهادت

زید بن اسلم به نقل از پدر خود می‌گوید: عمر رضی الله عنه  چنین گفت: بار الها! مرا در راه خود شهید بگردان و در شهر پیامبرت بمیران. کسی گفت: این چگونه ممکن است؟ فرمود: اگر خدا بخواهد چنین می‌شود.[7]

شیخ یوسف بن حسن بن عبدالهادی پس از نقل این سخن عمر رضی الله عنه  می‌گوید: آرزو کردن شهادت چیز خوبی است و با آرزوی مرگ طبیعی فرق دارد. چرا که آرزوی مرگ، فرا خواندن مرگ قبل از هر وقت مقرر آن می‌باشد، در حالی که آرزوی شهادت چنین نیست، بلکه می‌خواهد در همان وقت مقرر با فضیلتی چون شهادت بهره‌مند گردد.[8]

 

3ـ خواب عوف بن مالک اشجعی

عوف بن مالک می‌گوید: در زمان ابوبکرصدیق خواب دیدم ریسمانی از آسمان پایین آمد. و مردم آن‌را گرفته و با آن بالا رفتند. عمر رضی الله عنه  سه ذراع بیشتر از دیگران بالا رفت. پرسیدم: چرا چنین است. گفتند: به خاطر این که او از خلفای خدا بر روی زمین است و در اجرای دستورات خدا از سرزنش هیچ فردی نمی‌هراسد و در پایان شهید می‌شود.

عوف می‌گوید: صبح روز بعد، نزد ابوبکر رفتم و خوابم را برای او بازگو نمودم. ابوبکر، کسی را نزد عمر رضی الله عنه  فرستاد و بعد از این که او آمد، رو به من کرد و گفت: خوابت را بیان کن. وقتی من خوابم را بیان کردم همین که به اینجا رسیدم که او خلیفه‌ای از خلفا خواهد بود، عمر رضی الله عنه  مانع از ادامه‌ی تعریف خواب شد و گفت: خواب به این بلندی! عوف می‌گوید: پس از این که عمر رضی الله عنه  به خلافت رسید، روزی در جابیه به ایراد سخن پرداخت و بعد از اتمام سخنرانی مرا فراخواند و گفت: خوابت را تعریف کن. گفتم: مگر نه این که تو آن‌را دروغ پنداشتی و مانع از تعریف آن شدی؟! گفت: من آن روز از ابوبکر رضی الله عنه  حیا کردم[9]. آن‌گاه گفت: به خلافت که رسیدم، اما این که در اجرای دستورات خدا از سرزنش هیچ کسی نهراسم، امیدوارم که بتوانم چنین باشم. و اما این که شهید می‌شوم، من کجا و شهادت در شبه جزیره‌ی عربستان کجا.[10]

 

4ـ خواب ابوموسی اشعری  رضی الله عنه  در مورد وفات عمر رضی الله عنه

انس بن مالک از ابوموسی اشعری نقل می‌کند که گفت: در خواب دیدم که اسبان زیادی دارم و همه فرار کردند فقط یکی با من ماند. با آن به کوهی صاف و لغزان رسیدم. در آن‌جا رسول خدا و ابوبکر را دیدم. آن‌گاه رسول خدا صلي الله عليه وسلم با اشاره عمر را به سوی خود فرا خواند. انس به ابوموسی گفت: آیا خوابت را به عمر نمی‌نویسی؟ ابوموسی گفت: نمی‌خواهم خبر مرگش را به او بدهم.[11]

 

5ـ آخرین خطبه‌ی عمر رضی الله عنه  در مدینه‌ی منوره

عبدالرحمان بن عوف بخشی از آخرین خطبه‌ی عمرفاروق را که روز جمعه 21 ذی حجه سال 23 هـ ارائه داد، بیان نموده است. از جمله این که فرمود: من خوابی دیده‌ام و به نظر خودم تعبیر آن فرا رسیدن اجلم می‌باشد. من در خواب دیدم که خروسی دو بار نوک خود را در من فرو برد. سپس گفت: بعضی می‌گویند: براي بعد از خود، فردی را به عنوان خلیفه‌ی مسلمین انتخاب کن. اما من می‌گویم: خداوند هرگز دین و خلافت را نابود نخواهد ساخت و اگر اجل من فرا رسید، خلافت را به صورت شورا در میان این شش نفر می‌گذارم که رسول خدا در حالی چشم از دنیا فرو بست که از آنان راضی بود.[12]

 

6ـ عمر رضی الله عنه  در دیداری با حذیفه

چهار روز قبل از این که عمر رضی الله عنه  زخمی‌شود یعنی در 23 ذی حجه با حذیفه بن یمان و سهل بن حنیف ملاقات و گفتگو کرد. آن‌ها پس از انجام مأموریتی برگشته بودند. حذیفه به دستور عمر رضی الله عنه  خراج (مالیات) زمینهایی را که با آب دجله آبیاری می‌شوند و سهیل خراج زمینهای آب فرات را ارزیابی کرده بود. عمر رضی الله عنه  به آن‌ها گفت: شاید چیزی در نظر گرفته‌اید که از توان زمین بر نیاید. آن‌ها گفتند: خیر. بلکه ما بگونه‌ای برآورد کردیم که آن‌ها توانایی پرداخت آن‌را داشته باشند. عمر رضی الله عنه  گفت: اگر خدا به من مهلت بدهد کاری خواهم کرد که بیوه‌های عراق بعد از من نیازی به کسی نداشته باشند. ولی فرصت نیافت و پس از چهار روز زخمی‌شد.[13]

 

7ـ مخالفت عمر رضی الله عنه  با حضور اسیران بیگانه در مدینه‌ی منوره

عمر رضی الله عنه  با حضور اسیران و بردگان بیگانه در مدینه مخالفت می‌نمود. چنان که مانع اقامت مجوسیان عراق و فارس و نصارای مصر و شام در مدینه‌ی منوره می‌شد مگر این که مسلمان می‌شدند. و این موضع‌گیری ایشان بیانگر فرزانگی و دید عمیق ایشان نسبت به مسايل امنیتی بود. چرا که این‌ها دشمنان شکست خورده‌ی اسلام بودند که قلبهایشان سرشار از نفرت و عداوت نسبت به مسلمانان بود و هر لحظه آمادگی طرح هرگونه نقشه و دسیسه علیه اسلام و مسلمانان را داشتند. بنابراین عمر رضی الله عنه  با حضور آن‌ها در پایتخت اسلام مخالف بود. ولی بعضی از مسلمانان که بردگانی از این قبیل در اختیار داشتند، مصرانه از عمر رضی الله عنه  خواستند که به بردگان آن‌ها اجازه‌ی اقامت در مدینه بدهد، چرا که آن‌ها در کارها و فعالیتهای خود، نیازمند مشارکت و همکاری بردگان خود بودند. و سرانجام عمر رضی الله عنه  نیز با دلی ناخواسته حضور آنان را پذیرفت و دیری نگذشت که آن‌چه‌ عمر رضی الله عنه  از آن بیم داشت، اتفاق افتاد.[14]

 

شهادت عمر رضی الله عنه  و جریان شورا

1ـ شهادت عمر رضی الله عنه

عمرو بن میمون می‌گوید: صبح آن روزی که عمر رضی الله عنه  ضربه خورد، ایستاده و منتظر اقامه‌ی نماز بودم. در میان من و ایشان عبدالله بن عباس قرار داشت. معمولاً عمر هنگام اقامه‌ی نماز از میان صفها می‌گذشت و می‌گفت: برابر بایستید و صفهایتان را راست بگیرید. آن‌گاه جلو می‌شد و نماز را اقامه می‌کرد و گاهی در رکعت اول سوره‌ی یوسف یا سوره‌ی نحل را قرائت می‌کرد تا مردم به نماز برسند. آن روز بعد از این که تکبیر گفت، شنیدم که با فریاد گفت: مرا کشت. یا این که گفت: سگي مرا گاز گرفت. آن‌گاه برده‌ی عجمی با کارد دو پهلو در میان نمازگزاران پرید و به هرکس می‌رسید او را مورد ضربه قرار می‌داد تا این که سیزده نفر را زخمی‌کرد که هفت تن از آنان شهید شدند و سرانجام مردی از مسلمانان عبایی بر او انداخت و او را دستگیر کرد. و چون ضارب به یقین رسید که گیر افتاده است خودکشی کرد و مُرد. عمر رضی الله عنه  بعد از این که زخمی‌شد، دست عبدالرحمان بن عوف را گرفت و جلو کرد تا نماز را تمام کند. کسانی که در صفهای مقدم بودند، متوجه قضیه شدند، اما کسانی که قدری دورتر بودند فقط صدای قرائت عمر رضی الله عنه  را از دست دادند و متوجه اصل قضیه نشدند و می‌گفتند: سبحان الله. سبحان الله.

بعد از اینکه عبدالرحمان نماز را تمام کرد، عمر رضی الله عنه  به ابن عباس گفت: ببین چه کسی مرا کشت. ابن عباس رفت و سراغ قاتل را گرفت و دیری نگذشت آمد و گفت: غلام مغیره است. عمر رضی الله عنه  گفت: همان آهنگر؟ ابن عباس گفت: بلی. عمر رضی الله عنه  گفت: خدا نابودش کند من در حق او، مغیره را سفارش کردم. سپس گفت: خدا را شکر که مرد مسلمانی را باعث مرگم نکرد و به ابن عباس گفت: تو و پدرت دوست داشتید که از این بردگان در مدینه زیاد باشد ـ گفتنی است که عباس بیش از دیگران دارای این قبیل بردگان بود ـ عبدالله گفت: شما دستور دهید همه را خواهیم کشت. عمر رضی الله عنه  گفت: کار اشتباهی است بعد از اینکه به زبان شما سخن می‌‌گویند و بسوی قبله شما نماز می‌خوانند و حج می‌گزارند! آن‌گاه او را به خانه‌اش منتقل کردند. ما نیز همراه او به خانه‌اش رفتیم. مردم به شدت نگران و ناراحت شدند، گویا قبل از این به مصیبتی گرفتار نشده بودند. آن‌گاه برایش آب و خرما آوردند و همین که آن‌ها را نوشید از زخم شکمش بیرون آمدند. سپس مقداری شیر نوشید آن‌ها نیز بیرون شدند و مردم با دیدن این وضعیت دانستند که او خواهد مرد. همه‌ی ما گرد ایشان جمع شدیم. به پسرش، عبدالله، گفت: ببین چه کسی از من طلبکار است. بعد از این که قرضهایش را شمردند، حدود هشتاد و شش هزار بدهکار بود. گفت: اگر مال من و فرزندانم برای پرداخت این مبلغ کافی نبود، از بنی عدی بن کعب کمک بطلبید و اگر از عهده‌ی آنان نیز خارج بود از سایر قریشیان کمک بطلبید و از کسی دیگر کمک نخواهید. و به فرزندش گفت: قرضهای مرا بپرداز. سپس نزد ام المؤمنین، عایشه، برو و سلام مرا برسان و نگو امیرالمؤمنین، چرا که من امروز امیرمؤمنان نیستم و بگو: عمر اجازه می‌خواهد که در کنار دو رفیق خود دفن شود. عبدالله نزد عائشه رفت و اجازه‌ی ورود خواست و عائشه را در حال گریه دید. سلام کرد و گفت: عمر رضی الله عنه  خدمت شما سلام دارد و اجازه می‌خواهد که در کنار دو رفیق خود بیارامد. عائشه -رضی الله عنها- گفت: دلم می‌خواست خودم در اینجا دفن شوم، ولی امروز عمر رضی الله عنه  را بر خود ترجیح می‌دهم. وقتی عبدالله نزد پدر برگشت، گفتند: عبدالله آمد. عمر رضی الله عنه  گفت: مرا بنشانید. و از فرزندش پرسید: چه خبر داری؟ گفت: آن‌چه‌ شما دوست داشتید اتفاق افتاد. عمر رضی الله عنه  گفت: خدا را شکر. و افزود که هیچ چیزی برایم مهم‌تر از این نبود و گفت: پس از این که جنازه‌ی مرا تا دروازه‌ی حجره‌ی عائشه بردید، دوباره از او اجازه‌ی ورود بخواهید. اگر اجازه داد مرا داخل حجره ببرید و اگر نه مرا به قبرستان مسلمانان منتقل نمایید. راوی می‌گوید: بعد از این که وفات کرد ما جنازه‌اش را بر دوش گذاشته تا دم حجره بردیم و عبدالله سلام کرد و گفت: عمر رضی الله عنه  اجازه‌ی ورود می‌خواهد. عائشه گفت: او را وارد کنید. آن‌گاه در کنار دو رفیقش دفن گردید.[15]

و در روایات دیگری برخی از رویدادهای مربوط به این جریان اضافه بر آن‌چه‌ در روایت عمرو بن میمون ذکر گردید بیان شده است.

ابن عباس  رضی الله عنه  می‌گوید: عمر رضی الله عنه  به وقت سحر به دست غلام مغیره، ابولؤلؤ مجوسی ضربه خورد. او نیزه می‌ساخت و مغیره روزانه چهار درهم را از او می‌گرفت. ابولؤلؤ شکایت مغیره را نزد عمر رضی الله عنه  برد و گفت: از او بخواه تا کار کرد روزانه‌ی مرا تخفیف دهد. عمر رضی الله عنه  گفت: از خدا بترس و با آقایت صادق باش. ضمناً عمر رضی الله عنه  تصمیم گرفت که با مغیره در مورد او سخن بگوید. ابولؤلؤ خشمگین شد و گفت: عدل او به جز من همه را فرا گرفته است و در دل تصمیم به قتل او گرفت و برای این منظور خنجری دو پهلو ساخت و آن‌را زهر آلود نمود و نزد هرمزان برد و گفت: خنجرم را چطور می‌بینی؟ گفت: به نظرم هر کس را با این نشانه بگیری او را خواهی کشت. از آن روز به بعد ابولؤلؤ منتظر فرصتی شد تا عمر رضی الله عنه  را از پای در آورد، تا این که روزی در نماز فجر پشت سر ایشان ایستاد و هنگامی که به مردم گفت: صفهایتان را راست بگیرید و بعد از این که تکبیر گفت، ابولؤلؤ ضربه‌ی محکمی بر شانه و پهلویش زد و او را نقش زمین کرد[16]. عمرو بن میمون می‌گوید: شنیدم که این آیه را تلاوت می‌کرد:

« فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا» الأحزاب: ٣٨

«و فرمان خدا همواره روی حساب و برنامه ی دقیقی است و باید به مرحله ی اجرا در آید».

 

2ـ شیوه‌ی ابتکاری عمر رضی الله عنه  در انتخاب خلیفه

عمر رضی الله عنه  از بدو خلافت تا آخرین روزهای زندگی به وحدت امت و آینده‌اش فکر می‌کرد. حتی در لحظه‌هايی که با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد از این امر غافل نشد. لحظه‌های به یاد ماندنی‌ای که در آن ایمان عمیق فاروق و اخلاص و ایثار ایشان متبلور گردید.[17] و عمرفاروق  رضی الله عنه  توانست در آن لحظه‌های حساس در انتخاب خلیفه دست به ابتکار بی سابقه‌ای بزند و این خود دلیل واضحی بر نگرش ایشان نسبت به سیاست و دولت اسلامی است.

این در حالی است که قبل از او رسول خدا صلي الله عليه وسلم با صراحت جانشین برای خود تعیین نکرد، اما ابوبکرصدیق با مشورت بزرگان اصحاب، عمر رضی الله عنه  را جانشین خود انتخاب نمود. و هنگامی که از عمر رضی الله عنه  در حالی که بر بستر مرگ به سر می‌برد، خواستند تا جانشینی برای خود تعیین کند، قدری درنگ کرد و انگهی به فکرش خطور کرد که در این باره دست به ابتکاری بزند که مناسب با وضعیت حاکم باشد. زیرا رسول خدا در حالی چشم از دنیا فرو بست که همگان بر فضیلت و تقوای ابوبکر اتفاق نظر داشتند و از طرفی خود آن حضرت با اشاره و به صورت عملی مردم را متوجه این قضیه نموده بود و احتمال درگیری و اختلاف بسیار نادر بود.

همچنین ابوبکرصدیق می‌دانست که در میان صحابه فردی قوی‌تر و مسئولیت پذیرتر از عمر رضی الله عنه  وجود ندارد و پس از رایزنی و مشورت با بزرگان صحابه، او را خلیفه‌ی بعد از خود تعیین کرد و می‌توان گفت: در تعیین ایشان نوعی اجماع صورت گرفته است[18].

اما عمر رضی الله عنه  شیوه‌ی جدیدی برای انتخاب خلیفه در نظر گرفت او شورایی متشکل از شش نفر که هر کدام به تنهایی لیاقت خلیفه شدن را داشت، تشکیل داد. این شش نفر از میان اصحاب رسول خدا و همه جزو بدری‌ها و کسانی بودند که رسول خدا در حالی چشم از دنیا فرو بست که از آنان راضی بود. عمر رضی الله عنه  کاملاً روش کاری شورا در انتخاب خلیفه و زمان انتخاب آن‌را مشخص کرد و در صورت عدم توافق اعضا بر یک نفر نیز راه حلی پیشنهاد نمود و سزای فردی که با رأی اکثریت مخالفت نماید را نیز تعیین کرد و با در نظر گرفتن جوانب مختلف این قضیه‌ی خطیر به گونه‌ای برنامه‌ریزی نمود که هیچ گونه هرج و مرجی اتفاق نیفتد و دستور داد تا جلسات شورا کاملاً سری و بدون مداخله‌ی دیگران صورت گیرد.[19]

 

اکنون نکات مهم این جریان با اندکی تفصیل:

الف ـ تعداد اعضای شورا و نامهایشان

تعداد آن‌ها شش نفر بود که عبارت بودند از: علی بن ابی طالب، عثمان بن عفان، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابی وقاص، زبیر بن عوام و طلحه بن عبدالله. اما سعید بن زید بن نفیل را که جزو عشره‌ی مبشره بود وارد این جریان نکرد. شاید به خاطر این که او از بستگانش بود.[20]

 

ب ـ روش انتخاب خلیفه

عمر رضی الله عنه  به اعضای شورا پیشنهاد کرد تا در منزل یکی از میان خود به مشورت بنشینند و گفت: عبدالله بن عمر رضی الله عنه  نیز با شما باشد اما حق خلیفه شدن را ندارد. و به صهیب گفت: تا انتخاب خلیفه، امام مردم باشد. و مقداد بن اسود و ابوطلحه‌ی انصاری را مراقب روند انتخابات گذاشت.[21]

 

ج ـ زمان نهایی انتخابات و مشاوره

عمر رضی الله عنه  حداکثر زمان انتخاب خلیفه را سه روز اعلام کرد و گفت: روز چهارم باید خلیفه تعیین شده باشد. زیرا او می‌دانست که اگر جریان بیش از سه روز ادامه یابد هرج ومرج و دو دستگی ایجاد خواهد شد.

 

د ـ چگونگی ترجیح آراء

عمر رضی الله عنه  اعضای شورا را مکلف ساخت که اگر پنج نفر بر یکی اتفاق نظر داشتند، او را خلیفه تعیین کنند و به مخالفت نفر ششم توجهی ننمایند. و در برخی روایات آمده است که ایشان گفته‌اند: در آن صورت نفر ششم را به قتل برسانید. همچنین اگر دو نفر مخالفت کردند.[22]

البته طبیعی است که این قبیل روایات غیر قابل قبول هستند، چرا که این‌ها از جمله روایات ناشناخته‌ای است که توسط ابومخنف و مخالف با روایات صحیح گرد‌آوری شده‌اند و اصلاً این گونه روایات با روحیه‌ی اصحاب پیامبرو به ویژه عمرفاروق که در عدل و انصاف زبان زد عام و خاص می‌باشد، سازگاری ندارد. چگونه عمربن خطاب دستور قتل بزرگان صحابه را صادر می‌نماید! در حالی که می‌داند این‌ها برگزیدگان اصحاب رسول خدا هستند و او خود با انتخاب آن‌ها به فضل و دانش آنان اعتراف دارد؟[23].

و در روایت ابن سعد آمده است که عمر رضی الله عنه  به انصار گفت: این‌ها را تا سه روز وارد منزلی بکنید و روز آخر اگر بر کسی توافق ننمودند، گردنهایشان را بزنید.[24] این روایت علاوه بر آن که منقطع می‌باشد، سندش به خاطر ضعف سماک بن حرب، ضعیف است.[25]

اما روایت صحیح در این مورد آن است که ابن سعد با سند مورد اعتماد نقل کرده که عمر رضی الله عنه  به صهیب گفت: برای مردم نماز را اقامه کن و این گروه در خانه‌ایی به خلوت بنشینند و پس از این که بر فردی از میان خود اتفاق نظر پیدا کردند، هر کس را که با آن‌ها مخالفت کرد، گردن بزنید.[26]

در واقع عمر رضی الله عنه  دستور قتل کسی را صادر می‌کند که با رأی اعضای شورا مخالفت می‌کند و می‌خواهد در میان صفوف مسلمانان دو دستگی و بی نظمی ایجاد کند و این فرمان عمر رضی الله عنه  با حکم مشابهی از رسول خدا در این مورد همخوانی دارد آن‌جا که فرمود:

(من أتاكم وأمركم جميع، على رجل واحد منكم، يريد أن يشق عصاكم، أو يفرق جماعتكم فاقتلوه)[27]

«اگر همه‌ی شما بر فردی توافق کرده و متحد بودید و شخصی آمد و خواست اجتماع و وحدت شما را از بین ببرد، او را به قتل برسانید».

 

هـ ـ در صورت اختلاف نظر پیرامون انتخاب خلیفه چه باید کرد؟

عمر رضی الله عنه  وصیت کرده بود که عبدالله بن عمر رضی الله عنه  نیز به اعضای شورا بپیوندد با این تفاوت که حق انتخاب شدن برای خلافت را ندارد و افزود که اگر سه نفر شما بر یکی و سه نفر دیگر بر یکی دیگر اتفاق کردید و به فیصله‌ی عبدالله راضی شدید هر کدام را که عبدالله تأیید کرد، او را بپذیرید و اگر به فیصله‌ی او راضی نشدید پس گروهی که عبدالرحمان بن عوف با آن بود، ترجیح دارد چرا که عبدالرحمان فردی اهل رأی وصداقت است بنابراین از او حرف شنوی داشته باشید.[28]

 

و ـ گروهی از سربازان خدا باید بر انتخابات اشراف داشته باشند

عمر رضی الله عنه ، ابو طلحه‌ی انصاری را فرا خواند و گفت: ای ابوطلحه! خداوند اسلام را به وسیله‌ی شما قدرت و تمکین داد. برخیز و پنجاه نفر از مردان انصار را با خود بردار و بر این گروه اشراف داشته باشد تا از میان خود یکی را انتخاب کنند.[29]

و به مقداد بن اسود گفت: بعد از این که مرا به خاک سپردید، این گروه را در منزلی بنشان تا از میان خود یکی را انتخاب نمایند.[30]

آری عمرفاروق آخرین لحظه‌های زندگی خود را این گونه سپری نمود و درد زخم‌ها و سختی مرگ او را از چاره اندیشی برای امور مسلمانان باز نداشت و در همان حال، طرح جالب و بی‌سابقه‌ای از شورا ارائه داد. اگر چه اصل شورا در قرآن و سنت تصریح شده است و رسول خدا و ابوبکرصدیق از آن استفاده نموده‌اند، اما طرحی که عمر رضی الله عنه  برای انتخاب خلیفه ارائه کرد و تعیین افراد محدود و زمان محدود، کاری بی‌سابقه و مناسب با وضعیت حاکم بود.[31]

 

وصلی الله وسلم علی نبينا محمد و علی آله و اصحابه الی يوم الدين

منبع: کتاب عمر فاروق، مولف: محمد علي صلابي

 


سایت عصر اســـلام

IslamAgae.Com

---------------------------------------

[1]- الخليفة الفاروق عمربن الخطاب للعاني ص151 .

[2]- الخلفاء الراشدون للخالدي ص77 .

[3]- بخاری (ش 7096)

[4]- بخاری کتاب فتن ش 7096

[5]- البخاري ك فضائل أصحاب النبي رقم 3675 .

[6]- تاریخ المدینه (3/872)

[7]- الطبقات لابن سعد (3/331) إسناده حسن، تاريخ المدينة (3/872).

[8]- محض الصواب (3/791)

[9]- الطبقات (3/331)، محض الصواب (3/868).

[10]- محض الصواب (3/869)

[11]- طبقات ابن سعد (3/332)

[12]- مسند احمد ش89

[13]- الخلفاء الراشدون: خالدی. ص82 ؛ بخاری ش3700.

[14]- الخلفاء الراشدين: خالدي ص83 .

[15]- البخاري، ك فضائل الصحابة ش 3700 .

[16]- صحيح التوثيق في سيرة وحياة الفاروق ص370 .

[17]- الخليفة الفاروق عمربن الخطاب: عاني ص161 .

[18]- أوليات الفاروق ص122 .

[19]- همان: ص124 .

[20]- البدایه والنهایه (7/.142)

[21]- طبقات ابن سعد (3/364)

[22]- تاریخ طبری (5/226)

[23]- مرويات أبي مخنق في تاريخ الطبري د.يحيى اليحيى ص175 .

[24]- طبقات ابن سعد (3/342)

[25]- مرويات أبي مخنف من تاريخ الطبري ص176 .

[26]- الطبقات (3/342)

[27]- مسلم (3/1480).

[28]- تاریخ طبری (5/225)

[29]- منبع سابق.

[30]- منبع سابق.

[31]- أوليّات الفاروق السياسة ص127.