تاریخ چاپ :

2024 Nov 21

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

سعید بن مسیب

سعید بن مسیب

 

گوشه‌ ای از زندگی و کارنامه علمی این ستاره درخشان علم و معرفت را مرور می‌کنیم، امید است که مسلمانان پس از آشنایی با زندگی ایشان آن را سرلوحه و الگویی برای خودشان قرار دهند.

گرچه این بزرگوار امروز در بین ما نیست اما کارنامه درخشان علمی او در محافل و مراکز علمی متجلی است، و به زبان حال می‌گوید: (ثبت است بر جریده عالم دوام ما).

 سعید بن مسیب‌ تابعی جلیل ‌القدر در سال دوم خلافت حضرت فاروق رضی الله عنه و در هنگامی که پنج سال از غروب آفتاب نبوت گذشته بود، در شهر مدینه طیبه دیده به جهان گشود.

ايشان از محضر ستارگانی علم آموخت که مانند نجوم هدایت در گوشه و اطراف جهان ثبت شده بودند؛ از بزرگانی همچون عثمان رضی الله عنه، زید بن ثابت رضی الله عنه، ام المومنین عایشه رضی الله عنها، سعد رضی الله عنه و ابوهریره رضی الله عنه کسب فیض نمودند و همچنین گاهی خطبه‌های روز جمعه امیر  المومنین عمر فاروق رضی الله عنه را نیز می‌شنیدند.

ابوهریره رضی الله عنه دختر باعفت و عالمه خویش را در عقد ایشان درآوردند.!

 امام دارالهجره مالک بن انس رضی الله عنه فرمودند: سعید بن مسیب برای شنیدن یک حدیث چندین شب و روز در سفر بوده اند..!

الله تعالی در مقابل مصایبی که سعید بن مسیب در آن زمان تحمل کرده بود ایشان را برای همیشه متجلی نمودند، به طوری که علم و دانش ایشان به اقصی نقاط دنیا رسید و وسیله هدایت برای خلق کثیری شدند.

مقام و منزلت حضرت سعید:

حافظ ذهبی در کتاب تذکره الحفاظ خود درباره ایشان چنین فرموده‌اند: دارای علم بسیار، شخصیتی والا، و فردی دیندار، و حقگو، و فقیه بودند.

آراء ائمه سلف درباره سعید بن مسیب رحمه الله:

حضرت قتاده فرمودند: در دنیا هیچ کسی را عالم‌تر از حضرت سعید ندیده‌ام.!

همین عنوان از بزرگانی همچون حضرت زهری و مکحول و بزرگان دیگری نیز نقل شده است.

علی‌بن مدینی درباره ایشان فرمودند: در بین تابعین هیچ فردی را عالمتر از سعید بن مسیب ندیده‌ام، ایشان وارث و ناشر علم حضرت عمر فاروق رضی الله عنه و حضرت عثمان  رضی الله عنه هستند. حضرت حسن ‌بن علی  رضی الله عنه هر گاه در باب مسایل با مشکلی برخورد می‌کردند برای حل آن نزد ایشان مراجعه می‌کردند.

 حضرت عبدالله بن عمر رضی الله عنه فرمودند: اگر رسول الله صل الله علیه وسلم زنده می‌بودند و سعید را می‌دیدند از اخلاق و اعمال او بسیار خوشحال می‌شدند.!

تقوی و عبادت سعید بن مسیب:

خداوند به ایشان مقام و منزلتی بسیار بلند و بالای عطاء نموده بودند، و هر کسی با ایشان محبت و علاقه داشت؛ ایشان از مردم و سلاطین هدایا قبول نمی‌کردند، و هیچگاه نیازی برای کسب و کار پیدا نمی‌کردند.

ادل ایشان آکنده از محبت خداوند بود، و کسب و کار با دستان خود را افتخاری برای خودشان می‌دانستند.

باری یکی از خلفای بنی ‌مروان مبلغ سی هزار درهم برایشان فرستادند، ایشان آن مبلغ را نپذیرفته و فرمودند: من نیازی به دراهم ‌بنی‌مروان ندارم.!

ایشان از دسترنج خودشان می‌خوردند و مشغول به تجارت و روغن‌فروشی بودند.

 باری خودشان فرمودند: که مدت پنجاه سال است که تکبیر اولی از من فوت نشده است و مدت پنجاه سال است که در نماز کسی را جزء امام ندیده‌ام..! (چون ایشان همیشه در صف اول بودند).

 و درباره ایشان گفته‌‌اند که مدت پنجاه سال ایشان نماز صبح را با وضو نماز عشاء اداء فرموده‌اند.!

 خود حضرت سعید می‌فرمودند: که هیچ چیزی برایم بالا‌تر از اطاعت خداوند نیست.

نکاح قابل تقلید دختر حضرت سعید بن مسیب..!

دختر سعید بن مسیب کارنامه ی علمی و کمالات و تجربه ایشان، بهتر از هزاران مرد می باشد..!

 ایشان آراسته به تقوی، دانش و دیانت، و الگو و نمونه‌ای برای زنان بودند. از نظر حسن و زیبایی ظاهری خداوند چنان حسنی به وی عطاء کرده بودند که همتایی در عصر و زمان خویش نداشت، و زمانی که خلیفه وقت عبدالملک بن مروان از کمالات علمی و حسن دختر حضرت سعید بن مسیب باخبر شدند دخترش را برای پسرش ولید‌بن عبدالملک خواستگاری کردند، اما از آنجایی که این عالم گوشه‌ نشین و زاهد از تجملات متنفر بودند، به درخواست ایشان پاسخ منفی دادند،! از این رو خلیفه عبدالملک بن مروان دشمنی خود را نسبت به سعید بن مسیب علنی و آشکار کردند، و به دنبال بهانه می‌گشتند تا او را اذیت و آزار برسانند.

 چنانچه روزی خلیفه دستور داد که بر روی ابن مسیب آب سرد بریزند، مأموران این کار را کرده، و پس از سرمای شدید او را با زد و کوب گرم کردند، اما این پیکر صبر و شجاعت در برابر مصایب از خود استقامت نشان دادند و از راهی که برگزیده بودند ذره‌ای عقب‌نشینی نکردند.

داستان ازدواج دختر حضرت سعید بن مسیب از زبان همسرش

حضرت ابووداعه می‌فرمایند: که من برای حضرت سعید خدمت می‌کردم، و همیشه در مجلس ایشان حضور داشتم، چنانچه همسرم وفات کرد، و من مشغول به تکفین و تشیع جنازه او شدم و نتوانستم که خدمت حضرت سعید برسم، و پس از چند روز غیبت خدمت ایشان رسیدم، حضرت سعید علت غیبت مرا جویا شدند و من تمام ماجرا را برایشان توضیح دادم. بالاخره حضرت سعید به من گفتند که چرا ما را خبر نکردی تا در مراسم تشیع جنازه همسرت شرکت می‌کردیم؟!

ابووداعه می‌فرمایند: به مدت طولانی در مجلس ایشان بودم که ایشان سؤال کردند آیا در جای دیگر عقد کرده‌اید؟

ابووداعه گفتند: که ای سعید چگونه در جای دیگر ازدواج کنم در حالی که من شخص فقیری هستم که دو یا سه درهم بیشتر ندارم؟!

 حضرت سعید فرمودند: که اگر دخترم را به عقد شما درآورم می‌پذیری؟

ابووداعه گفتند: ای سعید سعادتی بیش از این نصیب من نمی‌شود.! و در نتیجه سعید در همین مجلس خطبه عقد دخترش را خواندند.

ابووداعه می‌گویند: که پس از آن در این فکر بودم که از چه کسی قرض بگیرم تا وسایل زندگی و مخارج مراسم عروسی را تهیه کنم.

 روزی روزه بودم بعد از نماز مغرب جهت افطار در خانه نشسته‌ بودم که کسی درب را زد، پرسیدم کیست؟

گفتند: سعید. هر چه فکر کردم که کدام سعید است نکند از دوستان من باشد اصلاً به ذهنم نمی‌آمد و تصورش را نمی‌کردم که حضرت سعید بن مسیب هستند، عرض کردم آیا کاری دارید؟

وقتی دیدم که سعید بن مسیب است،! از ایشان پرسیدم: چرا کسی دیگر را نفرستادید تا که خودم به خدمت شما برسم؟!

 حضرت سعید فرمودند: شما مستحق این بودید که من خودم بیایم، و غرض از آمدنم این است که همسر شما را آورده‌ام تا که تحویل شما بدهم و این است که پشت درب ایستاده است...!

 دختر ایشان چنان باحیاء، باعفت، و با ایمان بود، و به گونه‌ای پشت درب قرار گرفته بود که تا لحظه‌ای که من با حضرت سعید صحبت می‌کردم متوجه او نشدم، پس از آن، حضرت سعید رفتند و دختر ایشان در خانه من از بس که باحیاء بود، در گوشه‌ای نشست، و من از فرط خوشحالی تمام همسایه‌ها را صدا زدم و تمام همسایه‌ها از این ماجرا باخبر شدند، و مادرم به من گفت: که حق نداری تا سه روز به او نزدیک شوی! تا اینکه من تمام وسایل خانه و زندگی را برای ایشان آماده کنم، خداوند چنان حسن و زیبایی به او عطاء کرده بودند که همتا و نظیری در آن زمان نداشت، و مالامال از کمالات علمی و اخلاقی و آگاه به مسایل خانه ‌داری و حق شوهر بود...! گویا دختر حضرت سعید چنان نعمتی بود که خداوند آن را از آسمان به من عطاء کردند، «ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء».

استقامت و حقگویی حضرت سعید :

خداوند حضرت سعید را بهره‌مند از علم و دانش نموده بودند، و چنان قوت، عزم و اراده‌ای قوی به وی داده بودند که در دنیا از هیچ فردی ترس و واهمه‌ای نداشتند، به طوری که نور: ﴿ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّـهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ )]فاطر: 28]. ترجمه: (تنها بندگان دانا و دانشمند ، از الله ، ترس آميخته با تعظيم دارند)  در چهره‌اش نمایان بود، و از طرفی دیگر آکنده از این نیرو بودند: ﴿ وَلَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّـهَ﴾ [التوبة: 18]. ترجمه:  و جز از الله نمي ترسند.

باری استاندار مدینه (هشام ‌بن اسماعیل) نامه‌ای به خلیفه وقت عبدالملک بن مروان نوشتند که تمام مردم و اهالی مدینه بر خلافت ولید و سلیمان بیعت کرده‌اند، جز سعید بن مسیب که ایشان حاضر نیستند به هیچ ‌وجه خلافت آن دو را قبول و بر خلافت آن‌ها بیعت کنند.!

 خلیفه در جواب نوشتند که با ارعاب و ترس از ایشان بیعت بگیرند و اگر نپذیرفت شمشیر را بر گردن او قرار بدهید اما او را نکشید؛ باز هم اگر بیعت نکرد او را در بازار مدینه در ملاء‌عام پنجاه ضربه شلاق بزنید و خوار و ذلیلش بکنید.

 زمانی که نامه خلیفه به استاندار مدینه رسید، مردم از آن مطلع شده و بسیار نگران شدند و نمی‌خواستند که چنین وضعی برای حضرت سعید پیش بیاید، اما از آنجایی که در مدینه بزرگانی همچون سلیمان ‌بن یسار، عروه‌بن الزبیر، سالم‌بن عبدالله بودند به خدمت سعید بن مسیب رسیدند، و عرض کردند که ما برای مسئله بسیار مهمی خدمت شما رسیده‌ایم، و پیشنهادی برای شما داریم که حتماً آن را بپذیری و رد نکنی.! عرض ما این است که نامه خلیفه به استاندار مدینه رسیده است تا ایشان از شما بیعت بگیرند و در صورت بیعت نکردن شما را به قتل برسانند، از این سه پیشنهاد حتماً یکی را بپذیر:

1- هر گاه استاندار جهت بیعت گرفتن نزد شما آمد در برابر آن سکوت کنید و چیزی نگویید در این صورت با شما کاری نخواهند داشت و ما او را برای این کار قانع کرده‌ایم، حضرت سعید فرمودند: که این کار از دست ما برنمی‌آید و هرگز سکوت نخواهم کرد، زیرا مردم باور خواهند کرد من برای خلافت سلیمان‌ و ولید راضی و با آن‌ها بیعت کرده‌ام.

 2- شما چند روزی در خانه بمانید از آنجا حتی برای اداء نماز خارج نشوید در این صورت نماینده خلیفه راضی و قانع خواهد بود، زیرا ایشان در مسجد و کلاس درس در جستجوی شما هستند، و در صورت عدم شما به خلیفه خواهند گفت که سعید فرار کرده و در جایی متواری شده است؛ حضرت سعید فرمودند: چگونه امکان دارد که من با گوش‌هایم صدای «حي علی الصلاة، حي علی الفلاح» را بشنوم و در مسجد حاضر نشوم، بنابراین این کار از من بر نمی‌آید و حاضر به پذیرش چنین پیشنهادی نیستم.

3- شما فقط به مدت سه  روز در محل تدریس خصوصی خود حاضر نشوید، چون نماینده خلیفه فقط در همین محل به دنبال شما می‌گردد، و ما استاندار را برای این کار راضی و قانع کرده‌ایم، حضرت سعید در جواب فرمودند: که این کار را هم نخواهم کرد چون من از هیچ مخلوقی نمی‌ترسم و در محل درس و مسجد حاضر خواهم شد.!

 چنانچه مردم از ایشان مأیوس شدند، و برای نماز ظهر به مسجد رفتند حضرت سعید نیز به مسجد جهت ادای نماز تشریف بردند و در آنجا نماینده و قاصد خلیفه ایشان را نزد استاندار بردند و حکم و دستور خلیفه را به وی اعلان داشتند، و تأکید کردند که در صورت بیعت نکردن سر شما را از تن جدا خواهند کرد.!

 حضرت سعید با تمام تهدیدات آن‌ها فرمودند: که پیامبر ما، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم ما را از بیعت کردن با دو نفر در یک زمان منع کرده‌اند، بنابراین من این کار را نخواهم کرد، «زیرا بیعت با دو نفر در یک زمان درست نیست».!

 زمانی که استاندار از بیعت کردن او مأیوس شد و تهدیدات وی مشکلی را حل نکرد، دستور داد تا سعید را به «سدّه» ببرند.

 آن‌ها سعید را به سدّه برده و او را بر زمین خواباندند و شمشیر را بر گردن وی نهادند و گفتند: که بر جان خود رحم کن و با سلیمان و ولید بیعت کن، اما این پیکر صبر و استقامت به جای پذیرفتن حکم و دستور آن‌ها از خود استقامت نشان دادند، و با زبان حال چنین زمزمه می‌کرد:

برنه خیزم ز سر کوی تا جاندارم                      در رسد کار به جان از سر جان بر خیزم

زمانی که سعید در این حالت هم حاضر به بیعت کردن نبودند، لباس‌های او را از تن درآورده، و پنجاه ضربه شلاق به و زدند و در کوچه و خیابان‌های شهر مدینه او را به گمان خود ذلیل و خوار نمودند...!

پس از آن حضرت سعید را در منزل بازداشت و تحت نظر قرار دادند، و مردم را از ملاقات با او منع کردند، و اگر چنانچه کسی با ایشان ملاقات می‌کرد، تحت پیگرد قانون قرار می‌گرفت و با وی برخورد شدید می‌کردند.

حضرت سعید در این اوضاع مردم را توصیه می‌کردند از ملاقات کردن با او خودداری نمایند.

سرانجام این عالم والامقام و مجاهد فی سبیل ‌الله در سال 91 هجری دیده از دنیا فروبستند.

 

منبع: islamhouse.com، کتاب مفتی محمد شفیع عثمانی (رحمه‌الله)، ترجمه: ابومسلم سرور براهوئی.