تاریخ چاپ :

2024 Nov 23

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

دستاوردهای صلح حدیبیه

این بود صلح حدیبیه؛ و هرکس در ژرفای مواد این قرارداد صلح تأمل کند، بی‌شک درمی‌یابد که این صلح و سازش در واقع فتح عظیمی برای مسلمانان بود. پیش از آن، قریشیان برای مسلمانان هیچگونه رسمیتی قائل نبودند، بلکه ریشه‌کن کردن آنان را هدف گرفته بودند، و انتظار روزی را می‌کشیدند که پایان کار مسلمانان را مشاهده کنند، و با نهایت تاب وتوانشان می‌کوشیدند تا میان مردم و دعوت اسلام حائل گردند، همچنان خودشان زعامت امور دینی و صدارت امور دنیوی مردم را در جزیره‌العرب در انحصار داشته باشند.

همین که قریشیان حاضر شدند با مسلمانان صلحنامه تنظیم کنند، به معنای آن بود که به نیرومندی مسلمانان اذعان و اعتراف کرده‌اند، و قریش دیگر قادر نیست در برابر آنان مقاومت کند. وانگهی، بند سوم دلالت فحوایی و محتوایی داشت بر اینکه قریش دیگر صدارت خود را در امور دنیوی و زعامت و پیشوایی خود را در امور دینی مردم فراموش کرده است، و اینک جز کیان خودش به هیچ چیز نمی‌اندیشد، دیگر مردم، و بقیهٔ مردم جزیره‌العرب، اگر تماماً اسلام بیاورند برای قریش اهمیتی ندارد، و به هیچ روی هیچگونه دخالتی در این مسئله نخواهد کرد.

آیا این یک شکست فاحش برای قریش نبود؟! و آیا این یک فتح مبین برای اسلام و مسلمین نبود؟! جنگهای خونینی که تاکنون میان مسلمانان و دشمنانشان اتفاق افتاده بود. هدف از آنها، از دیدگاه مسلمانان، مصادرهٔ اموال و گرفتن جانها، و تباه کردن نسل و دودمان نبود، حتی هدف از آن جنگ‌ها اجبار کردن دشمن نیز بر اینکه اسلام را گردن نهد، نبود؛ تنها هدفی که مسلمانان از این جنگ‌ها داشتند، آزادی همه جانبهٔ مردم در عقیده و دین بود:

{فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَكْفُرْ}[1].

«هرکه می‌خواهد ایمان بیاورد و هرکه می‌خواهد کفر پیشه کند!»

و هیچ نیرو و سلطه‌ای مانع رسیدن مردم به آنچه که می‌خواهند، نباشد. اینک، این هدف با تمام جزئیات و لوازم آن به گونه‌ای حاصل شده است که حتی چه بسا در جنگ‌های متعدد به فرض پیروزی همه جانبهٔ مسلمین حاصل نمی‌شد. مسلمانان در پرتو این آزادی که به موجب مفاد صلح حدیبیه برای مردم فراهم گردید، موفقیت بزرگی در راستای دعوت اسلام کسب کردند؛ زیرا در شرایطی که شمار مسلمانان پیش از این صلح و سازش بیش از سه هزار نبود، شمار لشکریان اسلام پس از دو سال به هنگام فتح مکه به ده هزار بالغ گردید.

دومین ماده صلحنامه نیز بخش دیگری از این فتح مبین بود. مسلمانان آغازگر جنگ‌ها نبودند؛ تمامی آن جنگ‌ها را قریشیان آغاز کردند؛ چنانکه خداوند متعال می‌فرماید:

{وَهُم بَدَؤُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ}[2].

«و نخستین بار، آنان بودند که جنگ را آغاز کردند.»

مسلمانان از جنگ‌هایی که رویاروی قریشیان تدارک می‌کردند، تنها مقصودشان این بود که قریش به خود بیایند، و از این غرور خودبینی بازآیند، و سر راه خدا مانع به وجود نیاورند، و بامردم به مساوات رفتار کنند، تا خداباوران و کفرپیشگان هر یک همانگونه که شاکله‌اش اقتضا می‌کند، عمل کند. قرارداد آتش بس ده ساله این یکّه تازی قریشیان را محدود می‌کرد، و از کارشکنی‌هایشان در راستای دعوت اسلام می‌کاست، و خود دلیلی بود بر شکست خوردن آغازگران جنگ و سستی و از هم پاشیدگی آنان.

 ماده اول صلحنامه هم تنها قریشیان را محدود می‌کرد که نتوانند مانع ورود مسلمانان به مسجدالحرام بشوند، و این، شکست دیگری برای قریشیان بود؛ و بالاخره، در این قرارداد صلح هیچ مایهٔ دلخوشی برای قریشیان وجود نداشت مگر آنکه توفیق یافته بودند فقط این یک سال را مانع ورود مسلمین بشوند.

در واقع، سه ماده نخستین، سه امتیاز اساسی بود که قریشیان به مسلمانان داده بودند، و در عوض آن فقط مفاد ماده چهارم را به دست آورده بودند که آن هم بسیار بی‌محتوا و توخالی بود، و چیزی نبود که به مسلمانان زیانی برساند. زیرا، پرواضح بود که مسلمان- تا وقتی که مسلمان است- از خدا و رسول‌خدا نمی‌گریزد، و از مدینهٔ اسلام پای بیرون نمی‌نهد، و تنها وقتی گریزپای می‌شود که مرتدّ شده باشد و از اسلام ظاهری یا واقعی برگشته باشد، و در آن صورت نیز مسلمانان نیازی به نگهداری چنین فردی نخواهند داشت، و جداسازی وی از جامعه اسلامی به مراتب بهتر از باقی ماندن او در میان مسلمانان خواهد بود؛ و این همان نکته‌ای بود که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- به آن اشاره کرده و فرموده بودند:

«إنه من ذهب منا إلیهم فابعده الله» [3].

«در واقع، آن کسی که از میان ما به نزد آنان می‌رود، خداوند او را دور گردانیده و محروم ساخته است!»

از آن طرف، افرادی که از اهل مکه مسلمان می‌شدند، اگر راهی برای پناهندگی به مدینه نمی‌بود، می‌توانستند به جاهای دیگر بروند: زمین خدا گسترده است. مگر آن زمان که هنوز اهل مدینه چیزی از اسلام نمی‌دانستند، دروازهٔ حبشه به روی مسلمانان باز نبود؟ رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- نیز به همین نکته اشاره می‌فرمایند و می‌گویند:

«ومن جاءنا منهم سیجعل الله فرجاً و مخرجاً» [4].

«آن کس نیز که از میان آنان به نزد ما می‌آید، خداوند برای او گشایش و آسایشی مقرر خواهد نمود.»

پیش گرفتن چنین احتیاطی در صلحنامه، هرچند که در ظاهر مایهٔ سربلندی قریش به حساب می‌آمد؛ اما، در حقیقت، بازگو گنندهٔ شدّت ترس و وحشت و دستپاچگی و انحطاط قدرت آنان بود، و نشان می‌داد که تا چه انداره کیان بت‌پرستی خودشان را متزلزل می‌بینند؛ چنانکه گویی احساس کرده‌اند که موجودیت آیین بت‌پرستی دیگر بر لبهٔ پرتگاه قرار دارد، و باید اینگونه احتیاط‌ها را در ارتباط با آیینشان رعایت کنند. اما اینکه پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- اجازه دادند که هرکس از مسلمانان به سوی قریشیان گریخت برگردانیده نشود، این خود دلیل بر آن بود که به تثبیت کیان دین و آیین خودشان از هر جهت اعتماد دارند، و از بابت این گونه شروط بر سر دین و آیینشان نمی‌ترسند.


تردید مسلمانان در موفقیت صلح حدیبیه

آنچه توضیح دادیم حقیقت مواد این قرارداد صلح بود. اما دو پدیده نیز در کار بود که مسلمانان از بابت آنها سخت اندوهگین و دلگیر شدند: یکی اینکه پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- به مسلمانان وعده داده بودند که به خانهٔ خدا خواهیم رفت و طواف خانهٔ خدا را برجای خواهیم آورد. پس، چرا بازمی‌گردند و برای طواف خانهٔ خدا نمی‌روند؟! دوم اینکه رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- بر حق‌اند، و خداوند وعده داده است دین خودش را بر همگان سیطره بخشد؛ پس چرا فشارهای قریش را پذیرا شدند و با چنین صلحی سازش کارانه به خواری تن دردادند؟!

وجود این دو پدیده منشأ شک و تردیدها و گمان و وسوسه‌های بسیار گردید، و احساسات مسلمانان به خاطر این دو مسئله جریحه‌دار شد، و تحت‌تأثیر اندوه و پریشانی، نتوانستند دربارهٔ پیامدها و دستاوردهای مثبت مفاد صلح حدیبیه بیاندیشند. شاید از همهٔ صحابه اندوهگین‌تر، عمربن خطاب بود که نزد رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- آمد و گفت: ای رسول‌خدا، مگر ما برحق نیستیم و مگر اینان بر باطل نیستند؟! فرمودند: چرا! گفت: مگر کشتگان ما در بهشت نیستند و مگر کشتگان اینان در آتش دوزخ نیستند؟! فرمودند: چرا! گفت: پس چرا باید در کار دینمان به خواری تن در دهیم، و بازگردیم، در حالی که هنوز خداوند میان ما و اینان حکم نکرده است؟! فرمودند:

«یا ابن الخطاب، إنی رسول الله ولست أعصیه، وهو ناصری ولن یضیعنی أبداً».

«ای پسر خطاب، من رسول خدا هستم و حق ندارم نافرمانی او را بکنم، او نیز یاور من است و هرگز مرا ترک نخواهد گفت!»

گفت: مگر با ما نگفته بودید که ما به خانهٔ خدا خواهیم رفت و گرد کعبه طواف خواهیم کرد؟! فرمودند:

«بلی! فاخبرتک إنا نأتیه العام؟»

«چرا! اما با تو باز گفتم که امسال به آنجا می‌رویم؟!»

گفت: نه. فرمودند:

«فإنک آتیه و مُطوفٌ بِه».

«حالا هم تو به مکه خواهی رفت و طواف خانهٔ خدا خواهی کرد!»

آنگاه عمر خشمگینانه به نزد ابوبکر رفت، و همان سخنان را که با رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- گفته بود، با او بازگفت. ابوبکر نیز همان جواب‌ها را عیناً به او داد، و افزود: به دامان وی چنگ بزن تا بمیری، که به خدا او بر حقّ است!؟

آنگاه، آیات نخستین سورهٔ فتح نازل گردید:

«إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُّبِیناً».

«ما هم اینک تو را پیروز گردانیده‌ایم و فتح مبین را به تو ارزانی داشته‌ایم!؟»

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- نیز به دنبال عمر فرستادند و این آیات را برای وی خواندند؛ گفت: ای رسول‌خدا، آیا همین فتح است؟! فرمودند: آری! عمر نیز خشنود شد و بازگشت.

از آن پس، عمر به خاطر این کوتاهی که از او سرزده بود، به شدت دچار ندامت شد. عمر گوید: به خاطر این کوتاهی، کارها انجام دادم پیوسته صدقه می‌دادم و روزه می‌گرفتم و نماز می‌گزاردم و برده آزاد می‌کردم تا کفاره و جبرانگر این کاری که کرده بودم باشد. از بس به خاطر این سخنانی که گفته بودم ترسیده بودم؛ تا اینکه سرانجام امید بستم به اینکه خیر بوده باشد! [5]


اسلام آوردن چند تن از قهرمانان قریش

در سال هفتم هجرت، به دنبال صلح حدیبیه، عمروعاص و خالدبن ولید و عثمان‌بن طلحه اسلام آوردند. وقتی که آنان در محضر نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- حضور به هم رسانیدند، آن حضرت فرمودند: «اِنَّ مکة قد ألقت إلینا أفلاذ کبدها». «مکه پاره‌های جگرش را به سوی ما افکنده است!»[6]


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388
عصر اسلام
IslamAge.com


[1]- سوره کهف، آیه 29.

[2]- سوره توبه، آیه 13.

[3]- صحیح مسلم، «باب صلح الحدیبیه» ج 2، ص 105.

[4]- همان.

[5]- برای تفصیل مطالب مربوط به این -غزوه این صلح، نکـ: فتح‌الباری، ج 7، ص 439-458؛ صحیح البخاری، ج 1، ص 278-381، ج 2، ص 598، 600، 717؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 104-106؛ سیرهٔ ابن‌هشام، ج 2، ص 308-322؛ زادالمعاد، ج 2، ص 122-127؛ تاریخ عمربن‌الخطاب، ابن جوزی، ص 39-40.

[6]- در مورد تاریخ اسلام آوردن این صحابه اختلاف فراوان است. عموم کتب رجال تصریح بر آن دارند که سال هفتم هجرت بوده است؛ اما داستان مسلمان شدن عمرو بن عاص در دربار نجاشی مشهور است؛ خالد و طلحه نیز، زمانی که عمرو بن عاص از حبشه بازمی‌گشت اسلام آوردند؛ چنانکه وقتی عمرو بن عاص از حبشه بازگشت آهنگ مدینه کردو آن دو وی را در مدینه دیدند، و هر سه نزد پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- آمدند و اسلام آوردند، یعنی در سال هفتم هجرت؛ والله اعلم.