تاریخ چاپ :

2024 Oct 23

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

غزوهٔ بنی مُصطلق و عملکرد منافقان

زمینه و انگیزهٔ وقوع جنگ

این جنگ، هرچند از جهت نظامی گسترده و دامنه‌دار نبود؛ امّا، از این جهت سرنوشت‌ساز بود که در اثنای آن وقایعی روی داد که از یک سوی موجبات پریشانی و نابسامانی را در جامعهٔ اسلامی فراهم آورد، و از سوی دیگر به رسوایی منافقان انجامید. همچنین، به مناسبت رویدادهای این غزوه یک سلسله قوانین تعزیری تشریع گردید که برای جامعهٔ اسلامی از نظر فضیلت و کرامت و طهارت اخلاقی و اجتماعی چهره‌ای خاص را به ارمغان آورد. نخست، غزوه را گزارش می‌کنیم، و سپس به شرح آن وقایع می‌پردازیم.

این غزوه که به نام «غزوهٔ مُرَیسیع» نیز نامیده شده است، بنا به گفتهٔ عموم اصحاب مغازی در سال پنجم هجرت، و بنا به گفتهٔ ابن اسحاق در سال ششم هجرت روی داده است [1].

انگیزهٔ وقوع این غزوه آن بود که به رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- خبر دادند رئیس قبیله بنی‌المصطلق، حارث بن ابی‌ضرار با قوم و قبیله خودش به همراه جمعیتی که توانست از اعراب با خود همراه گرداند، قصد کارزار با آن حضرت را دارند. بُرَیده بن‌حًصیب اسلمی را برای خبرگیری از وضعیت فرستادند. وی به نزد بنی‌المصطلق رفت و با حارث بن ابی‌ضرار ملاقات کرد و با او سخن گفت، و نزد رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- بازگشت و شرح ماوقع را به آن حضرت گزارش داد.

وقتی برای حضرت رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- مسلم گردید که خبر صحت دارد، بی‌درنگ آهنگ جنگ کردند. عزیمت آن حضرت به میدان این نبرد، دو روز گذشته از ماه شعبان بود. جماعتی از منافقان که در جنگهای پیشین با آن حضرت همراهی نکرده بودند، با ایشان همراه شدند. آن حضرت زیدبن حارث را در مدینه جانشین خود گردانیدند. بعضی جانشین آن حضرت را در این غزوه ابوذر، و بعضی دیگر، غیله بن‌عبدالله لیثی نام برده‌اند.

حارث‌بن ابی‌ضرار یک نفر جاسوس را اعزام کرده بود که برای او اخبار مربوط به لشکر اسلام را گزارش کند. مسلمانان او را دستگیر کردند و به قتل رسانیدند. وقتی خبر عزیمت رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- و به قتل رسیدن جاسوس حارث بن ابی‌ضرار به او و همراهانش رسید، سخت دچار بیم و هراس شدند، و اعراب بادیه‌نشین که با او همراه شده بودند، پراکنده شدند. رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- به موضع مُرَیسیع[2] رسیدند و طرفین آمادهٔ نبرد شدند.

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- صفوف سپاهیانشان را آراستند. رایت مهاجرین را به دست ابوبکر صدیق، و رایت انصار را به دست سعدبن عباده دادند. ساعتی به تیراندازی متقابل پرداختند؛ آنگاه، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمان حمله دادند. عده‌ای از آنان کشته شدند. پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- زنان و کودکانشان را اسیر کردند، و چارپایان و گوسفندان را به غنیمت گرفتند. از لشکر اسلام، تنها یک تن به قتل رسید، که او را نیز مردی انصاری به گمان آنکه دشمن است به قتل رسانید.

این مطلبی است که صاحبان مغازی و سِیر آورده‌اند؛ اما، ابن قیم گفته است: این توهمی بیش نیست؛ زیرا، اصلاً کارزاری صورت نگرفته است، بلکه رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- به اتفاق رزمندگان اسلام پیرامون آن چشمه را مورد حمله قرار دادند، و زنان و کودکان ایشان را به اسارت گرفتند و اموال ایشان را مصادره کردند؛ چنانکه در حدیث صحیح آمده است که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- در حالیکه بنی‌المصطلق بی‌خبر بودند، برایشان یورش بردند. متن حدیث را نیز آورده است [3].

یکی از اسیران، جُویریه دختر حارث، رئیس قبیله بود که در سهم ثابت بن‌قیس قرار گرفت. وی با او قرارداد مکاتبه تنظیم کرد، رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- مبلغ مکاتبهٔ او را پرداخت کردند و او را به همسری خویش درآوردند. مسلمانان نیز به موجب این ازدواج، یکصد خانوار از بنی‌المصطلق را که اسلام آورده بودند آزاد کردند و گفتند: اینان خویشاوندان همسر رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- هستند! [4]

راجع به وقایع و حوادث اثنای این غزوه، از آنجا که باعث و بانی آن رویدادها سرکردهٔ منافقان، عبدالله بن ابی و یارانش بوده‌اند، بهتر است ابتدا به بررسی بخشی از عملکردهای منافقان در جامعه اسلامی بپردازیم.


عملکردهای منافقان پیش از این غزوه

بارها آورده‌ایم که عبدالله بن اُبّی نسبت به اسلام و مسلمین کینهٔ دیرینه داشت، و به‌ خصوص با رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- به شدت کینه‌توزی می‌کرد؛ زیرا، اوس و خزرج در ارتباط با ریاست و پادشاهی وی یک سخن شده بودند، و برای او تاجی درست کرده بودند؛ همزمان اسلام در مدینه ظهور کرد و آنان را از ابن اُبّی منصرف گردانید، و او همواره چنین می‌اندیشید که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمانروایی و پادشاهی را از او باز گرفته است.

کینه‌توزی عبدالله بن‌ابّی و آتش گرفتن او از ظهور اسلام، از آغاز هجرت، پیش از تظاهر او به اسلام و پس از تظاهر او به اسلام، همواره آشکار بود.

* روزی رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- بر الاغی سوار بودند و برای عیادت سعدبن عباده می‌رفتند. وقتی از کنار عبدالله بن اُبّی و همراهانش گذشتند، عبدالله‌بن ابی بین‌اش را محکم در دست گرفت و گفت: «لاتُغَبِّروا علینا!» بر سر ما گرد و خاک نکنید! و هنگامی که آن حضرت برای آن جماعت قرآن تلاوت کردند، گفت:

«اجلس فی بیتك، ولا تؤذنا فی مجلسنا» [5].

«در خانه‌ات بنشین، و در مجالس ما آزارمان مده!»

اینها مربوط به پیش از تظاهر او به اسلام بود. هنگامی نیز که پس از جنگ بدر تظاهر به اسلام کرد، همچنان دشمن خدا و رسول خدا و مسلمانان بود، و تمامی همّ و غمّ او تفرقه‌افکنی در جامعهٔ اسلامی و تضعیف کیان اسلام بود، و با دشمنان اسلام همراهی می‌کرد. چنانکه آوردیم، در ماجرای بنی‌قینُفاع دخالت داشت. همچنین، در جنگ احد دردسرها فراهم کرد و نیرنگ‌ها زد، و به انحاء مختلف به تفرقه‌انگیزی و پریشان‌سازی و ایجاد هرج و مرج در صفوف سپاهیان اسلام می‌پرداخت.

شدت مکر این منافق و نیرنگبازی او را در ارتباط با مسلمانان از اینجا می‌توان فهمید که پس از تظاهر به اسلام، هر روز جمعه، هنگامی که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- بر منبر می نشستند تا برخیزند و خطبه بخوانند، از جای برمی‌خاست و می‌گفت: «هذا رَسول‌الله بین اظهرکم؛ اکرمکم الله و اعزکم به؛ فانصروه و عزروه، و اسمعواله و اطیعوا!» این رسول خدا است که در میان شما است؛ خداوند در پرتو وجود او شما را کرامت و عزت بخشیده است. شما نیز او را یاری کنید و از او پشتیبانی کنید، و در برابر او در مقام سمع و طاعت باشید! آنگاه می‌نشست، و رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- برمی‌خاستند و خطبه می‌خواندند.

نمونه‌ای از بی‌شرمی این منافق آنکه در نخستین جمعه پس از جنگ اُحُد با آن همه دردسر آفرینی و با آن نیرنگهای زشتی که به مسلمانان زده بود از جای برخاست تا همان سخنان را که همیشه می‌گفت بگوید. مسلمانان اطراف جامهٔ او را گرفتند و می‌کشیدند، و به او می‌گفتند: بنشین، ای دشمن خدا! تو شایستگی این سخنان را نداری، با آن کارهایی که کرده‌ای؟! او نیز پای روی گردن مردم نهاد و از میان جمعیت نمازگزاران خارج شد، و می‌گفت: به خدا، انگار که گویی بد و بیراه گفته‌ام که برپای خاسته‌ام تا او را تقویت و تأیید کنم!؟ مردی از انصار بر در مسجد او را ملاقات کرد. به او گفت: وای بر تو؛ بازگرد تا رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- برای تو از خداوند طلب مغفرت کند! گفت: به خدا نمی‌خواهم برایم طلب مغفرت کند! [6]

با یهودیان بنی‌نضیر نیز عبدالله بن‌ابّی ارتباط داشت و با آنان برعلیه مسلمانان توطئه می‌کرد؛ تا آنجا که به ایشان قول داد: اگر شما را اخراج کردند، ما هم با شما از مدینه خارج می‌شویم؛ و اگر با شما کارزار کردند، ما شما را یاری می‌کنیم!؟ [7]

همچنین، در گیرو دار جنگ احزاب، از هر بهانه‌ای برای ایجاد پریشانی و نگرانی و افکندن ترس و وحشت در دلهای مسلمانان سوء استفاده می‌کردند؛ چنانکه خداوند متعال در سورهٔ احزاب داستانشان را گزارش فرموده است:

{وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً} [8].

«و آن هنگام که منافقان و آن کسانی که بیمار دل بودند، می‌گفتند: خدا و رسول خدا جز فریب به ما وعد و وعید نداده‌اند!؟»

تا آنجا که می‌فرماید:

{یَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ یَذْهَبُوا وَإِن یَأْتِ الْأَحْزَابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِی الْأَعْرَابِ یَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِكُمْ وَلَوْ كَانُوا فِیكُم مَّا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِیلاً}[9].

«می‌پندارند که احزاب هنوز نرفته‌اند!؟ و اگر احزاب بیایند، اینان دوست دارند که ای کاش می‌توانستند در میان اعراب بادیه‌نشین باشند و از اخبارتان جویا شوند؛ هرچند که اگر در میان شما نیز می‌ماندند، جز اندکی در کارزار شرکت نمی‌جستند!؟»

از سوی دیگر، دشمنان اسلام، یهودیان، منافقان، و مشرکان، همگی به خوبی می‌دانستند که عامل پیروزی اسلام برتری مادّی و کثرت اسلحه و عدّه و عُدّه و ارتش و لشکر نیست؛ بلکه فضائل انسانی و ارزشهای اخلاقی و الگوهای برازنده‌ای است که جامعهٔ اسلامی و همهٔ کسانی که به نحوی با این دین سروکار دارند، از آن برخوردارند، و نیز نیک می‌دانستند که منبع این همه برازندگی شخص رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- هستند که مَثَل اعلای همهٔ فضائل اخلاقی و انسانی در حد اعجاز هستند همچنین به دنبال گردش گردونهٔ جنگ‌های پیاپی در طول پنج سال، دریافته بودند که یکسره کردن کار این دین و پایبندان و هوادارانش از طریق به کار گرفتن اسلحه ممکن نیست؛ بنابراین، تصمیم گرفتند که یک جنگ تبلیغاتی وسیع را از ستاد اخلاق و فضیلت و آداب و رسوم اجتماعی رهبری کنند، و شخصیت رسول ‌اعظم -صلى الله علیه وسلم- را نخستین هدف این تبلیغات دروغین و گمراه کننده قرار دهند؛ و طبعاً، از آنجا که منافقان همواره در میان صفوف مسلمین نقش ستون پنجم را ایفا می‌کردند، و ساکن مدینه نیز بودند، و در هر زمان می‌توانستند با مسلمانان در ارتباط باشند، و افکار و احساسات آنان را تحت‌تأثیر قرار دهند، مأموریت این تبلیغات را منافقان، و در رأس همهٔ آنان ابن‌ابّی، بر عهده گرفتند.

این نقشهٔ منافقان انگاه آشکارا بازشناخته شد که رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- با اُمّ‌المؤمنین زینب بنت جحش، پس از آنکه زیدبن حارثه وی را طلاق داد، ازدواج کردند. از جمله آداب و رسوم ریشه‌دار در میان قوم عرب این بود که فرزند خوانده را همانند فرزند صُلبی می‌دانستند، و معتقد بودند که همسر فرزند خوانده برای همیشه برای مردی که آن فرزند را به پسرخواندگی گرفته است، حرام خواهد بود.

وقتی که نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- با زینب ازدواج کردند، منافقان دو روزنهٔ مناسب بنا به پندار خودشان برای ایجاد جوّ نامناسب بر ضدّ پیغمبر اسلام پیدا کردند: یکی اینکه زینب بنت جحش همسر پنجم ایشان بود، و قرآن ازدواج با بیش از چهار زن را مجاز ندانسته بود؛ بنابراین، چگونه می‌توانست این ازدواج برای آن حضرت درست بوده باشد؟! دوم اینکه زینب همسر فرزند ایشان- پسرخوانده ایشان بود؛ بنابراین، ازدواج با همسر پسرخوانده بزرگترین گناه کبیره- به موجب آداب و رسوم قوم عرب- محسوب می‌گردید. این بود که در این زمینه تبلیغات منفی گسترده‌ای را به راه انداختند، و داستانها و افسانه‌ها در این باره ساختند و پرداختند. گفتند: محمد به طور ناگهانی چشمانش به زینب افتاده و تحت تأثیر زیبایی او قرار گرفته، و به عشق او گرفتار آمده، و به او دل بسته است؛ پسر او زید نیز از این مطلب باخبر شده، و راه رسیدن به زینب را برای او هموار کرده است. این تبلیغات ساختگی را آن چنان انتشار دادند که حتی در زمان ما آثار این تبلیغات در کتابهای تفسیر و حدیث برجای مانده است.

این تبلیغات سوء، در صفوف عوام و ضعفای مسلمین بسیار اثر گذار بود، تنها نازل شدن آیات بینات قرآن بود که می‌توانست این بیماری‌های پدید آمده در دل‌ها و سینه‌ها را بهبود بخشد. از جمله شواهد انتشار وسیع این تبلیغات، آنست که خداوند سورهٔ احزاب را با این سخن خویش آغاز فرموده است:

{یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِیماً حَكِیماً}[10].

«هان ای پیامبر، تقوای الهی پیشه کن و مطابق میل کافران و منافقان کار مکن؛ که خداوند علیم و حکیم است.»

اینها اشاراتی گذرا، و تصویرهای کوچک شده‌ای از عملکردهای منافقان پیش از غزوهٔ بنی‌المصطلق است، و پیامبر بزرگ اسلام، تمامی این آزارها را با صبر و شکیبایی و نرمش و مدارا تحمّل می‌کردند. عموم مسلمین نیز از دردسرآفرینی‌های منافقان همواره برحذر بودند، و صبورانه رفتارهای ناخوشایند آنان را در خورد می‌کردند؛ زیرا، بر اثر آن رسوایی‌های پیاپی، دیگر منافقان را به خوبی شناخته بودند؛ چنانکه خداوند متعال می‌فرماید:

{أَوَلاَ یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی كُلِّ عَامٍ مَّرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لاَ یَتُوبُونَ وَلاَ هُمْ یَذَّكَّرُونَ}[11].

«و آیا نمی‌بینند که اینان در هر سال یک بار یا دو بار آزمون می‌شوند، اما نه توبه می‌کنند و نه اینان به خود می‌آیند؟!»


عملکردهای منافقان در غزوهٔ بنی المصطلق

- شعار دادن منافقان علیه پیامبر

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم-، پس از فراغت یافتن از جنگ با بنی‌المصطلق در مریسیع اقامت داشتند، و مردمان از اطراف به آنجا می‌آمدند. همراه عمربن خطاب، خدمتکاری بود که او را جهجاه غفاری می‌نامیدند. بر سر آب، خدمتکار عمربن خطاب با سنان بن وَبَر جُهَنی درگیر شد و با یکدیگر به زدوخورد پرداختند. آن مرد جُهَنمی فریاد زد: ای جماعت انصار! جهجاه نیز فریاد زد: ای جماعت مهاجرین! رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:

«أبدعوى الجاهلیة وأنا بین أظهرکم؟ دعوها فانها منتنة».

«شعار جاهلیت می‌دهید در حالیکه من هنوز در میان شما هستم؟! واگذارید این رفتارها را که بسیار چندش‌آور است!»

خبر این گیرودار به عبدالله بن‌اُبّی بن‌سلّول رسید. عده‌ای از مردان قوم و قبیله‌اش در اطراف او بودند و زیدبن ارقم نیز که پسربچه‌ای کم سن و سال بود در میان آن جمع بود. عبدالله بن اُبّی خشمناک شد و گفت: واقعاً چنین کردند؟! اینان در شهر و دیار خودمان با ما سر ستیز دارند و به ما بزرگی می‌فروشند! به خدا مَثَل ما و اینان همان ضرب‌المثل قدیمی است که گفته‌اند: سَمّن کلبَکَ یأکُلْکَ! سگت را فربه ساز تا خودت را بخورد!

«اما والله؛ لئن رجعنا الی المدینة لیخرجن الأعز منها الأذل!»

«هان به خدا، همینکه به مدینه بازگردیم، اشراف مدینه اوباش را از آن بیرون خواهند راند!؟»

آنگاه روی به اطرافیانش کرد و گفت: این کاری است که خودتان بر سر خودتان آوردید! اینان را وارد سرزمینتان کردید، و اموالتان را با اینان تقسیم کردید! هان به خدا، اگر امساک کرده بودید و دست مساعدت به آنان نداده بودید، به شهر و دیار دیگری می‌رفتند!؟

زید بن ارقم خبر به نزد عمویش برد. عموی وی نیز رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- را در حالیکه عمر نزد آن حضرت بود با خبر ساخت. عمر گفت: دستور بده عبادبن بشر او را بکشد! آن حضرت فرمودند: «فکیف یا عمر إذا تحدث الناس أن محمدا یقتل أصحابه؟! لا، ولکن اذن بالرحیل» «آن وقت چگونه خواهد شد وقتی مردم بگویند که محمد یارانش را می‌کشد؟! نه! اما، جار بزن که کوچ می‌کنیم!»

پیش از آن هیچگاه پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- در چنین وقت و ساعتی از جایی کوچ نکرده بودند. همه کوچ کردند. اسید بن حضیر با آن حضرت ملاقات کرد و به ایشان تحیت گفت و جویا شد که شما در چنین وقت و ساعت نامتناسبی بار سفر بستید؟! آن حضرت خطاب به او فرمودند: «أو ما بلغك ما قال صاحبکم؟» «مگر نشنیده‌ای که رفیقتان چه گفته است؟!» گفت: آن شمایید ای رسول‌خدا، که اگر بخواهید او را بیرون خواهید راند. بخدا، ذلیل اوست و عزیز شمایید! آنگاه گفت: ای رسول‌خدا، با او مدارا کنید. به خدا، شما را خدا برای ما رسانید، در حالی که قوم و قبیلهٔ وی برای او تاج تدارک دیده بودند و کم مانده بود که تاجگذاری کند! او هنوز هم فکر می‌کند که شما پادشاهی را از او بازگرفته‌اید!؟

پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- آن روز را تا به شام و آن شب را تا به صبح، و ساعات آغازین روز بعد را به راه ادامه دادند تا وقتی که حرارت آفتاب مردم را آزار داد. آنوقت با همراهانشان بار انداختند، و مردم همینکه دست و پایشان به زمین رسید به خواب رفتند. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- این کار را به خاطر آن کردند که مردم از گفتگو دربارهٔ آنچه گذشته بود، منصرف گردند.

ابن اُبّی از سوی دیگر با خبر شد که زیدبن ارقم ماجرا را به گوش رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- رسانیده است. به خدا سوگند یاد کرد که آنچه را زیدبن‌ارقم گفته است، وی نگفته و هرگز از زبان و دهان او برنیامده است. عده‌ای از انصار که در اطراف رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- بودند، گفتند: ای رسول‌خدا، شاید این پسربچه سخن او را درست نفهمیده و عین عبارت این مرد را به ذهن نسپرده باشد؛ بنا را بر این بگذارید که وی راست می‌گوید! زید گوید: چنان اندوهی بر من مستولی گردید که تا آن زمان همانند آن را تجربه نکرده بودم! در خانه نشستم، تا خداوند این آیات را نازل فرمود:

{إِذَا جَاءكَ الْمُنَافِقُونَ}.

«آنگاه که منافقان به نزد تو بیایند».

تا آنجا که می‌فرماید:

{هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لَا تُنفِقُوا عَلَى مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَنفَضُّوا}.

«هم اینانند که می‌گویند: به اطرافیان رسول خدا مساعدت مالی نکنید تا پراکنده شوند!»

تا آنجا که می‌فرماید:

{...لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ}[12].

«عزیزان مدینه ذلیلان را از آن بیرون خواهند راند!»

رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- دنبال من فرستادند این آیات را برای من خواندند و فرمودند:

«إن الله قَدَ صدّقك». «خداوند گفته تو را تصدیق فرمود!» [13]

پسر این منافق، عبدالله بن‌اُبّی، مرد شایسته‌ای بود و از نیکان صحابه بود. از پدرش بیزاری جست و بر دروازهٔ مدینه ایستاد و شمشیرش را از غلاف بیرون کشید. وقتی ابن‌اُبّی سر رسید، به او گفت: به خدا، از اینجا گذر نمی‌کنی تا آنکه رسول‌خدا به تو اجازهٔ ورود بدهد! زیرا که عزیز اوست و ذلیل توئی؟! وقتی پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- به دروازهٔ مدینه رسیدند، به او اجازهٔ ورود دادند، و عبدالله دست از سر او برداشت.. پیش از آن نیز عبدالله بن‌ابی گفته بود: ای رسول‌خدا، اگر خواستید او را بکشید، فرمان قتلش را به من بدهید؛ من به خدا سرش را برای شما می‌آورم! [14]


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام
IslamAge.com


[1]- دلیل بر صحت قول ابن اسحاق اینست که بنا به روایت صحیح داستان افک، قضیه مذکور پس از نزول آیه حجاب روی داده، و آیه حجاب در ارتباط با زینب نازل شده، و زینب در آن زمان همسر رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- بوده است؛ زیرا، آن حضرت از او درباره عایشه پرسیدند: گفت: من گوش و چشمم را نگاه می‌دارم! و عایشه گفت: او تنها کسی بود که در میان همسران نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- - با من رقابت داشت! و عقد ازدواج آن حضرت با وی در اواخر سال پنجم پس از غزوه بنی‌قریظه صورت گرفته است. اما، اینکه در داستان افک آورده‌اند که سعد بن معاذ و سعد بن عبادة دربارهٔ افک با یکدیگر کشمکش پیدا کردند، باتوجه به اینکه سعدبن معاذ به دنبال غزوه بنی‌قریظه وفات یافته است، ظاهراً، باید توهم راویان باشد؛ چنانکه ابن اسحاق داستان افک را از زهری از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه از عایشه روایت کرده، و ضمن آن نامی از سعدبن معاذ نبرده است، بلکه از اسیدبن خضیر یاد کرده است. ابومحمدبن حزم گوید: این درست است، و هیچ شکی در این نیست، و یاد کردن سعدبن معاذ در این داستان توهمی بیش نیست؛ نیز نک: زادالمعاد، ج 2، ص 115. آن عده از سیره‌نویسان نیز که وقوع این غزوه را در سال پنجم هجرت گزارش کرده‌اند، عقد ازدواج پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- با زینب را به سال چهارم یا اوائل سال پنجم هجرت برده‌اند، و گفته‌اند که آوردن نام سعدبن معاذ توهم نیست، بلکه کاملاً قطعی است، والله اعلم.

[2]- «مُرَیسیع» نام یکی از چشمه‌های بنی‌المصطلق در ناحیه قُدید به سمت ساحل دریا بوده است.

[3]- نکـ: صحیح البخاری، کتاب العتق، ج 1، ص 345؛ نیز نکـ: فتح الباری، ج 5، ص 202، ج 7، ص 431.

[4]- زادالمعاد، ج 2، ص 112، 113؛ نیز: سیرهٔ ابن‌هشام، ج 2، ص 289، 290، 294-295.

[5]- سیرهٔ ابن هشام، ج 1، ص 584؛ 587؛ صحیح البخاری، ج 2، ص 924؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 109.

[6]- سیرهٔ ابن‌هشام، ج 2، ص 105.

[7]- مضمون آیه 11، سوره حشر.

[8]- سوره احزاب، آیه 12.

[9]- سوره احزاب، آیه 20.

[10]- سوره احزاب، آیه 1.

[11]- سوره توبه، آیه 126.

[12]- سوره منافقون، آیه 1-8.

[13]- نکـ: صحیح البخاری، ج 1، ص 499؛ ج 2، ص 727-729؛ صحیح مسلم، ح 2584؛ ترمذی، ح 3312؛ نیز: سیرهٔ ابن‌هشام، ج 2، ص 290-292.

[14]- سیرهٔ ابن‌هشام، ج 2، ص 292 و ‌مختصرالسیرة، شیخ عبدالله نجدی، ص 277.