|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 22 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
مهمترین ویژگیهای عمر رضی الله عنه |
ایمان به خدا و روز آخرت محور اصلی زندگی فاروق اعظم را تشکیل میداد. و بر اساس آن دارای شخصیتی متوازن بود که هیچگاه قدرتش بر عدالت و غضبش بر مهربانی و غرورش بر تواضع چیره نمیشد و همین امر او را شایسته تأیید و نصرت الهی کرده بود. چرا که او کلمهی توحید را با تمام شروط آن یعنی علم، یقین، اخلاص و محبت فرا گرفته و فهمیده بود و آثار ایمان عمیق وی در زندگیاش متبلور بود از جمله:
عمر رضی الله عنه همواره میگفت: آتش دوزخ را به کثرت به یاد بیاورید، چرا که تنوری است از آهن و بسیار عمیق و داغ.( فرائد الكلام للخلفاء الكرام ص155.) همچنین نقل است که روزی مردی بادیه نشین نزد عمر رضی الله عنه آمد و گفت: يا عمرالخير جزيت الجنة جهِّز بُنيَّاتي وأمهنَّه أقسـم باللـه لتـفعـلـنه «ای عمر! که اهل خیر هستی به دخترانم و مادرشان چیزی عطا کن. به خدا سوگند که تو باید چنین بکنی». عمر رضی الله عنه گفت: ای اعرابی! اگر نکنم چه میشود؟ اعرابی گفت: آنگاه من از اینجا خواهم رفت. عمر رضی الله عنه گفت: اگر بروی چه کار میشود؟ اعرابی اشعار زیر را سرود:
والله عن حالي لتسألنه والواقف المسئول بينهنّه ثمّ تكون المسألات ثمّه إما إلى نار وإما جنة «به خدا روزی که بذل و بخشش به عنوان منت داده شود از تو در مورد من سوال خواهد شد و سرانجام به بهشت یا دوزخ خواهی رفت». عمر رضی الله عنه با شنیدن این سخن اعرابی به شدت گریست و محاسنش خیس شد. آنگاه پیراهن خود را به آن اعرابی داد و گفت: به خدا سوگند! که من جامهای جز این ندارم.( تاریخ بغداد4/312) آری عمر رضی الله عنه با این که به کسی ظلم نکرده بود، اما در اثر شعر اعرابی که ایشان را به یاد روز حساب انداخت، متأثر شد و گریست و معمولا وقتی سخن از روز قیامت و حساب و کتاب و دوزخ پیش میآمد، ایشان به خاطر شدت ترسی که از خدا داشت، میگریست.( التاریخ الاسلامی (19/46).) و از شدت ترس خدا، همواره خود را محاسبه میکرد و اگر فکر میکرد در حق کسی کوتاهی کرده یا بر او ظلمی روا داشته است، او را میطلبید و میگفت: از من انتقام بگیر. چنان که روزی مشغول رسیدگی به امور عامهی مسلمین بود مردی نزد او آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! با من بیا و حقم را از فلانی بگیر. معمولا در چنین جلساتی از رسیدگی به امور شخصی افراد خودداری میکرد. بنابراین شلاقش را برداشت و محکم بر سر آن مرد زد و گفت: شما عمر را زیاد میبینید و چنین شکایاتی به او نمیرسانید، همین که جلسهای جهت حل مشکلات عمومی امت تشکیل میدهد، مزاحمت ایجاد میکنید. مرد عصبانی شد و از آنجا بیرون شد. دیری نگذشت که عمر رضی الله عنه کسی را دنبال آن مرد فرستاد. وقتی آمد، شلاق را به دست او داد و گفت: از من انتقام بگیر. مرد گفت: ای امیرالمؤمنین! من از شما انتقام نمیگیرم. عمر رضی الله عنه گفت: این طور نمیشود. یا آ ن را به خاطر خدا میبخشی تا در عوض به تو پاداش نیکو بدهد یا از من انتقام میگیری. مرد گفت: به خاطر خدا از آن صرف نظر میکنم. سپس عمر رضی الله عنه به خانه رفت و احنف بن قیس (راوی این ماجرا) و برخی دیگر همراه او بودند. در آنجا نخست دو رکعت نماز خواند سپس نشست و گفت: ای پسر خطاب! تو گمراه بودی خدا تو را هدایت کرد. ذلیل بودی، خدا تو را عزت داد و رهبر مسلمانان کرد. آنگاه مردی نزد تو میآید و از تو کمک میطلبد تو او را میزنی؟ فردا جواب خدا را چگونه میدهی؟ راوی میگوید: او همچنان خود را سرزنش کرد تا این که من یقین کردم که بهترین بندهی خدا در روی زمین است.( محض الصواب (2/503).) همچنین ایاس بن سلمه از پدرش نقل میکند که میگوید: روزی عمر رضی الله عنه از داخل بازار عبور میکرد. من آنجا ایستاده بودم. با شلاق خود به طرف من اشاره کرد و گفت: از وسط راه کنار برو. شلاقش به گوشهی لباسهایم اصابت کرد. سال بعد مرا در بازار دید. گفت: ای سلمه! نمیخواهی امسال حج بروی؟ گفتم: ای امیرالمؤمنین! میخواهم. آنگاه دست مرا گرفت و با خود به خانهایش برد و ششصد درهم به من داد و گفت: اینها را در مقابل شلاقی که سال گذشته به تو زدم، بردار و برای سفر حج هزینه کن. من گفتم: به خدا سوگند! من آنرا به کلی فراموش کرده بودم. گفت: ولی من از پار سال تاکنون آنرا فراموش نکردهام و همواره در خاطرم بوده است.( تاریخ طبری 4/.244 با سند ضعیف) همچنین میگفت: خویشتن را محاسبه کنید قبل از آن که شما را محاسبه و موازنه کنند و برای حاضر شدن در میعادگاه بزرگ آماده شوید چنان که خداوند میفرماید: « يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لَا تَخْفَى مِنْكُمْ خَافِيَةٌ »الحاقة: ١٨ «در آن روز (براي حساب و كتاب، به خدا) نموده ميشويد، و (چه رسد به كارهاي آشكارتان) چيزي از كارهاي نهانيّتان مخفي و پوشيده نميماند».( مختصر منهاج القاصدين ص372، فرائد الكلام ص143.) عمر بر اثر شدت خوفی که از خداوند داشت، جهت محاسبهی خود میگفت: اگر بچه گوسفندی در سواحل فرات بمیرد میترسم که خداوند روز قیامت حسابش را از عمر بگیرد.( مناقب عمرص160، 161.) علی رضی الله عنه میگوید: عمر را دیدم که سوار شتری بود که دوان دوان میرفت. گفتم: ای امیرالمؤمنین! کجا میروی؟ گفت: دنبال شتری از بیت المال میگردم. گفتم: به خدا که خلفای بعد از خود را به مشقت انداختی. عمر رضی الله عنه گفت: ای ابوالحسن! مرا ملامت نکن. به خدا اگر در آن سوی فرات بچه شتری بمیرد روز قیامت حسابش از عمر گرفته خواهد شد.( مناقب عمر.) ابو سلامه میگوید: در حرم خود را به عمربن خطاب رساندم. او لحظاتی قبل با کتککاری جمعیت زنان و مردان را از هم جدا ساخته بود که اطراف حوض جمع شده و با هم وضوء میگرفتند. آنگاه رو به من کرد و گفت: ای فلانی! گفتم: در خدمتم. گفت: مگر به تو نگفته بودم حوض وضوی مردان و زنان را جدا کنی؟ سپس رویی برتافت و رفت و در راه با علی رضی الله عنه برخورد کرد که خطاب به او گفت: هلاک شدم. علی رضی الله عنه گفت: چرا؟ گفت: امروز مردان و زنان را در حرم الهی کتک زدم. علی رضی الله عنه گفت: ای امیرالمؤمنین! تو حاکم و نگهبان مردم هستی اگر آنها را از روی دلسوزی و خیرخواهی زدهای، اشکالی ندارد. اما اگر به ناحق زدهای، آنگاه ستم روا داشتهای.( مصنف عبد الرزاق (1/75، 76)،) همچنین از حسن بصری روایت است که روزی عمر رضی الله عنه در کوچههای مدینه گشت و گذار میکرد که این آیه را شنید: « وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِينًا »الأحزاب: ٥٨ «كساني كه مردان و زنان مؤمن را - بدون اين كه كاري كرده باشند و گناهي داشته باشند - آزار ميرسانند، مرتكب دروغ زشتي و گناه آشكاري شدهاند» . آنگاه به خانهی ابی بن کعب رفت. اُبَی زیرانداز خود را برای او پهن کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین! اینجا بنشین. عمر رضی الله عنه آنرا با پایش کنار زد و بر زمین نشست وآیهی فوق را خواند و به ابی گفت: میترسم که مصداق این آیه شوم، زیرا مؤمنین را آزار میدهم. اُبی گفت: تو چارهای نداری باید رعیتت را کنترل کنی و امر به معروف و نهی از منکر نمایی. عمر رضی الله عنه گفت: خدا بهتر میداند.( مناقب عمرص162) همچنین نقل است که گاه گاهی دستش را بر روی آتش میگذاشت و میگفت: ای پسر خطاب! آیا طاقت این را داری؟ و هنگامی که سعد بن ابی وقاص پس از جنگ قادسیه عبای کسرا پادشاه ایران و شمشیر و کمربند و لباسها و تاج و کفشهایش را نزد عمر رضی الله عنه فرستاد، عمر نظری به حاضرین انداخت و به سراقه بن جعشم که از همه تنومندتر و خوش قیافهتر بود گفت: برخیز و اینها را بپوش. سراقه با علاقه برخاست و آنها را پوشید. عمر رضی الله عنه به او گفت: جلو بیا. سپس گفت: به عقب برگرد. آنگاه گفت: به به فردی اعرابی از طایفهی بنی مدلج لباسها و تاج و شمشیر کسرا را پوشیده است! سپس آنها را از او گرفت و گفت: بار الها! اینها را به پیامبرت و به ابوبکر که آنها را بیشتر از من دوست داشتی ندادی و اکنون به من دادهای، میترسم که به وسیلهی اینها مرا بیازمایی. و آنقدر گریست که دل حاضرین به حالش سوخت. سپس به عبدالرحمان گفت: اینها را بفروش و پولشان را قبل از غروب خورشید در میان مسلمانان تقسیم کن. لازم به ذکر است که چنین موضعهایی از جانب عمر به وفور دیده میشود.
عمر رضی الله عنه از خلال زندگی در سایهی قرآن و در رکاب پیامبر و تفکر در مورد زندگی دنیا به این نتیجه رسیده بود که این زندگی امتحان و آزمایشی بیش نیست. و مزرعهای برای آخرت است. بنابراین خود را از بند آسایش و رفاه دنیوی آزاد ساخته و از نظر ظاهر و باطن تسلیم پروردگار عالم شده بود و به حقایق و باورهایی رسیده بود که او را در این رهگذر یاری و مساعدت میکردند که عبارت بودند از: أ: باور قطعی به این که ما در این دنیا غریب و رهگذری بیش نیستیم، همان طور که رسول خدا فرمود: (كن في الدنيا كأنك غريب أو عابر سبيل ). (ترمذی، زهد ش 2333.) «در دنیا غریب و یا رهگذری باشید». ب ـ این دنیا هیچ جایگاه و ارزشی نزد خداوند ندارد مگر آنچه مربوط به بندگی خدا میشود. چنان که رسول خدا میفرماید: (لو كانت الدنيا تعدل عند الله جناح بعوضة ما سقى كافراً منها شربة ماء).( ترمذی، زهد ش 232.) «اگر دنیا نزد خدا به اندازهی پر مگسی ارزش میداشت به کافران یک جرعه آب نمیداد». همچنین میفرماید: (الدنيا ملعونة، ملعون ما فيها إلا ذكر الله وما والاه، أو عالماً، أو متعلماً). (ترمذی، زهد ش 2322) «دنیا و آنچه در آن وجود دارد نفرین شدهاند. به جز ذکر خدا و آنچه شبیه آن باشد و علما و متعلمین». ج ـ این که عمر دنیا به پایان رسیده است. چنان که رسول خداص به انگشتان سبابه و وسطای خود اشاره کرد و فرمود: (بعثت انا و الساعة کهاتین). (مسلم ش132) «فاصله من تا قیامت این قدر است».
د ـ این که آخرت جای همیشگی و خانهی باقی است چنان که خداوند به نقل از مؤمن آل فرعون میفرماید: « يَا قَوْمِ إِنَّمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآَخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ (39) مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ»غافر: ٣٩ - ٤٠ «اي قوم من! اين حيات دنيوي كالاي ناچيزي (و توشه اندكي و خوشي گذرائي) است، و آخرت سراي ماندگاري و استقرار است. هر كس عمل بدي انجام دهد، (در آخرت) جز همسان آن، كيفر داده نميشود، ولي هر كس كار خوبي انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن -به شرط اين كه مؤمن باشد- چنين كساني به بهشت ميروند و در آنجا نعمت و روزي بديشان بدون حساب و كتاب عطاء ميگردد». آری این حقایق در وجود عمر رضی الله عنه ریشه دوانیده و او را به ترک دنیا و متاع آن واداشته بود. چنان که ابواشهب روایت میکند که روزی عمر رضی الله عنه با جمعی از یاران خود از کنار زبالهدانی گذشت و مقداری آنجا توقف نمود. یارانش از بوی تند زبالهها بینی خود را گرفتند. عمر رضی الله عنه گفت: این است دنیایی که شما شیفتهی آن هستید و برای آن گریه میکنید.( الزهد: امام احمد. ص118.) همچنین سالم بن عبدالله میگوید: عمربن خطاب میگفت: به خدا سوگند ما نیز دوست داریم برای ما بزغاله کباب بکنند و نان گرم تهیه نمایند و شیرهی انگور بسازند، اما میترسیم که در آن صورت بهرهی خود را در همین دنیا گرفته باشیم. چنان که خداوند میفرماید: «وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَاسْتَمْتَعْتُمْ بِهَا فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَبِمَا كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ»الأحقاف: ٢٠ «شما لذائذ و خوشيهاي خود را در زندگي دنياي خويش بردهايد و كام برگرفتهايد (و براي امروز چيزي باقي نگذاشتهايد)». و از ابو عمران جونی روایت شده که میگوید: عمربن خطاب رضی الله عنه گفت: ما بهتر از دیگران، خوردن غذاهای گرم و لذیذ را میدانیم ولی ما آنرا برای روزی پس انداز میکنیم که خداوند در مورد آن میفرماید: « يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَا هُمْ بِسُكَارَى وَلَكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ»الحج: ٢ «روزي كه زلزله رستاخيز را ميبينيد (آنچنان هول و هراس سرتا پاي مردمان را فرا ميگيرد كه حتي) همه زنان شيردهي كه پستان به دهان طفل شيرخوار خود نهادهاند، كودك خود را رها و فراموش ميكنند. و جملگي زنان باردار (از خوف اين صحنه بيمناك) سقط جنين مينمايند، و (تو اي بيننده!) مردمان را مست ميبيني، ولي مست نيستند و بلكه عذاب خدا سخت (وحشتناك و هراسانگيز) است (و توازن ايشان را به هم زده است و لذا آنان را آشفته و خراب، با چشمان از حدقه به در آمده و با گامهاي افتان و خيزان، و با وضع بيسر و سامان و حال پريشان ميبيني)». همچنین میگوید: من خود را در این امر (خلافت) این گونه یافتم که اگر دنیا را بخواهم آخرت را از دست میدهم و اگر آخرت را بخواهم دنیا را از دست میدهم. بنابراین ضرر دنیا را بر ضرر آخرت ترجیح دادم.( الحلیه (1/50)) و روزی در دوران خلافت، در حالی برای مردم خطبه ایراد مینمود که بر لباسهایش دوازده قطعه پینه وجود داشت. (الزهد: إمام أحمد ص124) همچنین این خلیفهی خداترس خانهی کعبه را طواف مینمود و لباسهایش را چندین جا پینه زده بود حتی یکی از آنها قطعهی پوست سرخ رنگی بود. (طبقات الکبری (3/328) با سند صحیح.) و روزی با تأخیر برای نماز جمعه حاضر شد و از مردم معذرت خواهی کرد و علت تأخیر خود را شستن لباسهای خود بیان کرد، چون غیر از همان یک لباس، لباس دیگری نداشت.( محض الصواب في فضائل أمير المؤمنين عمربن الخطاب (2/566)) و از عبدالله بن عامر بن ربیعه روایت است که میگوید: من در رکاب عمر رضی الله عنه برای سفر حج بیرون شدم. از مدینه به مکه رفتیم و برگشتیم. در این سفر برای استراحت ایشان خیمه و سایبانی زده نشد، بلکه وقتی به استراحت میپرداخت، چادر و یا زیراندازی بر روی درختی میانداخت و در سایهی آن به استراحت میپرداخت.( الطبقات الكبرى (3/328)) آری این بود امیر المؤمنینی که دامنهی حکومتش از شرق تا غرب دنیا گسترده بود. بر زمین و روی زیرانداز معمولی مینشست. هر کس او را میدید، فکر میکرد فقیرترین فرد یا فرد معمولی جامعه است. حتی روزی دخترش (حفصه) که متوجه زندگی زاهدانه و تنگدستی پدر شده بود به ایشان گفت: خداوند نعمتهای زیادی در اختیار شما گذاشته است، اگر غذای بهتری میخوردید و لباس بهتری میپوشیدید، بهتر بود. عمر رضی الله عنه مواردی از زندگی رسول خدا را برشمرد و از سختیهایی که آن حضرت تحمل کرده بود، سخن گفت و به دخترش فرمود: اکنون خودت قضاوت کن، حفصه چیزی نگفت جز این که اشکهایش جاری شد. آنگاه عمر رضی الله عنه گفت: همراهانم (رسول خدا و ابوبکر) راهی را پیمودهاند، شاید من بتوانم با همین طرز زندگی، به َآنها برسم و با هم در آنجا زندگی مرفه و خوبی داشته باشیم.( الزهد: إمام أحمد ص125، الطبقات (3/277).) آری دامنهی فتوحات در زمان عمر رضی الله عنه گسترش یافت و دنیا با تمام نعمتها و زیباییهایش، در دست او افتاد، اما عمر رضی الله عنه گوشهی چشمی به آن نینداخت و در دلش تمنای آن پیدا نشد. بلکه تمام هم و غمش سربلندی دین خدا و شکست دشمنان خدا بود. و زندگی زاهدانه، یکی از ویژگیهای بارز شخصیت عمرفاروق شده بود. چنان که سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه میگوید: به خدا سوگند که عمربن خطاب از نظر سابقهی هجرت بر ما برتری نداشت فقط برتری او به خاطر بی رغبتیش به دنیا بود.( ابن عساکر (52/244)).
از جمله مواردی که بر تقوای عمر دلالت میکند، روایتی است که ابوزید عمربن شبه از معدان بن ابی طلحه یعمری نقل میکند که نزد عمر رضی الله عنه غذا و خرما آوردند. او همهی آنها را در میان مسلمانان تقسیم نمود. سپس گفت: بار الها! من اینها را تقسیم کردم تا دست من در آن فرو نرود، چرا که میترسم اگر از آن بخورم، فردا در شکمم به آتشی مبدل شود. معدان میگوید: سپس از مال شخصی خود ظرفی پر از غذا آورد و با مسلمانان نشست و خورد. آری عمر رضی الله عنه دوست داشت در کنار رعیت خود باشد و با آنها غذا بخورد، ولی از خوردن غذایی که برای عموم مسلمانان تهیه شده بود، پرهیز مینمود و از غذای شخصی خود استفاده میکرد. گرچه خوردن از غذای عمومی اشکالی نداشت چون او نیز یکی از مسلمانان بود. ولی عمر رضی الله عنه از نزدیک شدن به امور شبهدار و مشکوک پرهیز میکرد. همچنین عبدالرحمان بن نجیح میگوید: به خانهی عمر رضی الله عنه رفتم دیدم مشغول دوشیدن ماده شتر خود میباشد. روزی غلامش رفته بود تا شتر را بدوشد، متوجه شده بود که قبل از او بچه شتر، شیرهای مادرش را نوشیده است. غلام ناچار شیرهای یکی از شتران بیت المال را دوشیده، نزد عمر رضی الله عنه آورد. عمر رضی الله عنه بعد از این که شیر را نوشید، گفت: این شیر را از کجا آوردی؟ او گفت: شیر یکی از شتران بیت المال است. عمر رضی الله عنه گفت: وای بر تو به من شعله آتش دادی تا بنوشم؟ سپس از مسلمانان حلالی طلبید وآنها او را حلال کردند.( تاريخ المدينة المنورة ص702.) این داستان نمونهای در راستای ورع و پرهیزگاری عمر میباشد، زیرا اینک عمر با نوشیدن شیری از روی اشتباهء ترس از عذاب خداوند وجود او را فرا میگیرد و تنها با مراجعه به طلب حلالی از بزرگان اصحاب که نمایندهی مردم بودند، آرامش خاطر را کسب میکند. این داستانها بیانگر آن است که ذکر و فکر آخرت و ترس خدا بر ذهن عمر تسلط یافته و در رفتار و عملکرد او تبلور یافته بود.( التاريخ الإسلامي (19/28). آری عمر رضی الله عنه پرهیزگاری نمونه بود. چنان که روزی بیمار شد. اطباء به او خوردن عسل را توصیه کردند. اما او عسلی نداشت تا از آن بخورد. جز این که در بیت المال عسل وجود داشت. و عمر رضی الله عنه ناچار روی منبر رفت و به مردم گفت: من بیمارم و اطباء خوردن عسل را توصیه کردهاند، آیا اجازه میدهید که از عسل بیت المال مقداری بردارم. حاضرین به گریه افتادند و همه یکصدا موافقت خود را اعلام نمودند و به یکدیگر گفتند: خدا به حال عمر رضی الله عنه رحم کند، او خلفای بعدی را به مشقت انداخت.( الفاروق: شرقاوي ص275)
4ـ تواضع و فروتنی عمر رضی الله عنه عبدالله بن عباس میگوید: بر خانهی عباس ناودانی نصب بود که بر سر راه عمر رضی الله عنه قرار داشت. در یکی از روزهای جمعه عباس دو مرغ ذبح کرده بود و خون آنها را شسته، آب را از ناودان بیرون ریخت. از آن طرف عمر رضی الله عنه لباس جدید پوشیده و عازم مسجد بود و آبهای خون آلود ناودان بر لباسهایش ریخت. عمر رضی الله عنه دستور داد که ناودان را از آنجا بیرون کنند و بیندازند. سپس به خانه برگشت و لباسهایش را عوض کرد و برگشت و با مردم نماز گزارد. بعد از نماز، عباس نزد او آمد و گفت: این ناودان را رسول خدا با دستان خود نصب کرده بود. عمر رضی الله عنه از کرده پشیمان شد و به عباس گفت: بیا پایت را بر شانه من بگذار و آنرا در محلی که رسول خداص نصب کرده بود نصب کن و عباس نیز چنین کرد.( صفه الصفوه 1/285) و از حسن بصری روایت است که عمر رضی الله عنه در روز بسیار گرمی در حالی که گــوشهی ردایش را بر سر خود گذاشته بود، برای کاری بیرون شد. از کنارش پسر بچهای با الاغی گذشت. عمر رضی الله عنه به آن پسربچه گفت: پسرم! مرا با خودت سوار کن. پسر از الاغ پایین پرید وگفت: ای امیرالمؤمنین! سوار شو. عمر رضی الله عنه گفت: خیر. تو سوار شو و من پشت سرت سوار میشوم. و در حالی وارد بازار شد که پشت سر آن پسر بچه بر الاغ سوار بود و همهی مردم به او نگاه میکردند.( اصحاب الرسول محمود مصری (1/157)) همچنین سنان بن سلمه هذلی میگوید: من و تعدادی از بچهها وارد درختان خرما شده بودیم و مشغول چیدن خرماهای نیم رس، بودیم. ناگهان با عمر رضی الله عنه روبرو شدیم که شلاق در دست داشت. بچهها با دیدن او متفرق شدند. من در حالی که مقداری خرما در دامن داشتم گفتم: ای امیرالمؤمنین! اینها را باد انداخته است. او به خرماهایم نگاه کرد و چیزی نگفت. سپس من به او گفتم: بچهها راه مرا بستهاند تا خرماهای مرا بگیرند. گفت: آنها نمیتوانند با تو چنین بکنند. من با تو میآیم، آنگاه مرا به خانهایم رساند.( صلاح الأمة في علو الهمة، سيد العفاني (5/425)) باری در روز بسیار گرمی گروهی از عراق به همراه احنف بن قیس نزد عمر رضی الله عنه آمدند. دیدند که عمر رضی الله عنه مشغول قطران مالیدن شتری است. وقتی چشمش به احنف افتاد گفت: احنف! بیا به امیرالمؤمنین کمک کن. این شتر صدقه و حق ایتام و زنان بیوه و مساکین است. مردی از میان آنان گفت: ای امیرالمؤمنین! خدا شما را بیامرزد چرا به یکی از بردگان بیت المال دستور ندادید تا این کار را انجام دهد. عمر رضی الله عنه گفت: چه کسی از من و احنف بردهتر است؟ و افزود که هر کس در میان مسلمانان مسئولیتی به عهده میگیرد او باید در خدمت رسانی مانند یک برده باشد.( أخبار عمرص343، أصحاب الرسول، محمود المصري (1/156)) همچنین عروه بن زبیر میگوید: روزی عمربن خطاب رضی الله عنه را دیدم که یک مشک آب بر دوش گذاشته است. گفتم: ای امیرالمؤمنین! این کار برای شما شایسته نیست. گفت: وقتی وفود نزد من آمدند و سخنان مرا میپذیرفتند، احساس بزرگی کردم، بنابراین خواستم این احساس را از بین ببرم.( مدارج السالکین (2/330)) و انس بن مالک میگوید: از عمربن خطاب شنیدم که در خلوت گفت: عمربن خطاب! امیرالمؤمنین هستی. به به. سپس گفت: ای پسرک خطاب از خدا بترس و اگر نه تو را به عذاب سختی گرفتار خواهد کرد.( مالک در مؤطا (2/992) و از جبیر بن نفیر روایت است که گروهی نزد عمربن خطاب آمدند و گفتند: ما هیچ کس را عادلتر و دشمنتر نسبت به منافقین از شما سراغ نداریم و شما بهترین فرد این امت بعد از رسول خدا هستید. عوف بن مالک که در آنجا حضور داشت گفت: به خدا سوگند! شما دروغ میگویید. ما بهترین فرد امت بعد از رسول خدا را دیدیم. گفتند: او کیست؟ عوف گفت: ابوبکرصدیق است. عمر رضی الله عنه گفت: به خدا او راست میگوید و شما دروغ گفتید. به خدا ابوبکر خوشتر از بوی مشک بود و من گمراهتر از شتران خطاب بودم (اشاره به این که او مسلمان بود در حالی که من هنوز مسلمان نشده بودم چرا که ابوبکر شش سال قبل از او مسلمان شده بود).( مناقب عمرلابن الجوزي ص14، محض الصواب (2/ 586)) این عملکرد عمر رضی الله عنه به تواضع، وفا و ایمان او دلالت دارد که به فضل و بزرگواری افراد اعتراف مینماید، حتی فضل مردگان را فراموش نمیکند و از آنان تجلیل مینماید.( شهید المحراب 144) آری عمر رضی الله عنه در سایهی کتاب خدا و سنت پیامبر رشد یافته بود. بنابراین او هیچگاه مقام گذشتگان نیک و زحمات آنها را از یاد نمیبرد. و این نوع تربیت، تربیتی است که کتابهای اخلاقی تاریخ جدید و قدیم از ارائهی آن عاجز هستند. و اکنون کتاب خدا و سنت پیامبر، پیش روی ما و محفوظ بوده و با تمام وجود خود باقی میباشند.( شهید المحراب 144)
از ابن عباس رضی الله عنه روایت است که عیینه بن حصن بن حذيفه نزد برادزادهاش حر بن قیس آمد. حر از کسانی بود که عمر رضی الله عنه آنان را به خود نزديك ميكرد. چرا که بیشتر قاریان قرآن جزو همنشینان عمر رضی الله عنه بودند. عیینه به برادرزادهاش گفت: برای من از خلیفهی وقت ملاقات بگیرد. حر نیز از عمر رضی الله عنه برای عمویش وقت ملاقات گرفت. او پذیرفت و وقت ملاقات داد. وقتی عیینه وارد مجلس عمر رضی الله عنه شد گفت: ای عمر! به خدا سوگند! تو به ما عطایای بزرگی نمیدهی و به عدالت با ما رفتار نمینمایی؟ عمر رضی الله عنه عصبانی شد و نزدیک بود عیینه را تنبیه بکند. اما حر پا در میانی کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین! خداوند میفرماید: « خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ »الأعراف: ١٩٩ «گذشت داشته باش و آسانگيري كن و به كار نيك دستور بده و از نادانان چشمپوشي كن». و او از جاهلین است پس شما گذشت بکنید. راوی میگوید: به خدا سوگند که عمر رضی الله عنه با شنیدن آیهی فوق فورا اعصاب خود را کنترل نمود و چیزی نگفت. زیرا او کاملا به دستورات قرآن پایبند بود.( البخاري، ش6856، 4366.) بنابراین با شنیدن کلام الهی، آرامش خود را حفظ کرد و از مردی که او را متهم به بخل و بی عدالتی کرده بود، گذشت نمود. اکنون ما بیندیشیم که آیا میتوانیم با شنیدن کلام الهی، خشم خود را فرو بریم و بر اعصاب خود مسلط شویم؟ آیا نباید این آیهها زینت بخش رفتار و کردار و اخلاق ما بشوند؟( شهيد المحراب ص181.) همچنین روزی عمر رضی الله عنه در جابیه شام سخنرانی میکرد و در مورد اموال بیت المال و کیفیت تقسیم عادلانهی آنها و در مورد برکناری خالد بن ولید و روی کار آمدن ابوعبیده بن جراح سخن میگفت و علت آنرا اینگونه توضیح داد که به خالد دستور داد تا امواکی تعیین شده را برای فقرای مهاجرین کنار بگذارد اما او آنرا میان کاربدستان و اشرافیان و افراد سخندان تقسیم نموده بود. مردی به نام ابوعمرو بن حفص بن مغیره برخاست و گفت: ای عمر! تو کار خوبی نکردی، زیرا مردی را برکنار کردی که رسول خداص او را گمارده بود و شمشیری را در نیام انداختی که رسول خداص آنرا از نیام بیرون کرده بود. با این کار پیوند خویشاوندی را قطع کرده و با پسر عمویت حسد ورزیدهای. عمر رضی الله عنه گفت: تو از خویشاوندان نزدیک و کم سن و سال هستی و به خاطر پسر عمویت خشمگین شدهای.( محض الصواب (2/ 602).) این ها بعضی از صفات و ویژگیهای عمر رضی الله عنه بود که در سایهی توحید، ایمان و آمادگی برای آخرت، آنها را به دست آورده بود. علاوه بر اینها علما و محققین در مورد ویژگیهای شخصی ایشان چیزهای زیادی گفتهاند که مهمترین آنها عبارتاند از: قدرت دینی، شجاعت، ایمان قوی، عدالت، علم، فراست، سیاست، هیبت، دورنگری، مهربانی، غلظت، تقوا و غیره. و در مورد اوصاف فرماندهی ایشان از نقدپذیری، توان رهبری و کنترل مردم، مشارکت دادن مردم، مدیریت بحران و کنترل شدید مسئولین و غیره در مباحث مختلف به آنها خوهیم پرداخت.
و صلی الله و سلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین. منبع: کتاب عمر فاروق، تالیف: محمد علی صلابی
سایت عصر اســـلام |