|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 21 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
جریان معرکه ی قادسیه 2 |
پس از این حادثه سعد دوباره درمیان جمع به ایراد سخن پرداخت و بعد از حمد و ثنای خداوند گفت: خدا معبود بر حقی است که شریکی ندارد و خلف وعده نمیکند. او فرموده است: « وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ »الأنبياء: ١٠٥ پس این سرزمین مال شما و موعود الهی است و از سه سال پیش شما در تلاش به دست آوردن این سرزمین هستید. اینک این جمع بزرگ را خداوند به سوی شما آورده است و شما نمایندگان و منتخبین طوایف خود و شاخصترین چهرههای ملت عرب هستید، اگر چشم طمع به دنیا ندوزید و متاع آخرت را در نظر بگیرید، خداوند خیر دنیا و آخرت را نصیب شما خواهد کرد و هیچ کس قبل از فرا رسیدن اجل خود نخواهد مرد، اما اگر سست شوید و سهل انگاری کنید، هیبت شما از دل دشمن بیرون میشود و شکست خواهید خورد.[43] سعد نامهای به همهی دستههای سپاه نوشت که به خاطر بیماری نمیتوانم شخصاً در جنگ حضور داشته باشم، بنابراین خالد بن عرطفه را به جای خود انتخاب میکنم پس از او بشنوید و اطاعت کنید. نامهی سعد در میان سپاه قرائت گردید و همه عذر او را موجه دانستند و فرماندهی خالد را پذیرفتند.[44] سعد همچنان در قعر مستقر بود و گهگاهی از بالای قعر روند معرکه را مشاهده میکرد. عثمان بن رجاء سعدی میگوید: سعد بن مالك به حق از شجاعترین فرماندهان اسلام بود، او تنها و بدون نگهبان در قعر مستقر بود، در حالی که پیرامون قصر آتش جنگ شعلهور بود و هر لحظه ممکن بود از طرف سپاه دشمن مورد تعرض قرار گیرد. او در آن روزها به هیچ وجه مضطرب نشد و ترس و وحشت به خود راه نداد. [45]
صدای اذانِ مسلمانان، رستم را به وحشت میاندازد قبل از این که سپاه رستم به قادسیه برسد، او پیشاپیش جاسوسی را فرستاد تا وضعیت سپاه اسلام را به او انعکاس بدهد. جاسوس او در میان سپاه اسلام رخنه کرد و از نزدیک شاهد اعمال و رفتار آنها شد. وقتی نزد رستم برگشت به او اطلاع داد که این ملت اول صبح و هنگام خواب و همچنین در وقت نماز با چوبهایی که در دست دارند، مسواک میزنند. و هنگامی که سپاه رستم در قادسیه مستقر گردید، مؤذنِ سعد برای نماز صبح اذان میگفت. و با شنیدن صدای اذان مسلمانان یکپارچه از خواب پریدند. رستم با دیدن این صحنه به سواران خود دستور آماده باش داد. پرسیدند: چرا؟ گفت: نمیبینید که آنها میخواهند حمله را آغاز کنند. جاسوسی که پیشتر ذکرش گذشت گفت: آنها برای ادای نماز آماده میشوند. رستم گفت: من صبح صدایی شنیدم که فکر میکنم صدای عمر بود، کسی که اگر با سگها سخن بگوید، هدف خود را به آنها میفهماند. و چون صدای مؤذن را برای اذان ظهر شنید گفت: عمر جگر مرا پاره کرد.[46]
ـ تقویت روحیهی سپاه اسلام سعد در نخستین روز رویارویی با دشمن، بزرگان قوم را گرد آورد و خطاب به آنان گفت: برخیزید در میان مردم بروید و آنان را به آنچه شایسته چنین روزی است، تذکر دهید. چرا که شما جزو شاعران، سخنوران، اهل نظر و سادات عرب هستید، پس به وظیفهی خود عمل کنید و مردم را برای جنگ آماده سازید.[47] ـ از میان آنان قیس بن هبیره اسدی برخاست و گفت: ای مردم! خدا را سپاس گویید به خاطر این که شما را به این دین هدایت کرد و با آن مورد آزمایش قرار داد و نعمتهای خدا را به یاد آورید و به سوی او بشتابید و بدانید که جز بهشت و مال غنیمت چیزی پیش روی شما نیست و اما پشت سر شما فقط سرزمین بی آب و گیاه و کویرهای خشک قرار دارد. ـ همچنین غالب بن عبدالله لیثی خطاب به مردم گفت: ای مردم! خدا را به خاطر آزمایشی که شما را در آن قرار داده است، سپاس گویید و از او بخواهید تا نعمتهایش را بر شما افزایش دهد و شما را زنده گرداند.. ای مردم آماده! امروز در حالی که سوار بر مرکبهای خود هستید و شمشیر به دست گرفتهاید هیچ عذری از شما پذیرفته نیست و بدانید که فردا عملکرد شما بر سر زبانها میماند. ـ ابن هذیل اسدی نیز به نوبهی خود خطاب به مردم گفت: ای مردم! از شمشیرهایتان برای خود دژ بسازید و مانند شیران جنگل یکباره بر آنان یورش برید و مانند پلنگ بر آنان بپرید و به امید خدا، چشم بسته بر آنان حمله کنید و چون شمشیرها از کار افتاد، آنها را سنگ باران کنید. سنگها به دستور خدا کاری خواهند کرد که آهن نخواهد کرد. ـ بسر بن أبی رهم جهنی برخاست و گفت: خدا را سپاس گویید و گفتار خود را با کردار خود ثابت کنید. شما پیش از این خدا را به خاطر این که شما را به دین اسلام هدایت کرد، سپاس گفتید و خدا را یگانه دانستید و او را بزرگ پنداشتید و به پیامبرش ایمان آوردید، پس نمیرید مگر در حالی که مسلمان باشید و هیچ چیزی را کم ارزشتر از دنیا مپندارید، چرا که دنیا به کسی رو میآورد که به آن اعتنایی نداشته باشد و از پیش کسانی که دنبال آن بدوند، فرار خواهد کرد. دین خدا را یاری دهید تا شما را یاری دهد. ـ عاصم بن عمرو گفت: ای مردم! شما برگزیدگان عرب هستید که در مقابل برگزیدگان عجم قرار گرفتهاید. شما برای به دست آوردن بهشت و آنان برای به دست آوردن دنیا میجنگند. مبادا که طالبان دنیا بر طالبان آخرت پیروز شوند. کاری نکنید که برای عرب خاطرهی بدی بماند. ـ ربیع بن بلاد سعدی گفت: ای عربها! بجنگید تا دین و دنیا را از آن خود سازید. و این آیه را تلاوت نمود: « وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»آل عمران: ١٣٣ «و (با انجام اعمال شايسته و بايسته) به سوي آمرزش پروردگارتان، و بهشتي بشتابيد و بر همديگر پيشي گيريد كه بهاي آن (براي مثال، همچون بهاي) آسمانها و زمين است؛ (و چنين چيز با ارزشي) براي پرهيزگاران تهيّه ديده شده است». و اگر شیطان مسأله را برای شما نگران کننده جلوه داده است پس به عواقب این کار بیندیشید وقتی که مردم در مجالس خود از شما سخن میگویند.[48] ـ ربعی بن عامر چنین گفت: خداوند شما را به آیین اسلام هدایت کرد و بر آن جمع نمود. من جمع شما را زیاد میبینم و در صبر و استقامت آرامش نهفته است، پس نفسهای خود را به صبر عادت دهید نه به بی صبری. به هر حال هر کدام از آنان سخنان مشابهی گفتند و به مردم روحیه دادند و همه یکپارچه آمادهی نبرد شدند.[49]
1ـ روز اول جنگ قادسیه (ارماث) روز اول جنگ قادسیه معروف به ارماث است. سعد در این روز خطاب به ســپاه خــود کــه بی صبرانه منتظر حمله بودند گفت: هیچ کس از جای خود تکان نخورد. قبل از هر چیز باید نماز ظهر را بخوانید. آنگاه من یکبار تکبیر میگویم. شما نیز یکصدا تکبیر بگویید و آماده شوید. و با تکبیر دوم نیز یکصدا تکبیر بگویید و کاملاً آماده شوید و با تکبیر سوم من، تکبیر بگویید و سواران و دلاوران پیشتاز دیگران را تحریک نمایند و با تکبیر چهارم همه با هم به سپاه دشمن حمله کنید و این جمله را ورد زبان سازید «لا حول و لا قوه الا بالله»[50] وقتی سعد از نماز ظهر فارغ شد به غلامی که از جانب عمر رضی الله عنه در رکاب وی بود، دستور داد تا سورهی انفال را تلاوت کند که حاوی آیههای جهاد است. قاریان به طور دسته جمعی سورهی انفال را تلاوت کردند و ترنم آیههای جهاد شور و احساس عجیب و آرامش وصف ناپذیری در سپاهیان اسلام به وجود آورد. [51] پس از قرائت قاریان، سعد تکبیری سر داد و مردم نیز در پاسخ تکبیر او، یکصدا تکبیر گفتند و بعد از آن تکبیر دوم را گفت و با تکبیر سوم قهرمانانی از هر دو سپاه به میدان رفتند و مبارزهی تن به تن شروع شد. در این مبارزه قهرمانان سپاه اسلام امثال غالب بن عبدالله اسدی، عاصم بن عمرو تمیمی، عمرو بن معدی کرب زبیدی و طلیحه بن خویلد اسدی از خود رشادت نشان دادند و تنی چند از سران سپاه دشمن را کشته و اسیر کردند و در این مبارزه هیچ فردی از مسلمانان کشته نشد، زیرا مبارزهی تن به تن یکی از تاکتیکهایی است که تنها پهلوانان از فنون آن آگاهی دارند، گفتنی است که مبارزهی تن به تن به گروه پیروز شده ارج مینهد و به حماست آنها میافزاید و مقام شکست خوردگان را پایین آورده و روحیهی آنان را با شکست مواجه میسازد و مسلمانان نیز همواره در مبارزهی تن به تن پیشگام بودند، از اینرو باید گفت که تنها آنان هستند که از این نوع مبارزه بهره میبرند[52] و در حالی که مسلمانان انتظار تکبیر چهارم را میکشیدند، قیس بن حذیم بن جرثومه رییس جنگجویان بنی نهد به پا خواسته و فریاد برآورد: این بنینهد به پیش روید، زیرا از این رو به نهد نامیده شدهاید تا سینههایتان را جلو اندازید، خالد بن عرفطه جلو آنان آمد و گفت: به خدا سوگند حق ندارید جلو بروید و باید منتظر فرمان کس دیگری باشید و به تکبیر او حرکت نمایید.[53]
ـ رستم دستور جنگ میدهد هنگامی که رستم اذعان کرد که مسلمانان در جنگ تن به تن پیروز هستند، در راستای تکمیل فرمان رهبرشان قدم ننهادند که مبارزهی تن به تن را به پایان برسانند، بلکه به دستهای از نیروهایش دستور داد که به بخشی از سپاه اسلام حمله کنند که قبیلهی بجیله و همراهانش در آن سپاه بودند، این حمله جالب توجه میباشد، زیرا فارسها نیمی از لشکرشان را به طرفی گسیل دادند که تنها تعداد اندکی از مسلمانان در آن طرف قرار گرفته بودند، و این بیانگر تلاش آنها در راستای قطع مبارزهی تن به تنی بود که در آن با شکست مواجه شده بودند. این دسته که سیزده فیل به همراه داشت و در رکاب هر فیلی 4 هزار نیروی پیاده و اسب سوار همراه بود به طایفه بجیله که بخشی از نیروهای سپاه اسلام بودند، هجوم برد.
أ- سعد به اسد دستور میدهد که از بجیله دفاع کند وقتی سعد از موقعیت لشکر بجیله اطلاع یافت، طایفه بنی اسد را به کمک طایفه بجیله فرستاد و به آنان خاطر نشان ساخت که از بجیله و همراهانش دفاع کنید، از اینرو طلیحه بن خویلد، حمال بن مالک، غالب بن عبدالله و ربیل بن عمرو همراه لشکرشان به کمک بجیله شتافتند. معرور بن سوید و شقیق میگوید: به خدا سوگند طوری با آنها جنگیدند که مدام بر آنها ضربه وارد میکردند و فیلها را از بجیله دور ساختند و آنگاه که یکی از پهلوانان آنها به طرف طلیحه بیرون آمد و او را به مبارزه طلبید، طلیحه بسیار سریع او را به قتل رساند، و هنگامی که فارسها از پیکار لشکر بنیاسد با پیلهایشان اطلاع یافتند، مسلمانان را غافلگیر نمودند و با تیرهایشان به طرف آنان تیراندازی کردند و آنها به فرماندهی دو تن از قهرمانان ایرانی به نام جالینوس و ابروبند میجنگیدند، مبارزه کردند و از خود رشادت نشان دادند. گفتنی است که هنوز سعد تکبیر چهارم را نگفته و حمله عمومیآغاز نكرده بود؛ در همین اثناء سعد تکبیر چهارم را سر داد و حملهی عمومی آغاز گردید و فیل سواران از هر سو بر سپاه اسلام هجوم آوردند و اسبان عربی را دچار ترس و اضطراب نمودند.
ب- سعد از بنیتمیم میخواهد نقشهای برای فیلها ارائه دهند سعد، عاصم بن عمرو تمیمی را فرا خواند و گفت: ای بنی تمیم! مگر شما دارای اسب و شتر نبودهاید؟ چارهای برای این فیلها بیندیشید. عاصم گروهی از تیراندازان قومش را فرا خواند و به آنها مأموریت داد تا فیل سواران را هدف قرار بدهند و به گروهی دیگر دستور داد تا تنگ زین حیوان را قطع کنند و با این تدبیر توانستند همه فیلان حاضر در میدان را خلع سلاح بکنند و فیل سواران را به زمین بیندازند. آن روز تا غروب آفتاب و حتی بخشی از شب جنگیدند. سپس هر دو سپاه به مقر خود بازگشتند و بدین صورت نخستین روز جنگ که معروف به یوم ارماث گردید پایان یافت. گفتنی است که در آن روز پانصد نفر از بنی اسد به شهادت رسید.[54]
ج ـ موضع گیری قهرمانانه طلیحه بن خویلد پیامی که سعد به طایفهی بنی اسد فرستاد کارساز واقع شد و طلیحه بن خویلد اسدی خطاب به افراد قبیلهی خود گفت: ای افراد قبیلهی من! این را بدانید که اگر او کسی دیگر را شایستهتر از شما سراغ میداشت از آنان کمک میطلبید. پس با همهی توان بر دشمن یورش برید و مانند شیران جنگی آنها را پاره کنید، چرا که اسم طایفهی شما شیر است. پس، پیشروی کنید و به عقب بر نگردید و با توکل خدا عرصه را بر دشمن تنگ نمایید.[55] سخنان خویلد جای خود را در دلهای تک تک افراد بنیاسد باز کرد، با توجه به اینکه به نیرویی فعال تبدیل شدند و به تنهایی شدت جنگ را به عهده گرفتند و در راه اسلام رشادت نمودند، تا اینکه بنوتمیم به کمک آنها شتافتند و تا پایان آن روز پانصد شهید را تقدیم نمودند[56]. این رشادت بنی اسد باعث تشویق و تحول طوایف دیگر نیز گردید، چنان که اشعث بن قیس به افراد طایفهی خود گفت: آفرین بر بنی اسد! به راستی آنها شگفتی آفریدند و صفوف دشمن را متلاشی کردند (شما نیز همانند آنها عمل کنید) چنان که طایفهی کنده نیز به جای موضعگیری دفاعی به هجوم روی آوردند و مجوسیان را وادار به عقب نشینی کردند.[57]
هـ ـ بیمارستان جنگی در پشت جبهه و در مکانی به نام عذیب زنان مؤمن و مجاهد برای پرستاری و مداوای زخمیان مکانی شبیه بیمارستان تدارک دیده بودند. آنها علاوه بر مداوای بیماران به کمک نوجوانان کم سن و سال به حفر قبرهایی برای شهیدان می پرداختند. لذا باید گفت که اگر پرستاری از زخمیها و مداوای آنان یکی از کارهای مهمی میباشد که با طبیعت زنان جور درمیآید، واقعیت این است که کندن چاه یکی از کارهای مهم و ناسازگار با طبیعت زنان میباشد، اما با توجه به اینکه مردها مشغول جهاد هستند، این وظیفهی زنان است که در هنگام ضروری به این امر مهم بپردازند، و با توجه به اینکه زنان متصف به دو صفت صبر و ایمان هستند، پس آنها نیز شایستگی این امر را دارند. گفتنی است که اجساد همهی شهیدان به درهی مشرِّف واقع در میان عذیب و عین الشمس منتقل و دفن میگردید.[58]پایان جنگ آن روز فرصت مناسبی را برای برخی از مجاهدین مهیا نمود که شب هنگام از خاندانشان در عذیب اطلاع یابند و به آنها سر بزنند.[59]
و ـ موضع گیری قهرمانانه خنساء بنت عمرو در میان زنان مسلمان زنی به نام خنساء بنت عمرو با چهار تن از پسران خود در جنگ حضور داشت او شاعری مشهور از قبیلهی بنی سلیم بود. خنساء شب هنگام خطاب به پسران جوانش چنین گفت: فرزندانم! شما به رضایت خود مسلمان شده و هجرت کردهاید و بهتر از من میدانید که خداوند برای کسانی که با دشمنان او می جنگند چه پاداشی مقرر کرده است. و نیز میدانید که سرای آخرت بهتر و پاکیزه تر از سرای دنیاي فانی است. چنان که خداوند میفرماید: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»آل عمران: ٢٠٠ «اي كساني كه ايمان آوردهايد! (در برابر شدائد و ناملايمات) شكيبايي ورزيد و (در مقابل دشمنان) استقامت و پايداري كنيد و (از مرزهاي مملكت خويش) مراقبت به عمل آوريد و از (خشم) خدا بپرهيزيد، تا اين كه رستگار شويد». بنابراین صبح هنگام به کمک خدا وارد معرکه شوید و به منطقهای که آتش جنگ شعلهور است بروید تا پیروزمندانه غنیمت و یا بهشت الهی را به دست آورید. صبح روز بعد فرزندان خنساء طبق وصیت مادرشان وارد معرکه شدند و از خود رشادت نشان دادند.[60]
زـ موضعگیری قهرمانانه یکی دیگر از زنان مسلمان پیر زنی از قبیلهی نخع با چهار فرزند خود در جنگ قادسیه حضور داشت، او نیز صبح هنگام قبل از شروع معرکه به فرزندانش چنین گفت: شما به دلخواه خود مسلمان شده و هجرت کردهاید و گرسنگی شما را به اینجا نکشیده است. اکنون مادر پیرتان را در مقابل سربازان فارس قرار دادهاید. به خدا سوگند که شما فرزندان یک پدر هستید همان طور که مادرتان یکی است. من به پدر شما خیانت نکرده و آبروی داییتان را نریختهام. بروید و در خط مقدم و نیز آخر جبهه حضور پیدا کنید. آنها به حرف مادرشان گوش کردند و با شتاب رهسپار میدان جنگ شدند. همین که از چشم مادر، پنهان شدند او دست به دعا شد و گفت: پروردگارا! تو محافظ فرزندانم باش. آنها در حالی نزد مادرشان برگشتند که حسابی جنگیده بودند و حتی بینی هیچ کدام از آنها خونی نشده بود.[61] این بود موضع گیری برخی از پیرزنان مسلمان در نخستین روز معرکهی قادسیه.
2ـ روز أغواث دومین روز معرکهی قادسیه به روز اغواث معروف است. در این روز، شب هنگام نخستین گروه نیروهای امدادی شام به فرماندهی قعقاع بن عمرو تمیمی به سپاه اسلام در قادسیه پیوست. زیرا عمربن خطاب رضی الله عنه به امیر شام (ابوعبیده) دستور داده بود تا نیروهای تحت فرماندهی خالد بن ولید را که تعداد آنها به نه هزار نفر میرسید و از عراق آمده بودند، دوباره به کمک سپاه اسلام در قادسیه اعزام نماید. ابوعبیده، خالد را نزد خود نگه داشت و به جای او هاشم بن عتبه بن ابی وقاص، برادر زادهی سعد را امیر لشکر تعیین کرد و به قادسیه فرستاد. گفتنی است که از این لشکر نه هزار نفری، شش هزار نفر عازم قادسیه شدند. هاشم بن عتبه، قعقاع بن عمرو را پیشاپیش با هــزار نفر به میدان جنگ فرستاد.[62]
أـ موضع گیری قهرمانانه قعقاع بن عمرو قعقاع، صبح روز اغواث نیروهای تحت فرمان خود را با شتاب به سوی قادسیه میراند، در اثناء راه نقشهای کشید تا روحیهی مسلمانان حاضر در معرکه را بالا ببرد. بنابراین، نیروهای خود را به یکصد گروه ده نفره تقسیم کرد و دستور داد تا ده نفر ده نفر وارد میدان شوند و خود با نخستین گروه ده نفره وارد میدان شد. همین که ده نفر بعدی وارد میدان میشد، قعقاع با صدای بلند تکبیر میگفت و به دنبال او همهی لشکر مسلمانان یکصدا تکبیر میگفتند و روحیهی آنان بالا میرفت و هر چه بیشتر برای ادامهی جنگ با دشمنانشان آماده میشدند. و این ابتکار عمل خوبی برای روحیه دادن به مسلمانان بود. زیرا پیوستن یکبارهی سپاه هزار نفری به سپاهی که تعداد آن سی هزار نفر بود، چندان به چشم نمیآمد اما ورود تدریجی این نیرو و سر دادن تکبیرهای متعدد باعث تقویت ارادهی آنان میشد و امیدوارشان میکرد که هر لحظه تعداد بیشتری از نیروهای امدادی به آنان خواهد پیوست.
چنان که قعقاع نیز آنها را به قدوم نیروهای کمکی مژده داد و گفت: ای مردم! به خدا! پشت سر مردانی هستند که اگر اینجا برسند به شما حسد میورزند و دوست خواهند داشت که به تنهایی کار دشمن را یکسره کنند. پس هر چه سریعتر آنچه من انجام میدهم، شما نیز انجام دهید. آنگاه جلو رفت و با صدای بلند گفت: چه کسی با من مبارزه میکند؟ حاضران سخن ابوبکر رضی الله عنه را در مورد او تکرار کردند که «چگونه شکست خواهد خورد سپاهی که در آن چنین فردی حضور داشته باشد» با شنیدن صدای قعقاع، یکی از فرماندهان معروف سپاه ایران به نام ذوالحاجب بیرون شد. قعقاع پرسید: تو کی هستی؟ گفت: من بهمن جاذویه هستم. قعقاع به یاد شکست مسلمانان در معرکهی پل ابی عبید به دست همین فرماندهی ایرانی افتاد و خون در رگهایش به جوش آمد و با صدای بلند فریاد زد: روز انتقام ابوعبید و سلیط و همراهانم رسیده است که در کنار پل کشته شدند. این فریاد رسای قعقاع به گونهای بود که لرزه بر اندام فرماندهی ایرانی انداخت. راست گفته بود ابوبکرصدیق رضی الله عنه که صدای قعقاع در میدان جنگ، کارآمدتر از یک هزار نیرو است.[63] آری! کسی که کارآمدتر از یک هزار نفر است چگونه یک نفر در مقابل او میایستد، هر چند که آن یک نفر قهرمان و شجاع هم باشد؟ دیری نگذشت که قعقاع، لاشهی این فرماندهی ایرانی را در مقابل نیروهایش نقش زمین کرد. و این جریان باعث تضعیف روحیهی سپاه ایران و تقویت روحیهی مسلمانان گردید، زیرا ذوالحاجب فرماندهی بیست هزار جنگجوی فارسها بود. قعقاع برای بار دوم جلوی صف مقدم ایستاد و مبارز طلبید. این بار دو نفر از فرماندهان ایرانی به نامهای فیروزان و بندوان بیرون شدند. از مسلمانان، حارث بن ظبیان به کمک قعقاع شتافت. قعقاع با فیروزان و حارث با بندوان درگیر شدند و سرانجام هر کدام از آنها حریف خود را از پای در آوردند. و بدین صورت، قعقاع توانست در نخستین ساعات روز، دو تن از پنج فرماندهی بزرگ سپاه ایران را از پای در آورد که این جریان باعث نگرانی شدید ایرانیان و تضعیف روحیهی جنگجویان سپاه دشمن گردید. آنگاه دو سپاه به جان هم افتادند و جنگ عمومیآغاز شد. قعقاع میگفت: ای مسلمانان! آنها را با شمشیرهایتان درو کنید. مسلمانان نیز تا شامگاه آن روز به جان کافران افتادند. راویان میگویند: قعقاع در آن روز سی بار بر سپاه دشمن حمله نمود و هر بار تلفات بر آنان وارد میساخت و چنین میسرود: أُزعجهم عمداً بها إزعاجاً أطعن طعناً صائباً ثجّاجاً «عرصه را بر آنان سخت تنگ میکنم و ضربههای مهلک بر آنان فرود میآورم». آخرین نفری که در آن روز کشته شد، بزرگمهر همدانی بود. قعقاع در این مورد چنین سرود: حبوته جيَّاشةً بالنفس في يوم أغواث فَلَيْلُ الفرس هدّارة مثل شعاع الشمس أنخس في القوم أشد النخس
ب ـ روده های علباء بن جحش عجلی در میدان معرکه در آن اثناء مردی از سپاه دشمن در مقابل صفوف بکر بن وائل بیرون آمد و مبارز طلبید. علباء به مقابله با او برخاست و ضربهای به شکمش وارد کرد. او نیز متقابلاً ضربهای به شکم علباء زد. مرد مجوسی در دم جان باخت. اما علباء هنوز زنده بود و رودههایش را در دستانش گرفته بود و نمیتوانست بایستد. به مردی از مسلمانان گفت: به من کمک کن و رودههایم را به داخل شکم برگردان. آنگاه ایستاد و چند قدمی به سوی نیروهای دشمن برداشت و در حالی که این شعر را بر زبان میآورد بر زمین افتاد و جان به جان آفرین سپرد: أرجوا بها من ربنا ثواباً قد كنت ممن أحسن الضراباً «از پروردگار خود، امید پاداش دارم. من ضربه زدن (بر دشمن) را خوب بلد بودم».
ج ـ سرگذشت اعرف بن اعلم عقیلی مردی از ایرانیان جلو آمد و مبارز طلبید. از مسلمانان اعرف بن اعلم عقیلی به مصاف او رفت و او را از پای در آورد. سپس مرد دیگری به جای او وارد میدان شد، اعرف او را نیز به قتل رسانید. آنگاه چند نفر از سواران او را محاصره کردند و او را به زمین زدند. او با اسلحهی خود آنها را پراکنده ساخت. اما آنها سلاح او را از دستش گرفتند. آنگاه اعرف شروع به ریختن خاک به سر و صورت آنها کرد و توانست جان سالم بدر کند و نزد همراهان خود برگردد.[64]
دـ موضع گیری قهرمانانه فرزندان چهارگانهی خنساء در آن روز پسران خنساء موضع گیری فداکارآنهای داشتند. هر کدام از آنها در حالی وارد معرکه میشد که با سرودن اشعار حماسی، روحیهی خود و برادرانش را تقویت مینمود. چنان که اولین آنها چنین سرود: يا إخوتي إن العجوز الناصحة مقالةً ذات بيان واضحة وإنما تلقون عند الصائحة قد أيقنوا منكم بوقع الجائحة قد نصحَتْنا إذ دعتنا البارحة فباكروا الحرب الضَّروس الكالحة من آل ساسان الكلاب النابحة وأنتم بين حياة وحياة صالحة «ای برادرانم آن پیرزن، دیشب ما را نصیحت کرد. و سخنان واضح و آشکاری گفت. پس بشتابید به سوی جنگ خانمان سوز و طاقت فرسا. شما سپیده دم با سگان پارس کنندهی آل ساسان روبرو خواهید شد. آنها به نابودی خویش به دست شما یقین دارند. اما شما هم به زندگی دنیا و هم به زندگی آخرت امیدوار هستید». او این اشعار را سرود و وارد معرکه شد و جنگید تا این که به شهادت رسید. سپس برادر دوم در حالی که چنین می سرود وارد میدان شد: إن العجوز ذات حزم وجلد قد أمرتنا بالسداد والرّشد فباكروا الحرب حماة في العدد أو ميتة تورثكم عز الأبد والنظر الأوفق والرأي السَّدد نصيحة منها وبرّاً بالولد إما لفوز بارد على الكبد في جنة الفردوس والعيش الرغد «پیرزن چابک و دارای ارادهی قوی و اهل نظر و رأی درست. ما را از روی خیرخواهی و نیکی به فرزند، به درست کرداری و موفقیت وادار ساخت. پس بشتابید به جنگ و از یکدیگر دفاع کنید. یا جگرتان با پیروزی بر دشمن خنک میشود. و یا مرگی نصیبتان میشود که به دنبال آن عزت ابدی و زندگی مرفه در بهشت فردوس است». او نیز تا آنجا جنگید که کشته شد. و بعد از او برادر سوم وارد معرکه شد و چنین سرود: والله لا نعصي العجوز حرفاً نصحاً وبراً صادقاً ولطفاً حتى تلفوا آل كسرى لفا إنا نرى التقصير عنكم ضعفاً قد أمرتنا حدباً وعطفاً فبادروا الحرب الضروس زحفاً أو يكشفوكم عن حماكم كشفاً والقتل فيكم نجدة وزُلفى «به خدا سوگند که هیچ یک از سخنان آن پیرزن را نافرمانی نمیکنیم که از روی مهربانی و شفقت، ما را راهنمایی کرد. از روی خیرخواهی، نیکی، صداقت و لطفش. پس بشتابید به سوی جنگ خانمان سوز و یورش برید. تا این که سپاه آل کسرا را در هم پیچید یا با دیدن شما پا به فرار بگذارند. ما کوتاهی در مقابل شما را، سستی و ناتوانی، و کشتن شما را پیروزی و ثواب میدانیم». او نیز جنگید و کشته شد و بعد از او برادر چهارم وارد میدان شد و چنین سرود: لست لخنساء ولا للأخْرَمِ إن لم أرِدْ في الجيش جيش الأعجم إما لفوز عاجل ومغنم ولا لعمرو ذي السناء الأقدم ماض على الهول خضمِّ خضرم أو لوفاة في السبيل الأكرم «من فرزند خنساء و اخرم و عمرو نامدار نباشم اگر با بی باکی شمشیر برنده وارد سپاه ایرانیان نشوم. یا به پیروزی ظاهری و غنیمت دست مییابم و یا در راه بسیار مقدسی کشته میشوم». و جنگید تاکشته شد.[65] وقتی خبر شهادت فرزندان چهارگانهی خنساء را به او دادند، گفت: خدا را سپاس میگویم که با شهادت آنها، مرا سرافراز کرد و امیدوارم که پروردگارم من و فرزندانم را در بهشت گرد هم آورد.[66]
س ـ قعقاع و تاکتیکی دیگر قعقاع در روز دوم جنگ دست به تاکتیک دیگری زد که باعث پیشروی خوبی برای مسلمانان و شکست سنگینی برای ایرانیان گردید. همان طور که در روز اول جنگ فیلهای دشمن باعث ترسانیدن و نهایتا فراری دادن اسبان و مرکبهای مسلمانان شده بودند، در این روز قعقاع به کمک افراد قبیلهی خود یعنی بنو تمیم شتافت، او قیافهی شتران خود را با پوشاندن لباس و جل و انداختن چادرهای بلند بر چهرههایشان تبدیل کردند و از آنان چهرههای مخوف و ترسناکی ساختند و بقیه مسلمانان نیز از آنها پیروی کردند. وقتی شتران با آن قیافههای ترسناک وارد میدان شدند و از سه طرف با اسبان و پیاده نظامها حمایت میشدند، اسبان سپاه دشمن با دیدن آنها رم میکردند و سواران خود را بر زمین میانداختند و سواران مسلمان با استفاده از این فرصت بر آنان میتاختند و بدین صورت کاری را که آنها در روز نخست جنگ به وسیلهی فیلها انجام دادند، مسلمانان با شتران خود انجام دادند. با این تفاوت که میزان خسارت آنان در آن روز از میزان خسارت مسلمانان در روز قبل بیشتر بود.[67] آری! مسلمانان نخستین، در امور نظامی و تاکتیکهای جنگی، بر دشمنانشان تفوق داشتند. اگر ایرانیان در روز نخست جنگ قادسیه با پیش راندن فیلها توانستند مسلمانان را شکست دهند، در روز دوم مسلمانان با بکار بستن تاکتیک فوق توانستند آنها را شکست داده و اسبانشان را فراری دهند. از اینرو لازم است که مسلمانان همواره درکنار آمادگی معنوی، آمادگی مادی نیز داشته باشند.
ش ـ ابومحجن ثقفی در قلب معرکه جنگ روز دوم تا نیمههای شب ادامه داشت. آن شب را شب سیاه نامیدند. وقتی آتش جنگ فرو نشست و طرفین آتش بس، برقرار کردند، مسلمانان فرصت را غنیمت شمرده، جسدهای شهدا را از میدان معرکه به سوی جای دفنشان و زخمیان را به پشت جبهه منتقل کردند تا زنان مسلمان به تیمار داری آنان بپردازند. در شامگاه آن روز، ابو محجن ثقفی که در قصر زندانی بود، از سعد خواست که او را آزاد کند تا در جنگ شرکت نماید. اما سعد نپذیرفت و او را بد و بیراه گفت. سپس ابومحجن نزد سلمی (همسر سعد) رفت و گفت: ای سلمی! حاضری کار خیری انجام دهی؟ او گفت: چه کار خیری؟ گفت: مرا باز کن و بلقاء (اسب سعد) را به من امانت بده. به خدا سوگند! اگر سالم بمانم، دوباره برخواهم گشت و پاهایم را در زنجیر قرار خواهم داد. سلمیگفت: من چنین کاری نمیکنم. ابومحجن در حالی که زنجیر به پاهایش بسته بود، برگشت و چنین سرود: كفى حزناً أن تَرْدِىَ الخيلُ بالقنا إذا قُمتُ عنَّاني الحديدُ وأُغلقت وقد كنت ذا مال كثير وإخوة ولله عهدٌ لا أخيسُ بعهده وأترك مشدوداً عليَّ وثاقيا مصارع دوني قد تصمُّ المُناديا فقد تركوني واحداً لا أخاليا لئن فُرجَتْ ألاَّ أزور الحوانيا «همین غم کافی است که اسبان با نیزه برخورد میکنند و من در قید و بند هستم. من دارای مال و برادران زیادی بودم. مرا تنها گذاشتند و اکنون برادری ندارم. با خدا پیمان میبندم و این پیمان را نخواهم شکست که اگر از اینجا آزاد بشوم سراغ میکده نروم». دیری نگذشت سلمی گفت: من استخاره کردم و پیمان تو را میپذیرم. آنگاه او را آزاد کرد. اما در مورد اسب گفت: من نمیتوانم آنرا به شما امانت بدهم. چون سلمی به اطاقش برگشت، ابو محجن اسب را بیرون آورد و بر آن سوار شد و با سردادن تکبیری به ناحیهی راست سپاه سپس به قسمت چپ سپاه و بعد به قلب آن حمله نمود و با نیزه و شمشیر خود، صفوف دشمن را میشکافت. به قدری سریع و چابک عمل میکرد که همه را متعجب ساخت و کسی او را نمیشناخت. بعضی گفتند: از پیش قراولان یاران هاشم و یا خود هاشم است. سعد که از فراز قعر تماشا میکرد گفت: به خدا سوگند! اگر ابومحجن در زندان بسر نمیبرد، میگفتم: این مرد ابومحجن، و آن اسب، بلقاء است. وقتی آتش بس برقرار گردید و مسلمانان به مقر خود بازگشتند، ابومحجن نیز به قعر برگشت و دوباره زنجیر را به پاهایش بست و چنین سرود: لقد علمت ثقيف غير فخر وأكثرهم دروعاً سابغات وأنّا وفدهم في كل يوم وليلة قادس لم يشعروا بي فإن أُحبس فذلكم بلائي بأنا نحن أكرمَهُم سُيُوفاً وأصبرهم إذا كَرهوا الوُقوفا فإن عَميُوا فسل بهمُ عَريفاً ولم أشعر بمخرجي الزُّحُوفا وإن أترك أذيقُهُهُم الحُتوفا «من به خود نمی بالم ولی طايفهی ثقیف میدانند که گرامیترین شمشی رزنانشان ما هستیم. و از همه بیشتر ما زره گشاد داریم و در میدان جنگ بیش از دیگران شکیبا هستیم و همیشه ما گروه ضربت آنان بودهایم واگر انکار کردند، پس از فرد سرشناسی بپرس. و در شب قادسیه مرا نشناختند و بیرون شدن من به میدان جنگ احساس نشد. اگر زندانی شوم که برای من مصیبت است و اگر آزاد شوم، مرگ را به آنان خواهم چشاند». سلمیگفت: ای ابومحجن! چرا این مرد تو را زندانی کرده است. او گفت: به خدا سوگند! که به خاطر لقمهی حرام و یا جرعهی حرامی زندانی نشدهام. بلکه در زمان جاهلیت مردی شراب خوار بودهام و چون شاعر هستم، گهگاهی اشعاری در وصف شراب بر زبانم میآید. و به خاطر این اشعار زندانی شدهام: إذا متُّ فادْفنِّي إلى أصل كَرْمَةُ ولا تدفنِّي بالفلاة فإنني وتُروي بخمر الحُصِّ لَحدي فإنني تُرَويِّ عظامي بعد موتي عُرُوقها أخاف إذا ما مت ألا أذوقها أسيرُ لها من بعد ما قد أسوقُها «من وقتی مردم، مرا در زیر درخت انگوری دفن کنید تا استخوآنهایم از ریشههای آن سیراب شوند. مبادا مرا در سرزمین خشکی دفن کنید، چون میترسم که پس از مرگ نتوانم طعم آنرا بچشم. و با شراب زمین ریگزاری، لحد قبرم را سیراب کنید تا من به سوی آن بروم بعد از این که آنرا نزد خود میآوردم». صبح روز بعد، سلمی جریان را به اطلاع سعد رساند. سعد، ابومحجن را فرا خواند و گفت: تو آزادی و از این پس به خاطر سخنانت تو را تنبیه نمیکنیم، مگر این که عملا آنچه را كه میگویی انجام دهی. ابومحجن گفت: من هرگز زبانم را با توصیف این اشیای زشت، نمیآلایم.[68]
ص ـ نقشهی دیگر قعقاع در نیمهی آخر شب سیاه یکی از بارزترین نقشههایی که در نیمهی آخر شب سیاه انجام گرفت، این بود که قعقاع، همراهانش را دستور داد تا یکی یکی از سرزمین معرکه بیرون بروند و بامداد روز بعد به صورت دستههای یکصد نفری وارد شوند تا سپاه اسلام گمان برد که نیروهای کمکی به فرماندهی هاشم سر رسیدند و بدین صورت روحیهی آنان تقویت گردد. صبح روز بعد با طلوع نخستین شعاعهای خورشید، اولین دسته وارد شد و قعقاع با دیدن آنان تکبیر سر داد و مسلمانان نیز تکبیر سر دادند و گفتند: نیروهای کمکی آمدند. برادر قعقاع (عاصم بن عمرو) نیز به پیروی از برادرش نیروهای تحت فرمان خود را نیز شب هنگام به بیرون سرزمین معرکه فرستاد و آنان نیز دسته دسته از ناحیهی خفان وارد شدند. هنوز آخرین دسته از همراهان قعقاع وارد میدان نشده بودند که هاشم با هفتصد نفر از نیروهای شام رسید. و با تأسی از نقشهی قعقاع، نـیروهـایش را به دستههای هفــتاد نفری تقسیم کرد و آنها را یکی بعد از دیگری به دنبال نیروهای قعقاع فرستاد.[69] در اینجا برای یک پژوهشگر قبل از هر چیزی تواضع هاشم بن عتبه جلب توجه میکند او که فرماندهی نیروهای اعزامی از شام بود از این که نقشه و تاکتیک یکی از زیر دستانش را اجرا نماید، ابا نورزید. بلکه از تاکتیک موفقیتآمیز قعقاع پیروی کرد. آری! او یکی از تربیت یافتگان مکتب نبوی بود. آنها جانهای خود و منافع شخصی خویش را فدای منافع اسلام و مسلمین کردند. و همین بود مهمترین راز موفقیت آنها که توانستند دولت پهناور اسلامی را بنا کنند و قدرتهای جهانی آن زمان را در هم بریزند.[70]
3ـ روز سوم جنگ معروف به روز عماس در روز سوم جنگ، ایرانیان در صدد تلافی روز قبل بر آمدند و با نقشهی جدیدی وارد میدان شدند. آنها فیلها را در صف مقدم قرار دادند و هر کدام از آنها را با دستهای از سواران حمایت میکردند. مسلمانان، ناچار به مصاف فیل سواران رفتند و با مشکل بزرگی روبرو شدند. وقتی سعد متوجه این مشکل شد از مسلمانان ایرانیای که همراه سپاه اسلام بودند در مورد مواضع حساس فیلها پرسید. آنها گفتند: اگر چشمها و خرطوم فیل آسیب ببیند از کارایی خواهد افتاد. سعد، قعقاع و عاصم بن عمرو را طلبید و گفت: فیل سفید را از پای در آورید و به حمال بن مالک و ربیل بن عمرو اسدی گفت: فیل خاکستری را از پای در آورید. این دو فیل، سر دستهی فیلها بودند و پیشاپیش همه قرار داشتند و بقیهی فیلها به پیروی از آنها در میدان به سر میبردند. قعقاع و عاصم با دستهای از سواران به محاصرهی فیل سفید پرداختند. آنها در یک حملهی غافلگیرانه نیزههای خود را در چشمان فیل سفید فرو بردند. فیل، سرش را بشدت تکان داد و فیلبان را به زمین انداخت و خرطومش را آویزان کرد. قعقاع با ضربهی شمشیر خود، خرطوم فیل را قطع کرد، فیل نقش زمین شد و فیل سواران به زمین سقوط کردند و به دست همراهان قعقاع کشته شدند. حمال و ربیل نیز به فیل خاکستری حمله نمودند و خرطوم آنرا قطع کردند و چشمانش را بیرون آوردند. این هر دو فیل مانند خوک فریاد کشیدند و دیوانهوار به سوی سپاه ایران برگشتند و ساير فیلها به دنبال آنها دویدند و فیل سواران از پشت آنها افتادند و نظم سپاه ایران به هم ریخت و بسیاری از جنگجویانشان زیر دست و پای فیلها له شدند. فیلها از نهر عقیق گذشتند و راه مداين را در پیش گرفتند. با خالی شدن میدان، از فیلها، جنگجویان طرفین به جان هم ریختند و جنگ سختی در گرفت. ضمناً ایرانیان، در پشت جبهه، نیروهای کمکی داشتند که در صورت نیاز، به دستور یزدگرد وارد میدان میشدند. به هر حال روز سوم جنگ، در حالی پایان یافت که هر دو سپاه برابر جنگیده بودند و هیچ کدام بر دیگری برتریای نداشت.[71]
أـ حماسه آفرینی عمرو بن معدی کرب عمرو بن معدی کرب به همراهانش گفت: من به فیل و کسانی که اطراف آن هستند، حمله میکنم. اگر بیش از اندازهی ذبح شتری درنگ نمودم، به کمک من بشتابید، چرا که از دست دادن من ضرر جبران ناپذیری برای شما خواهد بود. این را گفت و حمله کرد و به زد و خورد پرداخت و در میان غبار ناپدید گردید. همراهانش به یکدیگر گفتند: منتظر چه هستید؟ مگر نه این که با از دست دادن او، مسلمانان، سوارکار با تجربهی خود را از دست خواهند داد. آنگاه به کمک او شتافتند. و در حالی که مشرکین او را به زمین انداخته بودند و هنوز شمشیر به دستش بود او را یافتند. اسبش نیز زخمیشده بود. در همان حال او با دست به پای یکی از اسبسوران ایرانیان چسبید و او را مجبور به پیاده شدن از اسب کرد. سوار ایرانی پا به فرار گذاشت و عمرو به کمک همراهان سوار بر اسب شد.[72]
ب ـ طلیحه بن خویلد اسدی سعد بن ابی وقاص، طلیحه اسدی را با دستهای از مسلمانان جهت مراقبت از مکانی فرستاد که احتمال خطر از آنجا میرفت. طلیحه با همراهانش از محل مأموریت خود فراتر رفت و با صدای بلند از آن سوی سپاه دشمن سه بار تکبیر گفت. ایرانیان با شنیدن صدای تکبیر او نگران شدند و مسلمانان نیز متعجب گردیدند.[73] و تا لحظاتی جنگ متوقف گردید و مسلمانان در این فرصت به تجدید قوای خویش پرداختند.
ج ـ قیس بن مکشوح قیس، خطاب به جنگجویان مسلمان گفت: ای گروه عرب! خداوند با فرستادن اسلام بر شما منت گذاشت و با محمدص شما را گرامی داشت و به لطف نعمت الهی پس از آن که دشمن یکدیگر بودید، برادر یکدیگر شدید. پس به یاری خدا بشتابید تا او شما را یاری دهد و از خدا بخواهید تا فتح ایران را به دست شما متحقق سازد. همان طور که فتح شام را به دست برادرانتان متحقق ساخت و قصرها و دژهای سرخ نصیب آنان گردید.[74]
دـ شعرهای سروده شدهی آن روز قعقاع بن عمرو چنین سرود: حضَّض قومي مَضْرَحيُّ بن يعمر وما خام عنها يوم سارت جموعُنا فإن كنتُ قاتلتُ العدوَّ فَلَلْته فيولاً أراها كالبُيوت مُغيرة فلله قومي حين هزُّوا العواليا لأهل قُديس يمنعون المواليا فإني لألقى في الحروب الدّواهيا أُسَمِّلُ أعياناً لها ومآقيا و دیگری چنین سرود: أنا ابن حرب ومعي مخراقي إذ كره الموت أبو إسحاق أضربهم بصارم رقراق وجاشت النفس على التراقي
ادامـــه دارد...
سایت عصر اســـلام IslamAgae.Com |