|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 23 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
ابراهیم ـ علیه السلام ـ به تصویر قرآن |
{وَاذْکرْ فِی الْکتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقًا نَبِیا}[1] (مریم: 41).
حضرت ابراهیم ابوالأنبیاء و پدربزرگ رسول خدا صلی الله علیه و سلم میباشد. زیرا پیامبر صلی الله علیه و سلم از اولاد اسماعیل و اسماعیل پسر ابراهیم است. خداوند متعال ابراهیم را به صفات و مزایای بسیاری امتیاز بخشیده بود. پدر انبیاء، پیشوای اتقیاء، قدوهی مرسلین و برگزیده رسولان و خلیلالرحمن بود. بسیاری از انبیاء از سلالهی پاک او بودند تمامی پیغمبران بنیاسرائیل از نسل او بودند، چون نسبت همهی آنها به یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم میرسد. حضرت محمد خاتم الأنبیاء نیز از طریق اسماعیل به او میرسد.
{وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْکتَابَ وَآتَینَاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ}[2] (عنکبوت: 27).
خداوند ابراهیم را به شیوههای گوناگون امتحان کرد. صبر ورزید و در ایمانش چون کوه استوار بود. هرگز ضعف و اضطراب و سستی به دل او راه نیافت. شدیدترین این محنتها دستور بر سر بریدن فرزندش (اسماعیل) بود اما از آنجا که نمونه کامل بندگی و امتثال امر خدا بود در آن نیز موفق شد لهذا او را قدوه انبیاء و به تنهای امتی کامل معرفی کرده: {إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِیفًا وَلَمْ یک مِنَ الْمُشْرِکینَ}[3] (نحل/120).
هیچ عجیب نیست که میبینیم خداوند او را بسیار ستایش و مدح کرده پس او پدر انبیاء، قدوه اتقیائ و رمز ایمان، مورد ابتلائ قرار گرفت، اما صبر پیشه کرد، یاری داده شد، آنگاه شکر خداوند نمود، پس او بندهای وفادار بود و به همین خاطر خداوند او را به عنوان خلیل خود برگزید. {وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلا}[4] (نساء: 125).
ابراهیم پسر تارح، پسر ناحور، پسر ساروغ... نسبتش به سام پسر نوح میرسد. فاصله بین او و نوح بیشتر از هزار سال است، این نسب را مؤرخان به نقل از تورات ذکر کردهاند، اما در قرآن کریم آمده که اسم پدرش آزر بوده که این یکی، قول صحیح و معتمد میباشد، زیرا به عقیده مسلمانان تحریف به تورات و انجیل راه یافته و نمیتوان بر تمامی منقولات آنها اعتماد کرد.
لیکن جای تعجب است که بعضی از مفسرین به اعتماد بر منقولات این مؤرخین نام پدر ابراهیم را تارح ذکر کرده و گفتهاند: آزر عموی او بوده است. آنچه ایشان را وادار به این سخن کرده اینکه: حضرت ابراهیم ابو الأنبیاء بوده و پسندیده نیست فردی همچو او از پدری مشرک بدنیا آمده باشد، اما این مسئله هیچ خللی در قدر و منزلت او ایجاد نمیکند، چون هدایت بدست خداست هر که را بخواهد هدایت و هر کس را بخواهد گمراه میکند. همسر فرعون مؤمن بود اما پسر نوح کافر از دنیا رفت و این امر منجر به تنقیص قدر انبیاء نشد.
رسول خدا صلی الله علیه و سلم تصریح فرموده که: پدر ابراهیم آزر بوده است. در حدیث بخاری منقول از رسول خدا آمده است: «حضرت ابراهیم در روز قیامت پدر خود (آزر) را ملاقات میکند در حالی که غبار و سیاهی صورت او را پوشانیده، ابراهیم به او میگوید: نگفتم: مرا نافرمانی نکن؟ میگوید که: امروز تو را نافرمانی نمیکنم. ابراهیم گوید: خدایا تو وعده داده بودی در روز قیامت مرا شرمنده نکنی و چه شرمندگی از این شرمآورتر است که پدرم دور از رحمت تو باشد؟ خداوند گوید: من بهشت را بر کافرین حرام کردهام. سپس به ابراهیم گوید: به زیر پاهایت بنگر. نگاه میکند جنازه خونآلودی مشاهده میکند که در آتش انداخته میشود».[5]
این حدیث صریح است در اینکه اسم پدر ابراهیم آزر بوده است و این مطلبی صحیح است که باید آن را بپذیریم.
ابن کثیر رحمه الله گوید:
{وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لأبِیهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَةً}[6] (انعام: 74). این آیه به صراحت نام پدر ابراهیم را آزر دانسته، جمهور نسب شناسان از جمله ابن عباس بر این هستند که نام پدرش تارح و به گفته تورات تارخ بوده، و گفتهاند: لقب بتی که آذر پرستش میکرد تارح بوده است. ابن جریر طبری گوید: قول اصح اینکه اسم پدرش آزر بوده و احتمال دارد دو اسم بنام آزر و تارح یا یک نام و یک لقب داشته است و الله اعلم.[7]
ابن عساکر به نقل از عکرمه گوید: ابراهیم مکنی به (ابوالضیفان) یعنی پدر مهمانان بود. گویم: این کنیه را از آنجا به او دادهاند که مهمانان بسیار به خانه او میآمدند و هر کس به خانه او میآمد مورد احترام و تکریم فراوان واقع میشد، بسیار سخی بود برای مهمانان گوسفند و گاو و شتر سر میبرید. ابن جریر به نقل از سدی گوید: «ابراهیم طعام فراوانی به مردم و مهمانان میداد...»
قرآن داستان مهمانان ملائک را که برای هلاک قوم لوط آمده بودند بازگو میکند. در راه خود به سوی قوم لوط بر ابراهیم گذر کردند تا مژدهی عطای یک پسر از سوی خداوند به او بدهند چون ایشان را بدید گمان کرد انسان هستند گوسالهای برای آنان سر برید چون غذا، پیش آنها آورد از آن نخوردند. از آنها در ترس و شک افتاد و با حذر و خوف به آنها مینگریست. بدو خبر دادند که نترسد ملائکه هستند.
{هَلْ أَتَاک حَدِیثُ ضَیفِ إِبْرَاهِیمَ الْمُکرَمِینَ (٢٤) إِذْ دَخَلُوا عَلَیهِ فَقَالُوا سَلامًا قَالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْکرُونَ (٢٥) فَرَاغَ إِلَى أَهْلِهِ فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ (٢٦) فَقَرَّبَهُ إِلَیهِمْ قَالَ أَلا تَأْکلُونَ (٢٧) فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لا تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِیمٍ}[8] (ذاریات: 28- 24).
این آیات کریمه سخاوت ابراهیم را به وضوح نشان میدهند زیرا اقدام به سربریدن گاو برای مهمانانی که اصلاً آنها را نمیشناخت، از اخلاق بزرگان و صفات بخشندگان است، اعراب این صفت را از اسماعیل فرزند ابراهیم به ارث بردند. «من شَبَّهَ أباه فما ظلم» یعنی: «کسی که به پدرش شبیه است، ظلمی را مرتکب نشده است».
بعضی از مؤرخین میگویند: ابراهیم علیه السلام در غوطهی دمشق (ساحهای سرسبز و حاصلخیز جنوبی دمشق) منطقه غوطهی دمشق در دهی بنام برزه، واقع در کوه قاسیون به دنیا آمده اما قول مشهور نزد اهل سیر و تاریخ این است که در بابل (سرزمین کلدانیان) در عراق چشم به جهان گشود. ابن کثیر بعد از نقل قول اول میگوید: صحیح این است که در بابل چشم به جهان گشوده و انتساب او به منطقه غوطه شام از این جهت برده که وقتی به منظور کمک به برادرزادهاش (لوط) به آنجا آمد در آنجا به اقامهی نماز برخاسته است.
ابراهیم در زمانی به دنیا آمد که 75 سال از عمر پدرش گذشته بود. او فرزند بزرگ آزر بود و بعد از او ناحور و هاران به دنیا آمدند، هاران پدر لوط علیه السلام است با این حساب، لوط برادرزادهی ابراهیم است. اما مؤرخان اهل کتاب عقیده دارند ابراهیم فرزند وسط آزر است و هاران در زمان حیات پدرش در سرزمین مادریش که همان سرزمین کلدانین (سرزمین بابل) است، از دنیا رفته است. اما قول اصح، قول اول است.
ابراهیم در جوانی با زنی به نام «سارا» ازدواج کرد. سارا عقیم بود ابراهیم با همسر و پدرش از سرزمین عراق به سرزمین فلسطین هجرت کرد و در منطقه حران (شهری در شام) اقامت گزید. مردم آنجا ستاره پرست بودند و به وقت عبادت رو به قطب شمال میایستادند و به پرستش هفت ستاره همت میگماشتند و بر هر دری از درهای هفتگانهی دمشق هیئتی از یکی از این ستارهها را نصب کرده بودند و برای ستارگان جشن و قربانی برپا میکردند. در آن زمان جز ابراهیم و همسر و برادرزادهاش لوط تمامی مردم جهان بت پرست بودند. ابراهیم خلیل با این شرارت به مبارزه برخاست و این گمراهی را باطل اعلام کرد خداوند از بچهگی حجت بالغه و قاطع به او ارزانی داشته بود، دارای اراده قوی و دید بصیر و روشن بود با قومش به مناظره برمیخاست و با آنها به مجادله و مناظره میکرد و با برهان قاطع به رد نظریات ایشان میپرداخت کسی را یارای مقاومت با او (در مقام احتجاح) نبود.
قرآن کریم نحوهی دعوت ابراهیم علیه السلام ، از پدرش را برای ما بازگو میکند چرا اینطور نباشد و حال آنکه پدرش مشرک و بتپرست بود و از هر کس شایستهتر به نصیحت مخلصانه و دعوت به حق بود به همین خاطر ابراهیم در این راه کمترین تأخیر و سستی به دل راه نداد، ابراهیم در دعوت پدرش نمونه یک فرزند نیکو بود جز خیر و نیکی پدرش چیزی نمیخواست با او به تندی سخن بر زبان نیاورد بلکه در انتهای ادب و احترام با عبارات زیبا و پسندیده او را دعوت نمود در یک گفتگو برای او توضیح داد که پرستش بتها هیچ سود و زیانی به او نمیبخشد، زیرا بتها قدرت دیدن و شنیدن را ندارند به او تذکر داد، بتها نمیتوانند حتی زیانی از خود رفع کنند تا چه رسد به دیگران زیان برسانند یا از آنها دفع کنند؟
حضرت ابراهیم علیه السلام در دعوت خویش برای پدرش روش حکمت و موعظه حسنه و ادب و وقار در پیش گرفت. اما پدرش بر راه شرک و گمراهی اصرار بیشتری میورزید و نصیحت او را نمیپذیرفت و ابراهیم را به قتل و ضرب تهدید کرد.
{وَاذْکرْ فِی الْکتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقًا نَبِیا (٤١) إِذْ قَالَ لأبِیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لا یسْمَعُ وَلا یبْصِرُ وَلا یغْنِی عَنْک شَیئًا (٤٢) یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یأْتِک فَاتَّبِعْنِی أَهْدِک صِرَاطًا سَوِیا (٤٣) یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیطَانَ إِنَّ الشَّیطَانَ کانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیا (٤٤) یا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یمَسَّک عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَکونَ لِلشَّیطَانِ وَلِیا (٤٥) قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْرَاهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لأرْجُمَنَّک وَاهْجُرْنِی مَلِیا (٤٦) قَالَ سَلامٌ عَلَیک سَأَسْتَغْفِرُ لَک رَبِّی إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیا}[9] (مریم: 47-41).
در حقیقت، ابراهیم علیه السلام چنانکه به پدرش وعده داده بود، برای او استغفار کرد و از خدایش، برای او، طلب آمرزش و خشنودی کرد:{وَاغْفِرْ لأبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ}[10] (شعراء: 86).
این استغفار ناشی از طمع ابراهیم در ایمان آوردن پدرش بود، اما چون اصرار او بر شرک و دشمنی او با دین را بدید از او دوری جست و با او قطع رابطه کرد{وَمَا کانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لأبِیهِ إِلا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیاهُ فَلَمَّا تَبَینَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لأوَّاهٌ حَلِیمٌ}[11] (توبه: 114).
در این مسئله درس بزرگی برای اهل عقیده و ایمان (به ویژه دعوتگران) وجود دارد تا به پیغمبران گرامی اقتداء ورزند و بر برنامهی کامل و سیرهی عطرآگین آنها گام بردارند. ابراهیم از پدر خود برائت میجوید. نوح از پسرش برائت میجوید. این عمل ناشی از کمال ایمان است، در آنجا رابطهای مقدستر و عظیمتر از رابطهی برادری دینی وجود ندارد، زیرا رابطهی دینی فوق رابطهی نسبی است،این همان «نمونههای کامل و آرمانی» در دعوت پیامبران است. به آیات زیر بنگرید:
{قَدْ کانَتْ لَکمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْکمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کفَرْنَا بِکمْ وَبَدَا بَینَنَا وَبَینَکمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لأبِیهِ لأسْتَغْفِرَنَّ لَک وَمَا أَمْلِک لَک مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیءٍ رَبَّنَا عَلَیک تَوَکلْنَا وَإِلَیک أَنَبْنَا وَإِلَیک الْمَصِیرُ}[12] (ممتحنه: 4).
آیا این دلیل محکم بر کمال و صدق ایمان ابراهیم نمیباشد؟ آیا بیزاری ابراهیم از پدرش و اعلان دشمنی با او، این را ثابت نمیکند که رابطهی میان پدر و فرزند (در صورت منعدم شدن روابط ایمانی) قطع میشود؟!
اما جای تعجب نیست، چه او ابراهیم خلیل، پدر پیامبران، کسی است که در زمینهی راستی عقیده و راستی ایمان، شگفتانگیزترین مثالها را زد و به همین خاطر، استحقاق یافت که خلیل فدای رحمان بشود.
حضرت ابراهیم در محیطی فاسد که پادشاهی مستبد به نام نمرود پسر کنعان بر آن حکمرانی میکرد نشأت گرفت و تولد یافت. نمرود بر منطقه بابل حکمرانی میکرد، اهل بابل در سایه امنیت و آسایش بسیار مرفه و متنعم زندگی میکردند با وجود این در گرداب تاریکستان شرک و ثینت وارد گشته، بتها را با دست خود از سنگ و چوب میتراشیدند و میپرستیدند.
نمرود چون خود را حاکم بلا منازع و از هر لحاظ توانمند دید و فهمید که مردمان دور و برش در جهالتها گام برمیدارند، خود را به عنوان خدا قلمداد کرده، مردم را به پرستش خود فرا میخواند پرستش بتها و جهل به صفات الوهیت از ناحیهی مردم گستاخی نمرود را به جایی رسانده بود که این چنین ادعای باطلی داشته باشد. بتها اهل ادراک و بصیرت نیستند و هیچ سود و زیانی از آنها انتظار نمیرود لذا امکان ندارد برای انسان سودآور واقع شوند اما در محیطی که نادانی کار میکند سنگ و چوب مورد پرستش واقع شوند؛ خود را خدا خواندن حاکمی، بسی سهل و آسانتر است. چون او شایستهگی بیشتری برای پرستش دارد تا سنگها و درختان.
حضرت ابراهیم علیه السلام در همچو محیطی پرورش یافت، اما خداوند بدو رشد بخشید و به سوی حق هدایت کرد بوسیلهی فکر روشن و رأی درخشانش فهمید که خدا یکی بیش نیست جز او خدایی وجود ندارد نزاید، و هرگز از کسی زاده نشده، بر تمامی هستی حاکم است بر جهان سیطره دارد، فهمید که از بتهای مورد پرستش واقع شده سود و زیانی حاصل نیست لذا قاطعانه تصمیم به رهایی قومش از این شرک و نجات دادن آنها از آن جاهلیت کورکورانه گرفت. قلب ابراهیم مالامال از ایمان به خدا و سرشار از توحید ناب بود به وعدهی خداوند مبنی بر نصرت برای او، کاملاً اعتماد و باور داشت و به آنچه که خداوند تعالی از امر مربوط به غیب و امر مربوط به ایمان، به او وحی میکرد، یقین و ایمان داشت. اما، خواست که نسبت به قدرت خدای عز و جل، بصیرت و اعتماد و یقین بیشتری پیدا کند، لذا، از پروردگارش خواست تا نشانهی آشکار و گویایی بر «زنده شدن» به او نشان بدهد، از خدا خواست به او نشان دهد مردهها را چگونه زنده مینماید؟
خداوند فرمود: {قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبِی}[13] (بقره: 260). حضرت ابراهیم اهل یقین و تصدیق بود با این وصف نفس خود را مشتاق عیان و چشمان خود را علاقهمند مشاهده عجایب خلقت و آفرینش خداوند یافت تا مظاهر دقایق خلقت را با چشم خود مشاهده کرده و قلبش اطمینان بیشتر پیدا کند. خداوند درخواست او را اجابت کرد و دستور داد چهار پرنده بگیرد و آنها را به منظور شناخت اجزای آنها و تأمل در آفرینش آنها، به سوی خود نزدیک، کند سپس آنها را کشته، هر جزئی از آنها را بر روی کوهی قرار دهد سپس بر آنها بانگ برآورد آنها، همگی زنده شده، شتابان به سوی او خواهند گروید و تبدیل به پرنده زنده خواهند شد. که این همه جزئی از نشانههای قدرت بیانتهای او میباشد.
{وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کیفَ تُحْی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیک ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یأْتِینَک سَعْیا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ}[14] (بقره: 260)
حضرت ابراهیم علیه السلام در دعوت به سوی خدا خستگی نشناس بود، بدون وقفه قوم و عشیرهی خود را به بازگشت به خداوند میخواند. پدر خود را به ایمان فراخواند، اما او امتناع ورزید. پس قومش را فراخواند اما آنها دعوتش را انکار کرده، رسالتش را به باد تمسخر گرفتند. اما او با وجود این با آنان مهربان بود و نخواست برای همیشه آنها را در گمراهی رها کند لذا عزم خود را بر رهایی ایشان از آن عقاید باطله جزم نمود و تصمیم گرفت آنها را به سوی عقل و رشدشان باز گرداند، ولو از آنها اذیت فراوان ببیند، یا زندگیش به خطر بیافتد.
ابراهیم زیرک و دوراندیش بود، میدانست حجت و مناظره لفظی آنها را قانع نمیکند لذا بایستی با استدلال حسی و ملموسی با ایشان به مقابله برخیزد این بود که به منظور رهایی ایشان از گمراهی از طریق ترفندی دیگر وارد میدان معرکه گردید.
قوم ابراهیم عید بزرگی داشتند در آن روز همگی از شهر خارج میشدند و ایام عید را با شادی و تفریحهای گوناگون سپری مینمودند چون مردم به منظور تفریح از شهر خارج میشدند از او خواستند با ایشان بیرون رود اما او از همراه شدن با آنان امتناع ورزید، و گفت: مریض هستم و نمیتوانم از شهر خارج شوم و در دل عزم نابودی بتها را نمود، او در واقع مریض نبود بلکه قلبش به خاطر انزجار پرستش بتها در رنج بود چون مردم از شهر بیرون رفتند به جان بتها افتاد و با تبر یکایک آنها را خرد نمود تا از این طریق بر قومش اقامه حجت نماید سپس تبر را بر دوش بت بزرگ قرار داد.
مردم از جشن و تفریح برگشتند و راهی بتکده شدند اما از دهشت آنچه دیدند سراسیمه شدند این بود همگی ناله و فغانکنان گفتند:{مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ}[15] (انبیاء: 59). بعد از بازگشت به خود و سکوت به تهدید ابراهیم پرداخته، گفتند: {قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یذْکرُهُمْ یقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ}[16] (انبیاء: 60). حتماً او به این کار اقدام کرده است گفتند: باید به او درسی دهیم که عبرت همگان باشد بانگ برآوردند او را حاضر کنند تا دفاعیات او را بشنوند و شاهد نوع عذاب وارده بر او باشند.
این بود که همگی در یک جا جمع شدند زمینهی خوبی برای اقامه حجت ابراهیم و بیان بطلان عقاید ایشان فراهم گردید، تا ثابت کند بر عقاید باطل هستند. بعد از تجمع مردم دل پر از کینه و خشم و منتظر انتقام از ابراهیم، ابراهیم را به وسط دریای تجمع بزرگ آوردند و در ملاء عام نوبت محاکمه فرا رسید.
بعد از حضور ابراهیم در جمع مردم اولین سوالی که متوجه او گردید:{أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یا إِبْرَاهِیمُ}[17] (انبیاء: 62). بود.
ابراهیم حکیم و خردمند، جدال با ایشان را از بعد دیگری به راه انداخت تا هدف خود را بیان کند و رسالت خود را ابلاغ نماید و نتیجه هر چه میخواهد باشد. این بود که به طریق حکمت جوابی به آنها داد که انتظارش نداشتند گفت: {بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ}[18] (انبیاء: 63). با این حجت دامغه آنها را تنبه نموده از غفلت بیدار کرد، گروهی با حالتی سرزنشآمیز، خطاب به همدیگر گفتند:{إِنَّکمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ }[19] (انبیاء: 64).
زیرا بتها را بدون حافظ و نگهبان رها کردهاید تا به این درد مبتلا شوند و کسی که به آنها ایمان ندارد خردشان کند .. بعد از فرط ناراحتی و خشم زبانشان بند آمده به تفکر و سر به زیر انداختن افتادند بعد از کمی مکث، گفتند: {لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاءِ ینْطِقُونَ}[20] (انبیاء: 65).
تو که میدانی اینها چیزی نمیگویند چگونه ما را به سؤال از آنها فرا میخوانی در حالی که خود میدانی جامد و کر هستند و توان شناخت پیرامون خود را ندارند اینجا بود که حجت ابراهیم برملا گردید و از فرصت استفاده کرده گفت: {قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا ینْفَعُکمْ شَیئًا وَلا یضُرُّکمْ (٦٦) أُفٍّ لَکمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ}[21] (انبیاء/67-66) چون مفتضح شدند و راه علاجی فرا رویشان نماند گفتند: {حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکمْ إِنْ کنْتُمْ فَاعِلِینَ}[22] (انبیاء: 68).
بعد از پایان محاکمه، خواستند بعنوان عتاب او را بسوزانند. اما چگونه؟ لازم بود در آتش شعلهور سوزان انداخته شود تا باعث تسکین آلام ایشان گردد. از اینجا و آنجا شروع به جمعآوری هیزم نمودند تا آنها را آتش زده، ابراهیم را فدای خدایان خود نمایند تا آنجا که زنان مریضی نیز نذر میکردند اگر شفا یابند به جمعآوری هیزم بپردازند. بعد از جمعآوری هیزمهای زیاد آنها را آتش زدند چون آتش برافروخت ابراهیم را در آن انداختند لیکن خداوند بلافاصله دستور داد{یا نَارُ کونِی بَرْدًا وَسَلامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ}[23] (انبیاء: 69).
بدین وسیله معجزهی بزرگ خدایی به وقوع پیوست و آتش سوزان (به امر خدا) آن چنان سرد گردید که ابراهیم در بحبوحههای آن احساس سرما می کرد و کید دشمنان خدا به سوی خودشان برگشت.
{وَلَقَدْ آتَینَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکنَّا بِهِ عَالِمِینَ (٥١) إِذْ قَالَ لأبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَهَا عَاکفُونَ (٥٢) قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ (٥٣) قَالَ لَقَدْ کنْتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُکمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٥٤) قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاعِبِینَ (٥٥) قَالَ بَل رَبُّکمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِکمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (٥٦) وَتَاللَّهِ لأکیدَنَّ أَصْنَامَکمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ (٥٧) فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلا کبِیرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیهِ یرْجِعُونَ (٥٨) قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ (٥٩) قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یذْکرُهُمْ یقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ (٦٠) قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْینِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یشْهَدُونَ (٦١) قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یا إِبْرَاهِیمُ (٦٢) قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ (٦٣) فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (٦٤) ثُمَّ نُکسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاءِ ینْطِقُونَ (٦٥) قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا ینْفَعُکمْ شَیئًا وَلا یضُرُّکمْ (٦٦) أُفٍّ لَکمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٦٧) قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکمْ إِنْ کنْتُمْ فَاعِلِینَ (٦٨) قُلْنَا یا نَارُ کونِی بَرْدًا وَسَلامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ (٦٩) وَأَرَادُوا بِهِ کیدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الأخْسَرِینَ}[24] (انبیا/70-51)
چون به عمر جوانی رسید و بزرگ شد با زنی به نام سارا ازدواج کرد، اما چون عقیم و نازا بود، هاجره مادر اسماعیل را همراه او به زنی گرفت و خداوند در عمر پیری از همسر نازایش سارا فرزندی به نام اسحق بدو بخشید. چون ملائکه خدا مژدهی بچهدار شدن را به او دادند از فرط تعجب دست بر صورت خویش میکشید و گفت: {یا وَیلَتَا أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِی شَیخًا إِنَّ هَذَا لَشَیءٌ عَجِیبٌ (٧٢) قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ عَلَیکمْ أَهْلَ الْبَیتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ}[25] (هود: 73-72).
این بود که ابراهیم در عمر کهن سالی و پیری از همسر عقیمش بچهدار گردید و دعایش مستجاب شد {الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعَاءِ}[26] (ابراهیم: 39).
ابراهیم با پدر و همسرش از سرزمین کلدانیها به سوی سرزمین کنعان هجرت کرد و در منطقهای به نام حرّان (سرزمین بیت المقدس) اقامت گزید و پدر ابراهیم در آنجا، در عمر 250 سالگی وفات کرد و در آنجا مدفون گردید، اهل حران ستاره پرست بودند و بت پرستی و ستاره پرستی در میان ایشان رواج فراوان داشت. ابن کثیر در تاریخش (البدایة والنهایة) میگوید:
تعمیرکنندگان و تأسیس گران شهر دمشق از این طایفه بودهاند و به وقت عبادت رو به قطب شمال میایستادند و برای ستارههای هفتگانه به پرستش میایستادند بر این اساس بود که بر هر دری از درهای هفتگانه دمشق قدیم هیکلی برای هر یک از این ستارهها تراشیده بودند و برای آنها جشن و قربانی میگرفتند، اهل حران نیز این عقیدهی شرکآلود بودند و جز ابراهیم و همسرش و برادرزادهاش لوط تمامی ساکنان زمین بتپرست بودند ابراهیم خلیل علیه السلام این گمراهی را ابطال کرد و بجای آن درخت تنومند توحید بنشاند. خداوند از ابتدای جوانی به او رشد و هدایت بخشید و بعنوان رسولش مبعوث و بعنوان خلیلش برگزید {وَلَقَدْ آتَینَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکنَّا بِهِ عَالِمِینَ}[27] (انبیاء: 51). (البدایة والنهایة).
ابراهیم علیه السلام در زمانی حساس و دشوار میزیست مردم در اوج گمراهی و شرک اعتقادی بسر میبردند. در زمان او پادشاهی جبار و متمرد، که ادعای ربوبیت میکرد ظهور کرده و یکی از چهار پادشاه مشهور جهان بود. زیرا گفتهاند: چهار نفر (دو مسلمان و دو کافر) همهی دنیا را تسخیر کرده به قبضه قدرت خود درآوردهاند مسلمانان ذوالقرنین (اسکندر مقدونی) و حضرت سلیمان پسر داوود و کافران نمرود و بختنصر بودهاند، غیر از این چهار نفر کسی همهی دنیا را فتح نکرده است، بلکه کشوری یا چند کشور را در اختیار داشتهاند مانند فرعون که فرمانروای سرزمین مصر بود.
مؤرخین میگویند: نمرود 400 سال حکمرانی کرد طی این مدت اهل طغیان و جبروت تکبر و سرکشی بود ادعای خدایی داشت با حضرت ابراهیم به مناظره پرداخت چون ابراهیم بر او وارد شد پرسید: خدای تو کیست؟ آیا غیر از من خدایی داری؟ حضرت ابراهیم خلیل در کلامی برگرفته از ایمان و خرد به او جواب داد و گفت: {رَبِّی الَّذِی یحْیی وَیمِیتُ}[28] (بقره: 258).
او پروردگار قادری است که میتواند انسان را از عدم به وجود آورد او را میمیراند بعد او را زنده میکند پس زنده کردن و میراندن، از مظاهر قدرت خدایند. نمرود از باب تمسخر بر او خندید و گفت: {أَنَا أُحْیی وَأُمِیتُ}[29] (بقره: 258). یعنی آنچه را خدای تو میتواند انجام دهد منهم قادر بر انجام آن میباشم. ابراهیم گفت: چطور؟
فوراً به نگهبان دستور داد دو زندانی بیاوردند که هر دو محکوم به اعدام بودند دستور داد سر یکی را از تن جدا کردند و دیگری را آزاد کرد و خلعت بخشید و در منتهای حماقت میخواست با این ترفند در مقابل خدا و قدرت او ابراهیم قدرت نمایی کند و احیاء و اماته را که هر دو جزو صفات ویژه خالقند به خود نسبت دهد.
چون ابراهیم پوچی و حقارت او را دید متوجه امر دیگری شد که اصلاً نمرود را توان احتجاج و لجاجت در آن نبود گفت: {فَإِنَّ اللَّهَ یأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ}[30] (بقره: 258).
با این حجت دامغه که مکابره و مبادله در برابر آن بیحاصل بود او را مبهوت کرد، زیرا اگر خدا است باید توان ایجاد تغییر در نظام آفرینش را داشته باشد و مسیر طلوع و غروب خورشید را بتواند تغییر دهد: {أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْک إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّی الَّذِی یحْیی وَیمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کفَرَ وَاللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ}[31] (بقره: 258). و این چنین حق پیروز و باطل شکست خورد.
سدی گفته: این مناظره بین ابراهیم ونمرود در روز خروجش از آتش بودهاست.
قحطی و خشکسالی سراسر شام و فلسطین را فرا گرفت. ابراهیم علیه السلام با همسرش سارا که زنی بسیار صاحب حسن و جمال بود به مصر هجرت کرد، یکی از جاسوسان بدسرشت به پادشاه ستمگر مصر خبر داد که مردی آمده و زنی آن چنانی همراه دارد، این پادشاه یکی از امرای عرب به نام سنان پسر علوان بود عادتش بر این بود هرگاه میشنید که مردی زنی زیبا همراه دارد آن را از او غصب میکرد چون ابراهیم وارد مصر گردید این ستمگر خواست سارا را از او بستاند و مورد تجاوز قرار دهد این بود ابراهیم را به نزد خود فراخواند و پرسید: این زن چه نسبتی با تو دارد؟ ابراهیم گفت: خواهرم است و منظورش خواهر دینی بود {إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ}[32] (حجرات: 10).
ابراهیم را از نزد خود بیرون کرد چون به نزد سارا برگشت گفت: اگر این ستمگر بفهمد تو همسر من هستی تو را از من میگیرد لذا اگر از تو سؤال کرد تو خواهر دینی من هستی چون در روی زمین غیر از من و شما مسلمانی وجود ندارد، پادشاه ستمگر دنبال او فرستاد چون او را نزد پادشاه بردند و بر او وارد گردید مفتون زیبایی او شد در مورد ابراهیم از او سؤال کرد گفت: من خواهر او هستم پادشاه ستمگر نسبت به او قصد بدی داشت به سوی او دست دراز کرد که او را به طرف خود جذب کند دستش از حرکت بایستاد و دچار اضطراب چنانی شد که نزدیک بود از شدت هول بمیرد. گفت: از خدا بخواه مرا شفا دهد کاری به شما ندارم و زیانی به تو نمیرسانم.
سارا دعا کرد شفا یافت چون به حالت قبلی برگشت دوباره قصد تجاوز و تعدی نمود، برای بار دوم دستش خشک و بیحرکت شد دوباره از او خواست از خدا دعا کند خوب شود برایش دعا کرد شفا یافت. به سوی نگهبانان در بانگ برآورد که این شیطان است که به نزد من آوردهاید نه انسان. دستور داد او را آزاد کنند و کنیزی به او بخشید. که نامش هاجر بود. وقتی سارا را نزد پادشاه بردند ابراهیم به اقامه نماز و راز و نیاز با خدا مشغول گردید و از خدا خواست شر ستمگری از همسرش دفع کند چون برگشت ابراهیم با اشارهی دست پرسید چه بر سرش آمده؟ گفت: خداوند شر و فتنه ستمگر را از من دفع کرد و هاجر را به کنیزی من درآورد.[33] حضرت ابو هریره گوید: این است مادر شما ای فرزندان آب آسمان (ملت عرب)، که خداوند به عنوان احترام خلیلش (ابراهیم) او را از شر پادشاه ستمگر حفظ نمود.
ابراهیم علیه السلام همراه همسرش سارا و کنیزش هاجر از مصر به فلسطین مهاجرت کرد. چون سارا عقیم بود و از تنهایی و بیفرزندی شوهرش ابراهیم رنج میبرد و خود نیز به عمری رسیده بود که انتظار حاملهگی نداشت زیرا عمرش از هفتاد تجاوز کرده بود. سارا کنیز خود را به ابراهیم بخشید و از او خواست بر او وارد شود شاید خداوند فرزندی به او عنایت کند که در دوران پیری کمک و معین پدر باشد، ابراهیم تسلیم نظر او شد و چون با هاجر ازدواج کرد، فرزند زیبایی برای او به دنیا آورد که همان اسماعیل علیه السلام است و رسول خدا محمد صلی الله علیه و سلم از سلاله پاک او میباشد.
بعد از پیدا شدن این فرزند درون و روان ابراهیم آسوده گشت زیرا به عمر 86 سالگی رسیده بود. شاید سارا نیز در دل شریک سرور ابراهیم بوده اما غیرت و حسادت زنانهاش طوفانی در درون او بوجود آورد و آسودگی و آرامش را از او سلب کرد تا آنجا که توان دیدن هاجر و پسر را نداشت و دوایی برای قلب علیل خود نیافت جز اینکه از ابراهیم بخواهد هاجر و فرزندش از خانه او و جلو چشمانش دور کند این هم حکمتی داشت که خداوند خواسته بود. خداوند به سوی او وحی کرد که امر او را اطاعت کند و خواستهی او را برآورد، ابراهیم هاجر و سارا را با خود برداشت و بعد از طی کردن دشت و صحراهای بسیار، آنها را در مکانی خالی از آب و گیاه رها کرد. مکه در آن وقت خالی از سکنه بود آنها را در آن مکان بیابانی، در کنار تنهی درختی در نزدیکی چاه زمزم، ترک گفت و برای آنها یک کیسه که حاوی خرما بود و یک کوزه که در آن آب بود، باقی گذاشت. سپس خواست که به بلاد فلسطن بازگردد، آنگاه مادر اسماعیل به دنبال او افتاد و در حالی که میگفت: ای ابراهیم! چرا ما را در این مکان بیآب و گیاه رها میکنی؟ که هیچ انیس و خدمی در آن وجود ندارد. ابراهیم از ترس اینکه مبادا دچار بیامری خدا شود هیچ توجهی به ناله و فغان او نکرد. هاجر همچنان سخنان خود را تکرار مینمود، اما او وقعی به حرفهایش نمینهاد. هاجر گفت: آیا خدا تو را به این امر کرده گفت: بلی. گفت: اگر چنین است او ما را ضایع نخواهد کرد.
الله اکبر: از عظمت ایمان که عجایب میآفریند و غرایب بوجود میآورد که نزدیک به باور نکردنی است. دل ابراهیم چگونه اطمینان کرد که فرزند شیرخوار و مادر بیمار او را در صحراء، تنها رها کند در حالی که همدم و مونسی در کنار ایشان وجود ندارد.؟!
و هاجر چگونه تن به رضایت داد که تنها و بیکس در این صحرای وحشتناک رها شود و تسلیم گردد و در معرض هلاکت از تشنهگی و گرسنگی و گرگهای وحشی قرار گیرد؟ آری این ایمان است که این عجایب را میآفریند و دل ابراهیم و همسرش را مالامال از رضایت به تن به نابودی دادن در راه امر خدا مینماید. چون ابراهیم کمی از ایشان دور گردید نگاهی به عقب انداخت و این دعاها را بر زبان راند.{رَبَّنَا إِنِّی أَسْکنْتُ مِنْ ذُرِّیتِی بِوَادٍ غَیرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیتِک الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یشْکرُونَ}[34] (ابراهیم: 37).
هاجر در مکانی که ابراهیم برایش تعیین کرده بود ماندگار شد به بچهی خود اسماعیل شیر میداد و از آبی که همراه داشت میآشامید تا آنگاه که آبش به سر رسید. تشنگی بر او و فرزند خردسالش یورش آورد پسر از فرط تشنهگی در خود میپیچید هاجر به قصد پیدا کردن آب به این سو و آن سو میدوید به دنبال آب، بر روی نزدیکترین کوه (صفا) رفت سپس از آنجا بر دره نظر افکند کسی را مشاهده نکرد از کوه پایین آمد و خود را به دره انداخت و بدنبال آب در تلاش بود تا به کوه مروه رسید بر آن نیز صعود کرد اما کسی را نیافت بر کوه مروه صدایی شنید که میگفت: اگر فریادرسی میخواهی ما آماده کمک هستیم. ملائکه خدا (جبرئیل) را مشاهده کرد که با پاشنه یا بال خود بر زمین میزد تا اینکه آب از آن پدیدار شد و آب زمزم فوران کرد.
مادر با غرفه از آب برمیداشت دوباره جای مشتش پر میشد بعد آن ملائکه خطاب به او گفت: نترس این آب ضایع نخواهد شد و کم نخواهد کرد. زیرا خداوند متعال در اینجا بیتی دارد سپس به تپهای مرتفعی از زمین اشاره کرد که درآینده این پسر بچه و پدرش در آنجا این خانه را بنا خواهند نهاد... آن ملائکه بعد از این گفتگو پنهان گردید، پرندگان در اطراف چشمه به پرواز درآمدند قبیله جرهم از اطراف منطقه میگذشتند از پرواز پرندگان دریافتند که آبی در منطقه بوجود آمده بر آب زمزم آمده و از مادر اسماعیل اجازه گرفتند تا خیمههای خود را بر اطراف آن بزنند، او با ابراز خوشحالی اجازه داد با آنها مونس شد سپس بر تعداد منازل اطراف چاه افزون گردید. اسماعیل پا به عنفوان جوانی گذاشت زبان عربی را از قبیله جرهمه یاد گرفت و از آنها دختری عقد کرد و بدین ترتیب مکه از آن زمان به بعد، به مکان شایستهی اقامت مبدل گردید در حالی که قبلاً بیانی برهوت و خالی از سکنه بود.
حضرت هاجر فوت کرد، در حالی که ابراهیم علیه السلام همچنان از او دور و در سرزمین فلسطین بود. بعد از گذشت چند سال حضرت ابراهیم به شدت آرزوی دیدار همسر و پسر کرد و راهی صحراء و بیابان گردید تا به مکه رسید اما همسر فداکار خود را آنجا نیافت، لیکن پسر خود اسماعیل را دید که مشغول تراشیدن تیر بود او را شناخت و او را در آغوش گرفت و کاری را با او کرد که یک پدر با فرزندش انجام می دهد... گفت: ای اسماعیل خداوند به من دستوری داده آیا مرا در انجام آن یاری میدهی؟
گفت: انجام ده آنچه خدایت دستور داده من تو را یاری دهنده خواهم بود گفت: خداوند دستور داده در اینجا خانهای بسازم (به تپه مرتفعی نزدیک زمزم اشاره کرد) در آن هنگام، پایههای خانه را از زمین بیرون آورده بلند کردند، اسماعیل سنگ میآورد و ابراهیم بنایی می کرد بعد از بلند شدن دیوار اسماعیل سنگ «مقام» را آورد و آن را برای ابراهیم قرار داد، آنگاه ابراهیم بر روی آن ایستاد، در حالی که بنایی میکرد، اسماعیل به او سنگ میداد و در حالی که هر دو میگفتند: {رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّک أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ}[35] (بقره: 127). تا ساختمان کعبه مشرفه[36] به اتمام رسید و از آن زمان به بعد مکه مکرمه به آباد شد.
ابراهیم خوابی دید و خواب انبیاء هم راست و واقعی[37] است. در خواب دید که خداوند به او دستور میدهد فرزند نونهال خود، اسماعیل را ذبح کند در حالی که جز او فرزند دیگری نداشت و خداوند در زمان پیری و ناتوانی او را به او بخشیده بود، بعد از بیدار شدن از خواب، بدون هیچ تعلل یا تردیدی، فوراً به دنبال تنفیذ و اجرای امر خدا به راه افتاد اما خواست فرزند خود را آزمایش کرده مقدار پاسخگوی و فرمانپذیری او از خداوند را دریابد گفت: {یا بُنَی إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُک فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى}[38] (الصافات: 102).
این پیشنهاد را بدین جهت به او کرد تا برای قلبش خوشایندتر باشد و کار به زور نکشد. اما فرزند هوشمند جوابی بداد که دل پدر از آن به وجد آمد. {یا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ}[39] (صافات/102). براستی این توفیق بزرگ خدایی و ایمانی است که کوهها در مقابل آن تاب نمیآورند ایمانی که «عبودیت» خداوند از ناحیهپدر و پسر بر کاملترین صورتها، در آن متجلی است به پدر دستور داده میشود فوراً اقدام میکند فرزند مورد مشاوره قرار میگیرد، فوراً و داوطلبانه جواب لبیک میگوید؛ تو گویی این کار، برایش مثل آب خوردن است!
فرزند میخواهد آلام از دست دادن پارهی تن را بر پدر سهل نماید و او را به نزدیکترین راهها ارشاد کرد، میگوید: ای پدر، ریسمانی بیاور، دست و پاهایم را تند ببند و تنم را با ریسمان بپیچ تا پریشان نشوم چاقویت را تیز کن و به سرعت بر گردنم بمال تا مرگ بر من آسان شود؛ چون مرگ شدید است. ابراهیم گفت: «فرزندم تو در اجرای فرمان خدا، بهترین یاری رسان من هستی». سپس او را بر سینهی خود بچسباند و برای آخرین بار او را میبوسید و با او وداع میکرد.
بعد او را تند ببست و آماده سربریدن نمود و چاقوی تیز را بر گردنش مالید اما چاقو آن را قطع نکرد اسماعیل گفت: پدرجان مرا بر رو بخوابان تا صورت مرا به وقت سر بریدن نبینی چون به وقت نگاهت بر من عاطفه و ترحم پدریت مانع از قوت و نیرویت میشود آنگاه احتمال دارد نتوانی امر و فرمان خدا را بجای آوری، ابراهیم چنین کرد و چاقو را بر گردنش از پشت مالید باز هم خداوند خاصیت برندگی را از او سلب کرد و ندای الهی فرود آمد: {وَنَادَینَاهُ أَنْ یا إِبْرَاهِیمُ (١٠٤) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کذَلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (١٠٥) إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ (١٠٦) وَفَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ}[40] (صافات: 107-104).
ذبیح کیست؟
قبلاً متذکر شدیم فرزندی که ابراهیم مأمور به ذبح آن شد اسماعیل بود قول صحیح مورد اعتماد بیشتر علماء این قول است، چون داستان واقعهی ذبح در مکه روی داده و اسماعیل در مکه اقامت داشت و اصلا در روایات نیامده که اسحق در دوران کودکی به مکه آمده باشد. اهل کتاب عقیده دارند ذبیح اسحق است نه اسماعیل، اما این عقیده مردود است چون با ظاهر نصوص قرآنی منافات دارد.
ابن کثیر رحمه الله میگوید: از قرآن آشکارا پیدا است بلکه گویی نصی صریح بر این است که اسماعیل ذبیح است؛ زیرا خداوند بعد از ذکر داستان ذبح و تمام شدن آن میفرماید: {وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِیا مِنَ الصَّالِحِینَ}[41] (صافات: 112).
بشارت به اسحاق بعد از این حادثه که نشان از ایمان عمیق و طاعت بینظیر ابراهیم برای خداوند است میباشد روایات دال بر ذبیح بودن اسحاق همگی اسرائیلی و فاقد اعتبارند، و بعد از تحریف به تورات راه یافتهاند به علاوه در تورات آمده که ابراهیم مأمور ذبح فرزند اولش شد که اسماعیل فرزند اول او بود، آنچه آنها را بر خلق این ادعا واداشته حسادت به اعراب است؛ چون اسماعیل پدر اعراب، کسانی که در حجاز ساکن هستند و پیامبر صلی الله علیه و سلم از جملهی آنهاست و اسحاق پدر یعقوب، که همان اسرائیل است، بنی اسرائیل به او نسبت داده میشود، خوانده میشود. لذا خواستند این افتخار را به سوی خود منسوب سازند، به همین خاطر،کلام خداوند را تحریف کرده و در آن زیاداتی وارد کردند، در حالی که آنان قومی سرگردان و لجوج هستند و اعتراف نکردند به اینکه فضل بدست خداوند است، به هر کسی که بخواهد، آن را میدهد.
کسانی از سلف که قول به ذبیح بودن اسحق نمودهاند سخن خود را از کعب الأحبار یا سخنان اهل کتاب گرفتهاند و در حدیث صحیح منقول از معصوم چنین سخنی نیامده تا کلام خدا را برای آن رها کنیم و از قرآن، این فهم نمیشود بلکه مفهوم و منطوق و نص[42] همگی بر ذبیح بودن اسماعیل دلالت دارند. چه زیبا است استدلال قرطبی بر ذبیح بودن اسماعیل نه اسحق: این استدلال در آیه {فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ یعْقُوبَ}[43] (هود: 71). نهفته است. وی میگوید: چگونه مژده به آمدن اسحاق و اینکه او دارای پسری به نام یعقوب خواهد شد، داده میشود، سپس امر به سر بریدن اسحاق داده مشود، در حالی که (او خردسال است و صاحب فرزندی نشده است؟) این امکان ندارد، چون با مژدهی پیش گفته تناقض دارد. به دلیل اینکه در اوان کودکی و قبل از پیدایش اولاد برای او مأمور به ذبح میشود این دو موضوع با هم تناقض آشکار دارند.
روایت شده حضرت عمر پسر عبدالعزیز از یک یهودی بعد از مسلمان شدن راجع به ذبیح سؤال کرد گفت: اسماعیل بوده بعد گفت: ای امیرالمؤمنین سوگند به خدا یهود این مطلب را خوب میدانند اما حسادت با اعراب آنها به انکار آن وامیدارد آنها فضل خدا را بر اسماعیل انکار میکنند و به گمان خود میپندارند ذبیح اسحاق است،[44] زیرا اسحاق پدر آنهاست!!
مشهور است که رسول خدا به «ابن الذبیحین» (اسماعیل و عبدالله) شهرت دارد.
بنا به اصح روایات حضرت ابراهیم 175 سال بزیست و چون به جوار حق پیوست فرزندانش او را در غاری به نام «مکفیلیه» که حضرت سارا قبلاً در آن دفن شده بود دفن کردند.
این غار، در شهر «الخلیل» کنونی قرار دارد، که این شهر قبلاً نامش روستای اربع بود. اسماعیل 137 سال بزیست و در مکه، در جوار سنگی در کنار کعبه در کنار قبر مادرش دفن گردید؛ صلوات و رحمت خدا بر همهی آنها باد. (والحمدلله رب العالمین)
منبع مقاله: پیغمبری و پیغامبران در قرآن، مؤلف: شیخ علی صابونی، مترجم: محمد ملازاده
عصر اسلام
IslamAge.com
[1] در کتاب ابراهیم را یاد کن، او بسیار راست کردار و راست گفتار و پیغمبر بود.
[2] ما به ابراهیم، اسحاق و یعقوب را عطا کردیم و در دودمان او نبوت قرار دادیم و کتاب (آسمانی را برای آنان فرستادیم) و در دنیا پاداش او را دادیم و وی در آخرت از زمرهی صالحان است.
[3] ابراهیم پیشوایی بود و مطیع و حقگرای و او از زمره ی مشرکان نبوده است.
[4] و خداوند ابراهیم را به دوستی گرفت.
[5] رجوع کنید به صحیح البخاری.
[6] و بدانگاه که ابراهیم به پدر خود آزر گفت: آیا به تنهایی را به خدایی میگیری.
[7] البدایة والنهایة جلد 1 ص 142.
[8] آیا خبر مهمانهای بزرگوار ابراهیم به تو رسیده است، در آن زمانی که بر او وارد شدند و گفتند: سلام، گفت: سلام بر شما مردمان ناآشنا و ناشناسی هستید. به دنبال آن پنهانی به سوی خانواده خود رفت و گوساله فربهای را آورد، و آن را نزدیک ایشان قرار داد گفت: آیا نمیخورید (هنگامی که دید دست بسوی غذا نمیبرند) در دل از ایشان احساس ترس و وحشت کرد. گفتند: مترس سپس او را به تولد پسری دانا و آگاه بشارت دادند.
[9] در کتاب (گوشهای از سرگذشت ابراهیم) ابراهیم را بیان کن، او بسیار راست کردار و راست گفتار و پیغمبر بود، هنگامی که به پدرش گفت: ای پدر چرا چیزی را پرستش میکنی که نمیشنوند و نمیبینند و اصلاً شر و بلایی از تو به دور نمیدارد، ای پدر دانشی نصیب من شده است که بهره تو نگشته است بنابراین از من پیروی کن تا تو را به راه راست رهنمون کنم، ای پدر من از این میترسم که عذاب سختی از سوی خداوند مهربان گریبانگیر تو شود و آنگاه همدم شیطان شوی، (پدر ابراهیم برآشفت) گفت: آیا تو ای ابراهیم از خدایان من رویگردانی اگر دست نکشی حتماً تو را سنگسار میکنم برو، برای مدت مدیدی از من دور شو (ابراهیم) گفت: خداحافظ من از پروردگارم برای تو آمرزش خواهم خواست چرا که او نسبت به من بسیار عنایت و محبت دارد.
[10] و پدرم را که از گمراهان است بیامرز.
[11] طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش به خاطر وعدهای بود که بدو داده بود ولی هنگامی که برای او روشن شد که پدرش دشمن خداست از او بیزاری جست واقعاً ابراهیم بسیار مهربان و دست به دعا و فروتن و شکیبا بود.
[12] ابراهیم و کسانی که بدو گرویده بودند الگوی خوبی برای شما است بدانگاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از چیزهایی که به غیر خدا میپرستید بیزار و گریزانیم و شما را قبول نداریم و در حق شما بیاعتناییم و دشمنی و کینهتوزی همیشگی میان ما و شما پدیدار آمده است تا زمانی که به خدای یگانه ایمان میآورید و او را به یگانگی میپرستید مگر سخنی که ابراهیم به پدر خود گفت: من قطعاً برای تو طلب آمرزش میکنم و در عین حال برای تو در پیشگاه خدا هیچ کار دیگری نمیتوانم بکنم پروردگارا به تو توکل میکنیم و به تو روی میآوریم و بازگشت به سوی تو است.
[13] گفت: مگر ایمان نیاوردهای گفت: چرا ولی تا اطمینان قلب پیدا کنم.
[14] و هنگامی را که ابراهیم گفت پروردگار به من نشان بده چگوه مردگان را زنده میکنی گفت مگر ایمان نیاوردهای گفت چرا ولی تا اطمینان قلب پیدا کنم گفت پس چهار تا از پرندگان را بگیر و آنها را به خود نزدیک گردان سپس بر سر هر کوهی قسمتی از آنها را بگذار بعد آنها را بخوان به سرعت به سوی تو خواهند آمد و بدان که خدا چیره دست و با حکمت است.
[15] گفتند: چه کسی چنین کاری را بر سر خدایان ما آورده است او از جمله ستمکاران است.
[16] گفتند: جوانی از بتها سخن میگفت که بدو ابراهیم میگوییم.
[17] گفتند: آیا تو ای ابراهیم این کار را بر سر خدایان ما آوردهای؟
[18] بلکه این [بت] بزرگشان آن [کار] را کرده است، که اگر سخن مىگویند از آنان بپرسید.
[19] (آنان به خود آمدند) و به خویشتن گفتند: شما حقیقتاً ستمگرید.
[20] تو میدانستی اینها سخن نمیگویند.
[21] گفت: آیا به جای خدا چیزهایی را میپرستید که کمترین سود و زیانی به شما نمیرسانند وای بر شما و وای بر چیزهایی که به جای خداوند میپرستید آیا نمیفهمید؟
[22] گفتند: اگر میخواهید کاری کنید ابراهیم را سخت بسوزانید و خدایان خویش را مدد و یاری دهید.
[23] ما به آتش دستور دادیم که ای آتش سرد و سالم باش بر ابراهیم.
[24] ما هدایت و راهیابی را پیشتر در اختیار ابراهیم گذارده بودیم و از او برای (حمل رسالت) آگاهی داشتیم * آنگاه که به پدرش و قوم خود گفت: این مجسمههایی که شما دائماً به عبادتشان مشغولید چیستند * گفتند: ما پدران خویش را دیده ایم که اینها را پرستش میکردهاند، ابراهیم گفت: قطعاً شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری و بوده و هستید، گفتند: آیا واقعاً آنچه را به ما میگویی حقیقت دارد یا اینکه جزو افراد ملعبه باز و شوخی کننده هستی؟ * گفت: (من اهل مزاح و شوخی نیستم) بلکه پروردگار شما پروردگار آسمانی و زمین است همان پروردگاری که آنها را آفریده است و من بر این چیزی که گفتم از زمرهی گواهانی هستم که آگاهند و به دلیل و برهان گفته خود را ثابت مینمایم * (آنگاه ابراهیم آهسته) گفت: به خدا سوگند من نسبت به بتانتان قطعاً چارهاندیشی میکنم وقتی که پشت بکنید و بروید (وقتی که مردم به عید رفتند) (ابراهیم) آنها را قطعه قطعه کرده مگر بت بزرگشان را تا به پیش آن بیایند (هنگامی که به بتخانه برگشتند) گفتند: چه کسی چنین کاری را بر سر خدایانمان آورده او از جمله ستمگران است * گفتند: جوانی از بتها سخن میگفت که بدو ابراهیم میگویند* گفتند: او را در برابر مردم حاضر کنید تا گواهی دهند * گفتند: آیا تو ای ابراهیم این کار را بر سر خدایان ما آوردهای (ابراهیم گفت): شاید این بت بزرگ چنین کاری را کرده باشد پس از آنها مسئله را بپرسید اگر میتوانند صحبت کنند * آنان به خود آمدند و به خویشتن گفتند: حقیقتاً شما ستمگرید * تو که میدانستی اینها سخن نمیگویند (ابراهیم) گفت: آیا بجای خداوند چیزهایی را میپرستید که کمترین سود و زیانی به شما نمیرسانند وای بر شما و وای بر چیزهایی که بجای خدا میپرستید آیا نمیفهمید * (برخی به برخی دیگر رو کردند) گفتند: اگر میخواهید کاری کنید ابراهیم را سخت بسوزانید و خدایان خویش را مدد و یاری دهید * (آتش را برافراشتند) ما به آتش دستور دادیم که: ای آتش سرد و سالم شو بر ابراهیم، آنان خواستند که ابراهیم را با نیرنگ خطرناکی نابود کنند ولی ما ایشان را زیانبارترین مردم نمودیم.
[25] گفت: ای وای آیا من که پیرزنی هستم و این هم شوهرم که پیرمردی میباشد فرزندی میزایم این چیز شگفتی است! * گفتند: آیا از کار خدا شگفت میکنی ای اهل بیت رحمت و برکات خدا شامل شما است بیگمان پروردگار من دعا را میشنود.
[26] سپاس خدایی را که با وجود پیری و سن زیاد اسماعیل و اسحاق را به من بخشید بیگمان پروردگار من دعا را میشنود.
[27] ما هدایت و راهیابی را پیشتر در اختیار ابراهیم گذارده بودیم و از (احوال و فضائل) او برای (آگاهی رسالت) آگاهی داشتیم.
[28] پروردگار من کسی است که زنده میگرداند و میمیراند.
[29] او گفت: من هم زنده میگردانم و میمیرانم.
[30] خداوند خورشید را از مشرق برمیآورد تو آن را از مغرب در آور.
[31] آیا آگاهی از کسی که با ابراهیم دربارهی پروردگارش راه مجادله و ستیز در پیش گرفت بدان علت که خداوند به او حکومت و شاهی داده بود هنگامی که ابراهیم گفت: پروردگار من کسی است که زنده میگرداند و میمیراند، او گفت: من هم زنده میگردانم و می میرانم. ابراهیم گفت: پروردگار من خورشید را از مشرق برمیآورد تو آن را از مغرب برآور پس آن مرد کافر واماند و مبهوت شد و خداوند مردم ستمکار را هدایت نمیکند.
[32] فقط مؤمنان برادران همدیگرند.
[33] داستان را بخاری و مسلم روایت کردهاند.
[34] پروردگارا من بعضی از فرزندانم را در سرزمین بدون کشت و زرعی در کار خانهی تو که آن را حرام ساختهای سکونت دادهام خداوندا تا اینکه نماز را بر پای دارند سپس چنان کن که دلهای گروهی از مردمان متوجه آنان گردد و ایشان را از میوهها بهرهمند فرما شاید که سپاسگزاری کنند.
[35] ای پروردگار ما (این عمل را) از ما بپذیر بیگمان تو شنوا و دانا هستی.
[36] ر.ک. صحیح بخاری.
[37] در حدیثی از ابن عباس به نقل از رسول ـ صلی الله علیه وسلم ـ آمده است: «خواب پیامبران وحی است».
[38] ای فرزندم من در خواب دیدم که تو را قربانی کنم حالا خود بگو نظرت در رابطه با این کار چیست؟
[39] گفت: ای پدر کاری که به تو دستور داده میشود بکن به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت.
[40] و ندایش زدیم که ای ابراهیم * تو خواب را راست دیدی ما اینگونه به نیکوکاران سزا و جزا میدهیم * این مسلماً آزمایشی است که بیانگر (ایمان و یقین صادق به خداوند) است * ما قربانی بزرگی و ارزشمندی را فدا و بلاگردان او کردیم.
[41] ما او را به (تولد) اسحاق که پیغمبر و از زمره صالحان بود مژده دادیم.
[42] به کتب اصول فقه مراجعه شود. (مترجم)
[43] ما بدو مژده اسحاق و به دنبال وی یعقوب را دادیم.
[44] به البدایة والنهایة مراجعه شود.
|