تاریخ چاپ :

2024 Nov 24

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

آخرین روز زندگانی پیامبر (صلی الله علیه وسلم)

اَنس بن مالک گوید: مسلمانان داشتند نماز صبح روز دوشنبه را می‌گزاردند و ابوبکر پیشنماز بود. در آن اثنا، ناگهان دیدند که رسول‌خدا - صلى الله علیه وسلم - پردهٔ حجرهٔ عایشه را کنار زده‌اند و به آن می‌‌نگرند که صف بسته‌اند و به نماز مشغول‌اند. آنگاه، تبسم کردند و خندیدند. ابوبکر پای پس نهاد تا در صف اول قرار بگیرد، زیرا، گمان کرد که رسول‌خدا - صلى الله علیه وسلم - می‌خواهند از خانه خارج شوند و با مردم به نماز بایستند.

مسلمانان کم مانده بود که تحت‌تأثیر این صحنه از فرط شادی بی‌قرار شوند و نمازشان را قطع کنند. رسول‌خدا - صلى الله علیه وسلم - با دست مبارکشان بسوی مردم اشاره کردند که نمازتان را به پایان ببرید! آنگاه وارد حجره شدند و پرده را آویختند [1].

پس از آن، تا زمانی که پیامبراکرم - صلى الله علیه وسلم - در قید حیات این جهانی بودند، وقت نماز دیگری داخل نشد.

وقتی روز برآمد، نبی‌اکرم - صلى الله علیه وسلم - فاطمه را فراخواندند و سخنی را پنهانی با او در میان گذاشتند؛ فاطمه گریست. آنگاه، وی را فراخواندند و دیگر بار سخنی را پنهانی با او در میان نهادند؛ فاطمه خندید. عایشه گفت: از او- بعدها- راز آن گریستن و آن خندیدن را پرسیدیم؛ گفت: نبی‌اکرم - صلى الله علیه وسلم - پنهانی با من گفتند که از آن بیماری که در آن به سر می‌برند بهبود نخواهند یافت و از دنیا خواهند رفت؛ گریستم. آنگاه پنهانی با من گفتند که من نخستین فرد از نزدیکان ایشان خواهم بود که به ایشان ملحق می‌شوم، خندیدم [2].

همچنین، نبی‌اکرم - صلى الله علیه وسلم - به فاطمه بشارت دادند که وی سیدة نساءِ العالمین خواهد بود [3].

وقتی فاطمه مشاهده کرد که رسول‌خدا - صلى الله علیه وسلم - به شدت اندوهگین و گرفته خاطرند، گفت: چقدر گرفتگی و اندوهگینی شما بر من سخت و ناگوار است! آنحضرت به او گفتند:

«لیس على أبیك کرب بعد الیوم» [4].

«از پس امروز برای پدرت اندوهی برجای نخواهد ماند!»

حسن و حسین را فراخواندند و آندو را بوسیدند، و سفارش آنان را کردند، و نیز، همسرانشان را فراخواندند و به آنان پند و اندرزهایی دادند.

درد همچنان رو به شدت و زیادتی می‌گذارد، و اثر زهری که آنحضرت در خیبر خورده بودند آشکار شده بود؛ چنانکه می‌فرمودند:

«یا عائشهٔ، ما أزال أجد ألم الطعام الذی أکلت بخیبر، فهذا أوان وجدت انقطاع أبهری من ذلک السمّ» [5].

«ای عایشه، همچنان درد ناشی از آن غذایی را که در خیبر خوردم می‌کشم؛ هم اینک احساس می‌کنم که بند نخاع من بر اثر آن زهر دارد قطع می‌شود!»

یک روانداز رنگی داشتند که بر صورت آنحضرت افکنده بودند. هرگاه آنحضرت گرفته خاطر می‌شدند آن روانداز را از روی صورتشان کنار می‌زدند. یکبار که در همین حال بودند آخرین سخنانشان را خطاب به مردم چنین ادا فرمودند:

«لعنة الله على الیهود والنصارى، اتخذوا قبور أنبیائهم مساجد! لا یبقین دینان بأرض العرب».

«لعنت خداوند بر یهود و نصاری که آرامگاه پیامبرانشان را مسجد گردانیدند! - منظور آنحضرت این بود که مسلمانان را نسبت به چنین کاری هشدار دهند - هرگز نباید دو دین در سرزمین قوم عرب پابرجای بماند!» [6].

همچنین در مقام وصیت، به مردم سفارش کردند:

«الصلاة، الصلاة، وما ملکت أیمانکم» [7].

«نماز را، نماز را پاس دارید، و غلامان و کنیزانتان را مواظبت کنید!»

این عبارات را بارها تکرار کردند [8].


إلَی الرَّفیقِ الأعلی

نبی‌اکرم - صلى الله علیه وسلم - به حال احتضار درآمدند، و عایشه آنحضرت را بر خودش تکیه داد. عایشه همواره می‌گفت: یکی از نعمت‌هایی که خدا بر من ارزانی داشته است، این بود که رسول‌خدا - صلى الله علیه وسلم - در خانهٔ من و در روزی که نوبت من بود، و در آغوش من و روی سینهٔ من جان سپردند، و خداوند به هنگام وفات ایشان آب دهان مرا با آب دهان آنحضرت پیوند داد.

عبدالرحمان- پسر ابوبکر- وارد شد. مسواک در دست او بود، و من رسول‌خدا - صلى الله علیه وسلم - را در آغوش گرفته بودم. دیدم که آنحضرت به عبدالرحمان می‌نگرند. دریافتم که ایشان دوست دارند مسواک بزنند. گفتم: بگیرمش برای شما؟ با سرشان اشاره کردند که آری. مسواک را گرفتم و خواستم دندان‌هایشان را مسواک بزنم؛ مسواک برای ایشان زِبر بود. گفتم: نرمش کنم برای شما؟ با سرشان اشاره کردند که آری. مسواک را با آب دهان خودم نرم کردم؛ آنحضرت پس از آن مسواک را روی دندانهایشان کشیدند.

بنا به یک روایت، آنحضرت بهتر از هر وقت دیگر با آن مسواک دندانهایشان را مسواک زدند. همچنین، در برابر آن حضرت کوزه‌ای پر از آب بود. پیوسته دستانشان را در آب فرو می‌بردند و به صورتشان می‌کشیدند و می‌گفتند:

«لا اله الا الله، إن للموت سکرات» [9].

«لا اله الا الله! مرگ سَکَرات دشواری دارد!»

همینکه از مسواک زدن فراغت یافتند، دستانشان یا انگشتانشان را بالا کردند، و چشمانشان را به سقف اتاق دوختند، و لب‌های مبارکشان به حرکت درآمد. عایشه با دقت گوش فراداد. آنحضرت گفتند:

«مع الذین أنعمت علیهم من النبیین والصدیقین و الشهداء والصالحین. اللهم اغفرلی وارحمنی وألحقنی بالرفیق الأعلى. اللهم، الرفیق الأعلى»[10].

«با آن کسانی که به آنان اِنعام فرموده‌ای: پیامبران، صدیقان، شهیدان و صالحان! بارخدایا، مرا بیامرز و مرا مشمول رحمتت قرار ده، و مرا به ملکوت اعلا برسان! بارخدایا، ملکوت اعلا!»

این عبارت اخیر را سه بار تکرار کردند، و دستشان به یک طرف افتاد، و به ملکوت اعلا پیوستند: إنا لله وإنا إلیه راجعون!

رویداد وفات پیامبر بزرگ اسلام به هنگام شدت گرمای پیش از ظهر روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیع‌الاوّل سال یازدهم هجری روی داد، و در آن هنگام، شصت و سه سال و چهار روز از عُمر مبارک آنحضرت گذشته بود.


رگبار غم و اندوه

این خبر وحشت اثر به همه جا رسید. کرانه‌های آسمان مدینه تیره و تار شد، و از کران تا کران آن را ظلمت فرا گرفت. اَنس گوید: هرگز روزی را نیکوتر و روشن‌تر از آن روزی ندیدم که در آن روز رسول خدا - صلى الله علیه وسلم - بر ما وارد شدند، و نیز هیچ روزی را زشت‌تر و تاریک‌تر از آن روزی که رسول‌خدا - صلى الله علیه وسلم - در آن روز وفات یافتند [11].

وقتی پیامبراکرم - صلى الله علیه وسلم - از دنیا رفتند، فاطمه - در رثای آن حضرت - گفت: پدرجان! دعوت خدایی را که او را فراخواند اجابت کرد! پدرجان! آن کسی که باغِ فردوس جایگاه اوست! پدرجان! با جبرئیل خبر مرگش را بازمی‌گوییم! [12]


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام

IslamAge.com


[1]- نکـ: صحیح البخاری، همراه با فتح الباری، ج 2، ص 193، ح 680، 681، 754، 1205، 4448.

[2]- صحیح البخاری، ج 2، ص 638.

[3]- بعضی از روایات دلالت دارند بر اینکه این گفتگو و این بشارت نه در آخرین روز زندگانی پیامبراکرم - صلى الله علیه وسلم - بلکه در واپسین هفته عمر شریف آنحضرت صورت پذیرفته است (رحمة للعالمین، ج 1، ص 282).

[4]- صحیح البخاری،‌ج 2، ص 641.

[5]- همان، ج 2، ص 637.

[6]- صحیح البخاری، همراه با فتح‌الباری، ج 1، ص 634، ح 435، 1330، 1390، 3453، 3454، 4441، 4443، 4444، 5815، 5816؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 254.

[7]- صحیح البخاری، ج 2، ص 637.

[8]- صحیح البخاری، «باب مرضی النبی»، ج 2 و ص 637.

[9]- همان، ج 2، ص 640.

[10]- صحیح البخاری، «باب مرض النبی» و «باب آخر ما تکلم النبی»، ج 2، ص 638-641.

[11]- این حدیث را دارمی آورده است: مشکاة المصابیح، ج 2، ص 547. نیز از اَنس روایت شده است که گفت: آن روزی که در آن روز رسول‌خدا - صلى الله علیه وسلم - وارد مدینه شدند، در مدینه همه چیز و همه‌جا روشن و نورانی بود؛ اما، روزی که در آن روز آنحضرت از دنیا رفتند، در مدینه همه چیز و همه‌جا تیره و تاریک گردید؛ آن هنگام که دست از رسول خدا - صلى الله علیه وسلم - شستیم، و مشغول دفن آنحضرت بودیم؛ کارمان به آنجا کشید که گویی دیگر دل‌هایمان در سینه‌ها نمی‌تپید!؟ (جامع الترمذی، ج 5، ص 588-589).

[12]- صحیح البخاری، «باب مرض النبی»، ج 2، ص 641.