تاریخ چاپ :

2024 Nov 23

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

فتح شوشتر

بسم الله الرحمن الرحيم

در شوشتر سپاه نعمان بن مقرن و سهل بن عدی به هم پیوستند و به دستور امیرالمؤمنین فرماندهی هر دو سپاه را، ابو سبره بن ابی رهم به عهده گرفت. گفتنی است که‌ امیرالمؤمنین، ابوموسی اشعری را نیز به‌ یاری ابوسبره‌ فرستاد و همگی به‌ فرمان وی درآمدند. سپاه اسلام شهر شوشتر را در محاصره‌ی خویش در آورد و این محاصره، چند ماه طول کشید و در طی آن مدت هشتاد بار با هم روبرو شدند و قهرمانان هر دو طرف برای جنگ تن به‌ تن بیرون می‌آمدند، تا اینکه‌ علاوه‌ بر آنان که‌ در میدان نبرد کشته‌ شده‌ بودند، صد نفر مبارز دیگر نیز از میان آن‌ها صحنه‌ی زندگی را خالی کردند. پهلوانان مسلمانان بصره‌ عبارت بودند از: براء بن مالک، مجزأة بن ثور، کعب بن سور، ابوتمیمه. و پهلوانان اهل کوفه‌ عبارت بودند از: حبیب بن قره‌، ربعی بن عامر و عامر بن عبدالله‌ اسود.[1]

 بعد از آخرین مبار‌زا‌ت تن به‌ تن مسلمانان و دشمنانشان، جنگ سختی پدید آمد و مسلمانان رو به‌ براء بن مالک فریاد برآوردند که‌ ای براء! شما را به‌ خدا سوگند می‌دهیم که‌ آنان را شکست بده‌. براء گفت: خداوندا! آنان را شکست بده‌ و مرا به‌ شهادت برسان.

از این‌رو مسلمانان بجنگیدند و دشمنانشان را شکست دادند تا اینکه‌ آن‌ها را وارد خندقهایشان کردند، سپس بر آن‌ها وارد شدند، و بعد از اینکه‌ عرصه‌ را بر پارسیان تنگ نمودند و آن‌ها را به‌ شدت در محاصره‌ قرار دادند تا این که دو نفر از افراد دشمن خود را تسلیم مسلمانان کردند و راه نفوذ به داخل قلعه را که از آن‌جا آب شهر تأمین می‌شد به مسلمانان نشان دادند. آن‌گاه جوانمردانانی از اهل کوفه و بصره شب هنگام به آب زدند و به درون قلعه رفتند و پس از درگیر شدن با نگهبانان و متفرق ساختن آنان، دروازه‌های قلعه را گشودن و سپاه اسلام تکبیر گویان وارد شهر شد.[2]

گفتنی است که‌ در این نبرد براء بن مالک و مجزأة بن ثور به‌ وسیله‌ی تیر هرمزان به‌ شهادت رسیدند، اما شهادت آن‌ها بعد از پیروزی مسلمانان وقوع افتاد که‌ هرمزان به‌ قلعه‌ پناه جست و مسلمانانی که‌ از تونل آب بیرون آمده‌ بودند، او را محاصره‌ کردند، اما هرمزان خطاب به‌ آنان گفت: چه‌ می‌خواهید؟ خود می‌دانید که‌ هم من و هم شما در تنگنا قرار گرفته‌ایم، بدانید که‌ اینک حدود صد تیر به‌ همراه دارم، و به‌ خدا سوگند تا این تیرها را در دست داشته‌ باشم نمی‌توانید به‌ من دست یابید، پس چه‌ اسیر خوبی هستم اگر صد نفر از شما را به‌ قتل رسانده‌ باشم. مسلمانان گفتند: چه‌ می‌خواهید؟ گفت: اینکه‌ با شما صلح نمایم و عمر را به‌ عنوان داور میان خود و شما قرار دهیم. مسلمانان آن‌را پذیرفتند و پس از دستگیر کردنش او را به‌ سوی عمر فرستادند.

مسلمانان پس از پایان جنگ، تمامی غنایم و محصولات شهر را جمع کردند و چهار پنجم آن‌را تقسیم کردند که‌ هر اسب سواری سه‌ هزار درهم و هر پیاده‌ای یک هزار درهم به‌ دست آوردند.[3]

جنگ شوشتر حاوی درس و اندزهایی می‌باشد از جمله‌:

 

1- دنیا و آن‌چه‌ در آن است از نظر من، نمازی نمی‌ارزد

انس بن مالک برادر براء می‌گوید: قبل از طلوع فجر قلعه‌ی شوشتر را محاصره‌ کردیم و جنگ به‌ شدتی در گرفت و نتوانستیم که‌ نماز را برپا داریم تا اینکه‌ آفتاب بالا رفت و همراه ابوموسی اشعری نماز را برگزار کردیم، پس خداوند فتح را مهیا نمود و پیروز شدیم، انس بن مالک انصاری گفت: این نماز را در برابر دنیا و آن‌چه‌ در آن است، عوض نخواهم کرد.

2- براء بن مالک به‌ مدال شرف دست می‌یابد

پیامبر رضی الله عنه  بر سینه‌ی براء بن مالک مدالی از مدالهای شرف را آویزان می‌کند، آن‌گاه که‌ می‌گوید:

(كم من أشعث أغبر ذي طِمْرين لا يُؤبَه له، لو أقسم على الله لأبرَّه، منهم البراء بن مالك[4]).

 «چه‌ بسا کسانی دارای موهایی ژولیده‌ و جامه‌هایی کهنه‌ هستند که‌ کسی بدان‌ها توجه‌ نمی‌کند، اما اگر سوگندی یاد نماید، خداوند سوگند او را به‌ جایی آورده‌ است. یکی از آن‌ها براء بن مالک است».

با توجه‌ به‌ همین فرموده‌ی پیامبر رضی الله عنه  اصحاب می‌دانستند که‌ براء کسی است که‌ خداوند دعای او را مستجاب قرار می‌دهد، از این‌رو در این نبرد از او خواستند که‌ خدا را بخواند تا دشمن را شکست دهد. گفتنی است که‌ براء با وجود اینکه‌ از تعریف پیامبر رضی الله عنه  اطلاع یافته‌ بود، اما هرگز غرور به‌ وی دست نداد و تکبر نورزید، بلکه‌ همانند مردی متواضع می‌زیست و با سخت‌ترین رویدادها روبرو می‌شد و بزرگترین نتایج را به‌ دست می‌آورد، بدون اینکه‌ فرمانروا و یا فرمانده‌ باشد، و هنگامی که‌ مسلمانان از او درخواست دعا می‌کنند، خود را از آن‌چه‌ آرزوی هر مسلمانی است، به‌ غفلت نمی‌اندازد و از خدا شهادت را طلب می‌نماید، خداوند نیز بعد از پیروزی مسلمانان شهادت را نسیب وی قرار می‌دهد.[5]

 

3- داستان رویارویی عمر رضی الله عنه  با هرمزان

ابوسبره‌ بن ابی‌رهم فرمانده‌ی مسلمانان در این جنگها هیئتی را خدمت امیرالمؤمنین فرستاد و هرمزان را نیز به‌ همراه آنان گسیل داد، این هیئت هرمزان را در همان لباس زینت و زینت آلاتی که‌ قبلا داشت به‌ مدینه‌ بردند که‌ پوشاک زربافت در برج و تاج طلایی مزین به‌ یاقوت بر سر و بازوبندها و قبه‌های طلا و زینت آلات، چشمها را خیره‌ می‌کرد بمنزل فاروق رفتند، در منزل نبود، گفتند: برای پذیرایی از هیئتی به‌ مسجد رفته‌ است. وقتی به‌ مسجد رفتند دیدند بعد از رفتن هیئت کلاهش را بالش کرده‌ و در حالی که‌ تازیانه‌اش را در دست دارد خوابیده‌ است، و منتظر شدند تا از خواب برمی‌خیزد. هرمزان گفت: آیا او عمر است ؟ گفتند بلی. گفت: مگر گارد محافظ و دربان و نگهبان ندارد ؟ گفتند: خیر. گفت: پس او پیغمبر است. گفتند: خیر ولی رفتار پیامبران دارد. امیرالمؤمنین از سروصدای آنان بیدار شد و هنگامی که چشمش به تاج و لباسهای زربافت و ابریشمی هرمزان افتاد پرسید او هرمزان است؟ گفتند: بلی. گفت: به خدا پناه می‌برم از آتش افروز، خدا را شکر که توسط اسلام، بینی او و همنوعانش را به خاک مالید. و رو به مسلمانان کرد و گفت: ای مسلمانان! به دین و آیین پیغمبرتان پایبند باشيد و دنیا شما را فریب ندهد. آن‌ها گفتند: این حاکم اهواز است با او سخن بگو. عمر رضی الله عنه  گفت: در این زیور آلات با او سخن نمی‌گویم. آن‌گاه تاج و لباسهای زربافت او را بیرون آوردند و لباس ساده به تنش کردند. عمر رضی الله عنه  گفت: هان ای هرمزان! چگونه یافتی فرجام خیانت و عاقبت امر خدا را؟ هرمزان گفت: وقتی ما هر دو گروه در جاهلیت به سر می‌بردیم ما بر شما پیروز بودیم و از روزی که شما با خدا شديد بر ما پیروز گشتید. عمر رضی الله عنه  گفت: علت پیروزی شما در جاهلیت بر ما، اتحاد شما و پراکندگی ما بود. سپس عمر رضی الله عنه  گفت: برای عهد شکنی‌هایت عذر و بهانه‌ای داری؟ هرمزان گفت: می‌ترسم که قبل از این که لب به سخن بگشایم، مرا به قتل برسانید. عمر رضی الله عنه  گفت: نترس. آن‌گاه آب خواست، برایش در ظرفی خشن آب آوردند. گفت: اگر از تشنگی جان بدهم نمی‌توانم در این کاسه‌ آب بخورم. سپس در ظرفی که می‌پسندید آب آوردند. گفت: می‌ترسم در حال خوردن آب مرا به قتل برسانید. عمر رضی الله عنه  گفت: تا آب نخورده‌ای کسی با تو کاری ندارد. آن‌گاه آب را بر زمین ریخت و گفت: تشنه نیستم فقط می‌خواستم امان بگیرم. عمر رضی الله عنه  گفت: من تو را به قتل می‌رسانم. گفت: تو به من امان دادی. عمر رضی الله عنه  گفت: من چنین کاری نکردم. انس  رضی الله عنه  گفت: ای امیرالمؤمنین او از شما امان گرفت. عمر رضی الله عنه  گفت: من چگونه قاتل براء بن مالک و مجزاء را امان می‌دهم؟ و رو به هرمزان کرد وگفت: به خدا مرا فریب دادی ولی رهایت نمی‌کنم مگر مسلمان شوی. آن‌گاه هرمزان مسلمان شد و بعدها مورد توجه‌ فاروق واقع شد و حقوقی هم برای او تعیین گردید.[6]

 

وصلی الله وسلم علی نبينا محمد و علی آله و اصحابه الی يوم الدين

منبع: کتاب عمر فاروق، مولف: محمد علي صلابي


 

سایت عصر اســـلام

IslamAgae.Com

--------------------------------------

[1]- التاريخ الإسلامي (11/202)

[2]- التاريخ الإسلامي (11/204)

[3]- تاريخ الطبري (5/63، 64)

[4]- سنن الترمذي، ك المنافب (5/ 650) رقم 3854.

[5]- التاريخ الإسلامي (11/204)

[6]- تاریخ طبری (5/66)