تاریخ چاپ :

2024 Nov 21

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

سلسله مقالات بدعت بازنگری در فهم نصوص شماره ی (6): زیرساخت ‌هایی که این مدرسه اصول خود را بر آن بنا کرده است

بسم الله الرحمن الرحیم

سلسله مقالات بدعت بازنگری در فهم نصوص شماره ی (6):

زیرساخت ‌هایی که این مدرسه اصول خود را بر آن بنا کرده است

مدرسه ی «باطنیان جدید» دارای مبادی و زیرساخت‌ هایی است که بر آن پایه ریزی شده و با ابزارهای گوناگون سعی در نشر و گسترش آن دارد.

 

مهم ‌ترین زیرساخت ‌های این مدرسه:

اساس نخست: قول به: ظنی بودن مطلق دلالت نص شرعی

اصحاب این مدرسه، نص شرعی کتاب و سنت را به طور مطلق، نصی ظنی الدلاله می ‌دانند. یعنی نص تنها حامل یک معنا نیست، بلکه احتمال چندین معنا را دارد.

 

به عبارت دیگر، نَصِّ محکمی که تنها احتمال یک معنی را داشته باشد وجود ندارد[1].

بنابراین، هرگونه فهمی برای نص شرعی باید مورد احترام قرار گیرد؛ چرا که ممکن است حق باشد و قرائت صحیح و قرائت اشتباه نداریم بلکه تمام قرائت‌ ها صحیح اند[2].

و چنان که محمد آرکون می‌ گوید: "قرآن نصی است مفتوح در برابر هر معنایی و هیچ تفسیر یا تأویلی نمی‌ تواند آن را به طور نهایی - در برابر دیگر تفاسیر – ببندد یا آن را محقق سازد"[3].

بر این اساس، کسی نمی ‌تواند ادعا کند فهمی که به آن رسیده صحیح است و دیگر فهم‌ ها اشتباه، حتی اگر امت بر اساس آن فهم اجماع کرده باشند.

 

ارکون با این سخن علما و مجتهدان را برای  نظر در معنای نصوص شرعی که ممکن است چند معنای لغوی متفاوت داشته باشد، دعوت نمی کند بلکه تک تک افراد را فرا می‌ خواند تا قرائتِ خاصِ خود را از این نص داشته باشند و بتوانند با آزادی مطلق و فقط با مراجعه به وجدان خود به معنایی که می‌ خواهند دست یابند[4].

 

به همین دلیل می گوید: "قرائتی که رویای آن را در سر دارم، قرائتی است آزاد؛ آنقدر آزاد که به حد پراکندگی و انتشار به هر سو می ‌رسد؛ قرائتی که هرکس در آن ذات بشریت خود را می ‌بیند"[5].

یکی از آن ها می گوید: "نص برای همه جا دارد؛ برای تمام صورت‌ ها و تمام سطح [فهم] ها"[6].

شعار طرفداران این مدرسه این است: "نص مقدس است، اما تأویل آزاد است" هر مسلمانی حق دارد که با نص با روشی که مناسب می ‌بیند تعامل کند. مثلا کلمه ی «جَیْب[7]» در این سخن الله متعال: {وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ}[8] ترجمه: «و بايد روسری هايشان را بر گريبان هايشان فرو اندازند» ممکن است شخصی معنایی از این کلمه برداشت کند و دیگری معنای دیگری را و دیگری معنای سومی را؛ هر کدام قرائت خاص خود را دارند و فهم سلف از این آیه نیز مانند این قرائت‌ ها قرائتی غیر لازم الاجراست[9].

 

برای مثال آقای شحرور از این آیه این را می ‌فهمد که لباس باید دو تکه باشد؛ یعنی لباس شرعی زن بر اساس مذهب شحروری باید فقط آلت و سینه‌ ها و زیر بغل ‌های او را بپوشاند!![10]

بنابراین خانمی که لباسش تا نصف ران بوده و تا پایین سینه و بغلش پوشیده شده باشد، زنی است باحجاب که خشنودی الله را به دست آورده و دستور وی را اطاعت نموده!!

او همچنین آیه ی {دست مرد دزد و زن دزد را قطع کنید}[11] را اینگونه تفسیر می ‌کند: «دست آنان را از دزدی کوتاه کنید؛ مثلا با زندانی کردن»[12].

دیگری می ‌گوید: یعنی با فراهم ساختن زندگی ای کریمانه، دست آنان را از دزدی باز دارید.

و از این فرموده ی الله متعال که می فرماید: {همه چیز جز وجه او نابود می شود}[13] یعنی آنکه این جهان تناقضات خود را دارد و ماده نیز تناقضات خود را همراه دارد؛ به همین دلیل این جهان از تخریب می شود و تغییر می یابد و نابود می شود؛ اما هلاکتش باعث می‌ شود به ماده‌ ای دیگر تغییر یابد.

دیگری از آیه ی {آن کسی که شما را از يک نَفْس آفريد و همسرش را نيز از او آفريد}[14] چنین می‌ فهمد: يک نَفْس یعنی پروتون و همسرش یعنی الکترون[15].

 

دیگری از این سخن الله که می ‌فرماید: {همانا من پروردگار تو هستم، پس پاپوش های خویش را در آورد، که همانا تو در وادی مقدس طوی هستی}[16] چنین می ‌گوید: منظور از دو پاپوش، نَفْس و جسم است؛ یعنی هوای نفس و لذت ‌های جسمی[17].

 

اگر بر اساس روش این مدرسه در تفسیر نصوص پیش برویم، کارمان به هرج و مرج و آشوبی بی ‌پایان از نظرات و اندیشه‌ ها خواهد رسید. زیرا ـ بنابر گفته ی آنان ـ هیچ ضابطه ‌ای برای تعیین معنای نصوص وجود نخواهد داشت.

اگر آن طور که آنان می ‌گویند، قرآن، کتابی است مفتوح برای تمام معانی، پس نزول آن به عنوان یک روش و منهج برایممسلمانان چه فایده ‌ای دارد؟! از سوی دیگر، آیا هر انسانی حق دارد متون مربوط به پزشکی و مهندسی و دیگر علوم را طبق فهم خود بفهمد و سپس بر اساس فهمش اقدام به پزشکی و مهندسی و دیگر فعالیت ‌ها کند تا جایی که به حد پراکندگی و انتشار به هر سویی برسد؟!

 

اگر اساسی که این مدرسه بنا شده را در قرائت نصوص به کار گیریم زندگی اجتماعی به نابودی کشیده خواهد شد. {و اگر حق از هوی و هوس های آنها پيروی کند، آسمان ها و زمين و هرچه در آنهاست، تباه شوند، اما برای آنها پند و اندرزشان آورده ايم ولی آنها از پندشان روی گردانند}[18]. زیرا زندگی اجتماعی بر اساس قواعدی که مردم میان خود قرار داده‌ اند، از جمله دلالت های لغوی، بنا شده که تفاهم بین شان به وسیله ی آن صورت می گیرد. اگر این قواعد را منتفی بدانیم و قرار باشد هرکس بر حسب تأویل شخصی خودش که بر اساس فرهنگ و محیطش شکل گرفته رفتار نماید هیچ کس معنای سخن دیگری را نخواهد فهمید و به تفاهم نخواهند رسید و در نتیجه نه تنها دینداری، بلکه حتی ارتباط و همکاری در میان مردم از بین خواهد رفت.

 

آنگاه مجریان قانون با چنین قرائتی چگونه احکام قانونی را اجرا کنند، درحالی که هرکس برای خود قرائت خاصی از مفاد قوانین دارد؟!.

 

و چگونه با این قانون، میان مردم دادرسی کنند درحالی که هریک قرائت و فهم خاص خودش را از آن دارد؟!

آن وقت تعامل افراد با مافوقی که دستور به انجام یک کار یا عدم انجام آن می ‌دهد چگونه خواهد بود؟ زمانی که ممکن است بر اساس تأویل لغوی خودش امر را نهی و نهی را امر تلقی کند؟!

دانش آموزان چگونه قرار است از معلمان شان دانش کسب کنند آن هم در صورتی که امکان دارد اطلاعاتی که دریافت می‌ کنند را بر خلاف منظور معلم یا نویسنده ی کتاب بفهمند؟!

فرض کنید یکی از طرفداران این اندیشه قصیده ی متنبّی در مدح سیف الدوله را به عنوان سؤال امتحانی برای دانش آموزانش مطرح کند، سپس یکی از دانش آموزان او که معتقد به این قرائت معاصر است در پاسخ بنویسد: این شعر در هجای سیف الدوله است و سخن متنبی را بر اساس قاعده ی استعاره ی طعنه ‌آمیز تأویل کند!

دیگری می ‌نویسد: "این یک غزل عاشقانه است! در حقیقت متنبی تصویر یک زن که او را در دنیای واقعی نیافته در لباس سیف الدوله در آورده است"!!

و سومی می‌ نویسد: "این قصیده فخرفروشانه است؛ یعنی در توهم ما شاعر برای شخص دیگری شعر گفته؛ اما در واقع، سیف الدوله ‌ای که در قصیده از وی نام برده شده کسی نیست جز «خودِ دیگر» (alter – ego) متنبی".

اما چهارمی برگه اش را سفید تحویل می دهد!!

حال معلم چطور می‌ تواند بر اساس مذهبش، برگه ی دانش‌ آموزان را تصحیح کند؟! اگر بر اساس یک معیار مشخص در مورد آنان داوری کند دچار تناقض شده و دانش آموزان می ‌توانند بگویند: چطور بر اساس فهم خودت درباره ی ما داوری می ‌کنی درحالی که خودت به ما یاد داده ‌ای تمام قرائت‌ ها مشروعیت دارد و درست است؟!

و اگر بر اساس منطق جدید قرائات پیش برود چیزی جز آشوب نخواهیم داشت؛ حتی به برگه ی سفید هم باید نمره بدهد، زیرا سکوت دانش آموز از پاسخ، یک نوع، نماد تحریک آمیز انقلابی علیه هر نص قدیمی و رد تمام فرافکنی ‌های درونی معاصران بر شعرِ متنبی است[19].

این آشوبی است حتمی که به نابودی معرفت و زندگی اجتماعی منجر می‌ شود.

اگر قضیه چنان بود که آنان ادعا می‌ کنند، نصّ شرعی هیچ فایده ‌ای نداشت و عربی بودن قرآن نیز بی ‌معنا بود.

آیا عاقلانه است که مراد الهی از وحیی که الله نازل نموده و مردم را تشویق به تبعیت از آن و استسلام در برابرش کرده و به هرکس که از آن روی برگرداند عاقبت بدی وعده داده است را طوری رها کرده باشد که هر انسانی آن را به هر گونه ای که می خواهد بفهمد؟!

 

آیا عاقلانه است که نسل‌ ها در تفسیرِ جوهره ی وحی و اصولِ معانی آن، چنین اختلاف بنیادی و جوهری ای داشته باشند؟

اساس دوم: باطل کردن فهم علمای امت از نصوص شرعی

این یکی از نتایج گفته ی آنان است مبنی بر اینکه فهم سلف از نصوص شرعی تنها یکی از قرائت‌ هایی ست که ممکن است از نص برداشت شود در نتیجه برای هیچ‌ کس الزام‌ آور نیست.

ترابی می گوید: "تمام میراث فکری که سلف صالح در امور دین بر جای گذاشتند الزام ‌آور نیست، بلکه می ‌توان از آن بهره برد"[20].

البته او از تعبیر نرمی استفاده کرده؛ اما دیگران به صراحت فهم صحابه را اشتباه می ‌دانند[21] و معتقدند این اشتباه نسل به نسل تا امروز ادامه یافته و مردم از چهره ی حقیقی اسلام غافل مانده ‌اند[22].

 

آنان فهم سلف را به تمسخر و استهزا گرفته و می‌ گویند: تا کی بر فهم بیابانی و بدوی قرآن و سنت باقی خواهید ماند؟!

 

ابن تیمیه رحمه الله می ‌گوید: "جاهل دانستن سابقین اولین و ابله خواندن آنان و این اعتقاد که آنان قومی بی‌ سواد بودند... و در حقایق شناخت الله تبحر و مهارت نداشتند و دقایق علم الهی را نمی‌ دانستند و اینکه خَلَف در تمام این‌ ها از سَلَف سبقت گرفته اند.. اگر انسان، اندکی در این سخن بیندیشد این قول را در نهایت جهل و نادانی و بلکه اوج گمراهی خواهد یافت"[23].

 

حال اینان شباهت به حال منافقان دارد که الله متعال درباره ی ‌شان می ‌فرماید: {و هنگامی که به آنان گفته شود: «ايمان بياوريد؛ چنانکه مردم ايمان آورده اند» می گويند: «آيا ايمان بياوريم چنانکه بی خردان ايمان آوردند؟!» آگاه باشيد، آنها همان بی خردان اند؛ اما خود نمی دانند}[24]. منظور از «مردم» در این آیه، صحابه هستند؛ بنابراین هرکس آنان را بد گوید یا اصحاب را به کم‌ خردی و کمبود علم و حکمت نسبت دهد، بنا بر نص قرآنی خودش کم خرد است و کسانی که چنین می‌ کنند "از شناخت قدر و منزلت سلف و ژرفای علوم آنان و کم تکلفی ‌شان و کمال بصیرت آنان، ناتوان اند. به الله سوگند که متأخران چیزی بیشتر از آنان ندارند مگر تکلف و مشغول شدن به فروع و گوشه‌ هایی که همت قوم - یعنی سلف - متوجه اصول آن و ضابطه ‌مند ساختن قواعد و محکم سازی گره ‌های آن بود. تلاش آنان در همه ی امور متوجه اهداف والا بود. متأخران در چه هستند و سلف در چه بودند، و الله برای هر چیزی اندازه‌ ای مقرر نموده است"[25].

 

برخی هم ادعا می‌ کنند فهم صحابه و سلف از نصوص شرعی، مناسب شرایط و فرهنگ زمانه ی خودشان بود و با دوران ما سازگاری ندارد؛ اما این سخنی است باطل؛ زیرا نصوص قرآن به زبان عربی نازل شده که دارای معانی مشخصی است و هرکس به زبان عربی آگاه باشد آن را می ‌فهمد: {همانا ما آن را قرآنی عربی نازل کرديم؛ شايد شما اندیشه کنید}[26] سپس سنت آمد تا به بیان بیشتر معانی لغوی آن بپردازد.

از سوی دیگر، اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم این نصوص را بر حسب آنچه از لغت قرآن و سنت ـ که لغت زبانشان بود ـ فهمیده اند، تفسیر نموده اند و همچنین بر اساس آنچه از رسول الله صلی الله علیه وسلم شنیده بودند و بر حسب اسباب نزول آیات و شرایطِ ورود احادیث که خود در آن حضور داشتند.

 

سپس نسل‌ امامان و علمای مسلمان پی در پی هم آمدند تا نصوص کتاب و سنت را به همان صورت بفهمند همچنان که تألیفات شان گواه بر این است. پس این سخن که "آنان نصوص را بر اساس فرهنگ زمانه ی ‌شان تفسیر کرده ‌اند" توهمی است که حقایق تاریخی آن را باطل و رد می کند.

اساس سوم: ادعای تاریخی بودن نص شرعی

به این معنا که مضمون نصوص شرعی از جمله امر و نهی ‌های آن متوجه مردمی بود که در زمان نزول وحی یا در شرایطی شبیه به آنان زندگی می‌ کردند. اما کسانی که پس از آن ‌ها آمده‌ اند و در شرایط و محیطی دیگر زندگی می ‌کنند، شامل نص شرعی نمی ‌شوند.

 

بنابراین، هنگامی که شرایط کلی زندگی مردم تغییر کند ـ همانند مردم این دوران ـ احکامی که از نص شرعی برداشت می ‌شود چه امر و چه نهی، به آن ‌ها تعلق ندارد و آن‌ ها می ‌توانند دین را به خلاف آن بفهمند و مورد عمل قرار دهند؛ با این اعتبار که این، دینِ صحیح در حق آنان است همان طور که آن احکام نیز دینِ صحیح در حق مردمی بود که در دوران نزول وحی زندگی می‌ کردند.

 

ترابی می‌ گوید: "ما شدیداً نیاز به نگاهی جدید درباره ی احکام طلاق و ازدواج داریم؛ نگاهی که از علوم اجتماعی معاصر برگیریم تا فقه موروثی ‌مان را بر آن بنا کنیم..."[27].

یکی از آنان می ‌گوید: "موضع قرآن کریم درباره ی زنان، مربوط به دورانی معین بوده و آن قواعد برای دوران خاصی قرار شده بود و به احتمال زیاد تطبیق چنین چیزهایی در دورانی ما که زندگی می کنیم امکان پذیر نیست"[28].

دیگری می ‌گوید: "ما می ‌دانیم که نصوص قدیمی بی‌ ارتباط با جوامع کهن نبوده و نظام حکومت و جایگاه زنان و حقوق بشر و مسئولیت‌ های انسانی و رابطه ی دین با حکومت که در این نصوص آمده همه نشانگر شرایط و واقع قدیم است که هم‌ اکنون موجود نیست و نیازی به آن نداریم".

برخی از آن ها بر این عقیده اند که جزئیات عبادات و معاملاتی که فرض شده آثاری به جا مانده از نیازمندی های محیط ساده ی حجاز در دوران رسول الله صلی الله علیه وسلم بوده نه محیط ‌ها دیگر[29].

بنابراین، انسان کنونی به مقتضای شرایط جدیدِ خود، نیازی به آن واجبات ندارد و منظور از خطاب قرآنی با صیغه ی {یا أیها الناس} یعنی: (ای مردم!) "مردمی بودند که در اطراف رسول الله صلی الله علیه وسلم زندگی می‌ کردند که برای اولین بار قرآن را از زبان ایشان شنیدند"[30].

یکی از آنان می ‌گوید: "همچنین در اینجا مناسب است برخی از تشریعات فقهی که هماهنگ با دوران خودش بوده و در دوران کنونی نمی ‌توان تطبیق عملی آن را تصور کرد، مورد بازنگری قرار گیرد. به ویژه آنچه را که «فقه أهل ذمه» می‌ نامند... بنابراین هیچ مجالی برای اِعمال چنین فقهی که مربوط به شرایط دوران گذشته است، وجود ندارد". وی خواهان "بازنگری در برخی از تشریعات فقهی اقتصادی است که تشریع آن هم ‌گام با شرایط اجتماعی دیگری بوده که به طور کلی با شرایط معاصر ما متفاوت است، به ویژه تشریعات مربوط به عملیات بانکی که به عنوان شاهرگ اقتصاد معاصر شناخته می‌ شود، مانند سود سپرده‌ گذاری‌ ها[31] که هدف از تحریم آن در دوران گذشته حمایت از مستمندان و نیازمندان بود تا نیازشان برای تهیه ی مایحتاج روزانه مورد سوء استفاده قرار نگیرد و در نتیجه در پی تراکم بدهی‌ ها، خانه و مزارع شان به دست طلبکاران نیفتد"[32].

احکام حدود و قصاص را نیز شرایط آن دوران ایجاب می‌ کرد؛ چرا که جامعه ی بدویِ آن زمان تحت هیچ دولتی نبود که امنیت را در آن برقرار سازد، بلکه مردم خودشان به هدف انتقام به جان هم می ‌افتادند و در آن شرایط اقامه ی حدود "راه حلی بود با شر و زیان کمتر؛ زیرا با وجود وحشی گری موجود در آن، باعث در امان ماندن جامعه ی آن دوران از جنایاتی بدتر و خشن ‌تر می‌ شد"[33].

واین به این معناست که در صورت تغییر شرایط جامعه و وجود دولتی که بتواند امنیت را برقرار سازد و بودن زندان‌ ها، احکام حدود که در قرآن آمده برای مخاطَبان نص قرآنی غیر الزامی است[34].

حجاب نیز به ادعای شان برای این عصر و جایگاه زن و آزادیِ او که به همه ی عرصه‌ های زندگی از جمله مدارس و دانشگاه‌ ها و کارخانه‌ ها و تجارت ها راه یافته، مناسب نیست[35].

و حتی فراتر از آن هم رفته اند اینکه حتی عبادات نیز برای این زمانه قابل تغییر است؛ زیرا روش عبادتی که مسلمانان در زمان نزول قرآن به آن مُلزَم بودند، در صورت تغییر شرایط زندگی برای کسانی که پس از آنان می‌ آیند الزامی نیست؛ بلکه می ‌توانند این عبادات را طوری که با شرایط جدیدشان سازگار است انجام دهند.

برای مثال، اگر رسول الله صلی الله علیه وسلم "نمازهای شان را به روش خاصی ادا می ‌کردند، این به آن معنا نیست که مسلمانان در هرجا و زمان و شرایطی مجبورند به آن روش پای‌ بند باشند..."[36].

بر این اساس، چنین قرائتی به این نتیجه پایان می ‌یابد که نصوص شرعی معنای ثابتی ندارند؛ یعنی به سبب تغییر فرهنگ‌ ها در گذر زمان، آنچه نزد اهل یک زمانه مطلوب دانسته می ‌شود نزد مردمی دیگر نامطلوب شناخته می ‌شود و برعکس[37].

سبب این گمراهی در فهم، به نگاه آنان به قرآن و سنت برمی ‌گردد که نصوص آن نصوصی بشری است و باید مانند دیگر نصوص با آن تعامل کنیم، پس آنچه که بر دیگر نصوص اجرا می شود بر آن نیز اجرا می گردد و تحت تأثیر مقتضیات تاریخ و تغییرات آن قرار می‌ گیرد.

به همین سبب، نصر حامد ابوزید می‌ گوید: "نص قرآنی، هرچند نص مقدسی است اما در هر صورت از کون نص بودن خارج نمی‌ شود؛ برای همین باید مانند دیگر نصوص ادبی تحت قواعد نقد ادبی قرار گیرد"[38].

آرکون می ‌گوید: "قرآن چیزی نیست جز نصی مانند دیگر نصوص که حاوی همان سطح از پیچیدگی و معانی پربار است؛ مانند تورات و انجیل و نصوص بنیانگزار مکتب بودا و هندو. هر کدام از این نصوص بزرگِ بنیادی، شامل گسترش ‌های تاریخی معینی شده و در آینده نیز گسترش خواهد یافت"[39].

اما این سخنی است پر از تلبیس و دسیسه؛ چگونه کتاب الله را با کتاب‌ های تحریف شده یا کتبی مقایسه می ‌کند که به دست بشر نوشته شده ‌است؟!

چگونه سخن پروردگار جهانیان، کسی که آنچه بوده و خواهد بود را می‌ داند، با سخن انسانی مقایسه می ‌کند که از علم جز اندکی بهره ‌ای نبرده؟!

سخن الله را نمی ‌توان به زمانی مشخص محدود ساخت، زیرا الله متعال آن را به عنوان قانونی برای تمام دوران ‌ها و مکان‌ ها نازل نموده است و او می‌ داند که چه چیز به سود بندگانش است و چه چیز برای تمام زمان ‌ها و شرایط، مناسبِ آنان می باشد. هیچ چیز بر او پنهان نیست و اوست شنوای بینا.

خطاب به آنان می ‌گوییم: {آیا شما داناترید یا الله؟!}[40].

اساس چهارم: قائل به نسبی بودن حقیقت و وجود نداشتن حقیقت مطلق

آنان به وجود یک حقیقت ثابت در تمام دوران ‌ها و مکان‌ ها باور ندارند؛ بلکه حق را نسبی می‌ دانند؛ یعنی چیزی را که تو حق می‌ بینی دیگری باطل می ‌داند و آنچه را امروز درست می ‌پنداری شاید فردا درست نباشد.

أرکون می ‌گوید: "این گفته که: حقیقت اسلامی ایده‌ آل و جوهری در طول تاریخ و تا به امروز ادامه داشته، چیزی نیست جز توهمی افسانه ‌ای که هیچ رابطه ای با حقیقت و واقعیت ندارد"[41].

آنان می‌ گویند: هیچ‌ کس حقیقت مطلق را در اختیار ندارد و از این شعار تحت عنوان «تعدد» و «پذیرش دیگر» برای اهداف سیاسی خود بهره ‌برداری می ‌کنند. منظورشان از «دیگر» بی ‌دینی و الحاد و بی ‌بند و باری است. به نظر آنان باید با تمام این مفاهیم با دید مساوات تعامل و برخورد کرد و هیچ نیازی به انکار هیچ اندیشه ‌ای یا زشت دانستن هیچ باور و کرداری نیست، هرچند که عجیب و شاذ باشد؛ زیرا حقیقت مطلق وجود ندارد.

یکی از آنان می‌ گوید: "نمی ‌توانی پیشرفت کنی یا حتی امید پیشرفت را داشته باشی مگر آنکه رأی طرف مقابل را نیز به عنوان حقیقت بپذیری، آن هم نه به عنوان یک حقیقت نسبی، بلکه به عنوان یک حقیقت مطلق"[42].

حاصل این آراء چنین است: هیچ کس نمی ‌تواند به طور قطع بگوید: رأی یا اعتقاد او حق است و رأی و اعتقاد دیگری قطعاً نادرست است؛ بلکه نهایت جزمی که می ‌تواند به زبان آورد این است که رأی او درست است با احتمال خطا و رأی دیگری خطاست با احتمال صحت[43].

یعنی آنچه آن را حق می ‌داند، ممکن است نزد دیگری باطل باشد و آنچه آن را خیر می‌ بیند ممکن است از نگاه دیگری شر باشد؛ این همان چیزی است که نسبی بودن حقیقت می ‌نامند.

بنا بر سخنِ آنان، حقیقت ممکن است در اسلام باشد و ممکن است در دیگر ادیان تحریف شده یا باطل باشد!!

و حق ممکن است در نزد اهل سنت باشد و ممکن است در نزد غیر آنان از اهل بدعت ها باشد!!

به همین دلیل به نظر برخی از آنان هر شهروندی در دولت اسلامی حق دارد در صورتی که به دین دیگری قانع شد، تغییر دین دهد[44].

تنها همین یک سخن که: هیچ‌ کس نمی تواند حقیقت را احتکار کند و به انحصار خود درآورد، برای نقض اصل ایمان کافی است؛ زیرا اصول ایمان بر قطعیت و یقین بنا شده اند. پس کسی که به توحید الله یقین نداشته باشد در دین الله مؤمن به شمار نمی ‌آید و کسی که به طور قطع و یقین و بدون شک الله را فرد و صمد و در پادشاهی و خلقت بی ‌شریک نداند در دین الله، مؤمن دانسته نمی ‌شود. و هرکس با یقینی بدون شک قرآن را از تحریف و تبدیل مصون نداند و نبی صلی الله علیه وسلم را خاتم پیامبران نداند و یقین نداشته باشد که وحی با وفات ایشان قطع شده، در دین الله مؤمن به حساب نمی آید.

همین طور در مورد دیگر اصول و قطعیات دین. { آن الله است که پروردگار راستين شماست، پس بعد از حق جز گمراهی، ديگر چيست؟ پس چگونه روی گردان می شوید؟!}[45]. پس دو راه بیشتر وجود ندارد: یکی راه حق است و راه های غیر از آن گمراهی هستند.

بنابراین، حق یکی بوده و متعدد نیست، اما گمراهی انواع گوناگونی دارد؛ پس بعد از حق جز گمراهی، ديگر چيست؟

اگر اینگونه بود و حقیقت مطلق وجود نداشت، دستور الله به پیروی از حق و پایبندی به آن پوچ و بی ‌معنی می بود؛ اگر چنین بود که این‌ ها می ‌گویند پس این سخن الله تعالی بی معنا می شد: {و اين راه مستقيم من است پس از آن پيروی کنيد و از راه های – دیگر – پيروی نکنيد که شما را از راه الله دور می کند، اين چيزی است که الله شما را به آن سفارش نموده است شايد تقوا پیشه کنید}[46].

این راه مستقیمی که الله ما را به پیروی از آن فرا خوانده کجاست اگر که هیچ کس حقیقت را در اختیار نداشته باشد؟ و کجاست این راه‌ های باطل که ما را از پیمودن آن نهی کرده است اگر که حقیقت نسبی است؟!!

"این مذهب آغازش سفسطه[47] است و آخرش زندقه؛ زیرا امر و نهی، وجوب و تحریم و وعید را از این احکام برمی ‌دارد؛ آنگاه انسان خودش می ‌ماند که هرچه را دوست دارد واجب کند و هرچه را نمی ‌پسندد حرام بداند، و در نتیجه تمام اعتقادات و افعال با هم برابر خواهد بود و این کفر و زندقه است"[48].

ابن جوزی رحمه الله قائلان به این اندیشه را جاهل دانسته، وی می‌ گوید: "گروهی از کسانی که خود را به ندانستن زده‌ اند ادعا کرده اند چیزها در ذات خود حقیقتی واحدی ندارند بلکه حقیقت آن ‌ها نزد هر قوم، بر اساس گمانی که نسبت به آن دارند، متفاوت است..."[49].

 

در سلسله مقالات بعدی به توضیحات بیشتری خواهیم پرداخت.

برگرفته از کتاب "بدعت بازنگری در فهم نصوص" با عنوان اصلی "بدعة إعادة فهم النص" تألیف محمد صالح المنجد.

بازنگری: ام احمد

 

 

 



[1] نگاه: النص القرآنی، تألیف طیب تیزینی: ص/261؛ و نقد النص، تألیف علی حرب: ص/20

[2] نگاه: التراث والتجدید، تألیف حسن حنفی: ص/112

[3] نگاه: تاریخیة الفکر العربی الإسلامی، تألیف محمد آرکون: ص/145

[4] بعضی چنان در این زمینه زیاده‌ روی کرده ‌اند که به نظرشان حتی غیر مسلمانانی که در جامعه ی اسلامی زندگی می‌ کند حق دارند قرآن را به شیوه‌ ای که با فرهنگ و عقیده‌ ی شان در توافق است، تفسیر کنند. النص القرآني، تألیف طیب تیزینی: ص/226

[5] الفکر الأصولي واستحالة التأصیل، تألیف آرکون: ص/76

[6] نقد الحقیقة، تألیف علی حرب: ص/45

[7] گریبان، یقه (بازنگر)

[8] نور:31

[9] "امری که اجرای آن واجب نیست" (بازنگر)

[10] الکتاب والقرآن: ص/604. اما دهان و بینی و چشمان از نظر او «جیوب» آشکار است و پوشاندن آن واجب نیست.

[11] {وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا} مائده:38

[12] نحو أصول جدیدة، تألیف محمد شحرور: ص/99-103

[13] {كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ} قصص:88

[14] {خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا} نساء:1

[15] القرآن والعلم الحدیث، تألیف عبدالرزاق نوفل: ص/136. درحالی که از آخر آیه که مفهوم آن را توضیح داده غافل بوده، که می‌ فرماید: {وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً} نساء:1 ترجمه: ﴿و از آنان مردان و زنانی بسیار منتشر ساخت﴾ اینکه خطاب این آیه متوجه مردم است نه جهان.

[16] {إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖإِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى} طه:12

[17] القرآن محاولة لفهم عصري، نوشته ی مصطفی محمود: ص/135

[18] {وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ ۚبَلْ أَتَيْنَاهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ} مؤمنون:71

[19] استفاده از "شبکة التفسیر والدراسات القرآنیة".

[20] تجدید الفکر الإسلامی: ص/105

[21] آرنالدز که یکی از متفکرین فرانسوی است در مداخله ‌ای بر سخنرانی محمد آرکون در فرانسه می‌ گوید: "فکر می ‌کنم اندیشه ی محوری محمد آرکون که از گذشته تا کنون درباره ‌اش بحث کرده‌ ایم این باشد: ترکیبات تئولوژی و قانونی و تشریعی که در طی تاریخ اسلام شکل گرفته، گرفتار جمود شده است و چه بسا تعالیم قرآن را که مفتوح و غنی و چند احتمالی بود به طوری که بشریت می ‌تواند تا روز قیامت در آن تأمل و اندیشه کند را تخریب کرده است... من فکر می‌ کنم ایشان وقتی این حرف را می ‌زند چیزهای درستی هم می‌ گوید، اما من ـ اگر شده برای یک لحظه ـ از فقهاء و مفسرانی که مدت ‌هاست به پژوهش [شخصیت] آنان پرداخته ‌ام و با آثارشان زندگی کرده‌ ام، دفاع می ‌کنم؛ این را برای محمد ارکون یادآور می ‌شوم که آن فقهاء خیلی هم فعال بودند و نصوص قرآن را به جنبش آورده و با تفاسیر خود به آن جان داده ‌اند؛ به طوری که امروزه برای ما سخت است حتی به نام علوم انسانی چیز جدید دیگری جز آنچه آن‌ ها یافته‌ اند در آن پیدا کنیم..." سپس در ادامه می‌ گوید: "مفسران در عصر کلاسیکی اسلام می ‌توانستند هر مقوله‌ ای را که در آیات قرآن هست یا به طور ضمنی در آن موجود است، از آن استخراج کنند؛ به همین سبب می‌ گویم:برای مسلمانان نوگرایی که مناهج غربی را وارد می ‌کنند بهتر بود به روش پیشینیان خود اکتفا می‌ کردند، زیرا این روش می‌تواند آنان را با دقت بالا به جایی برساند که از آیات قرآنی چیزهایی برگیرند که از روش‌ های تابع علوم انسانی به دست آورده ‌اند و محمد آرکون دم از آن می ‌زند" نگاه: الفکر الإسلامي نقد واجتهاد، تألیف محمد آرکون: ص/326-327 با ترجمه ی هاشم صالح.

[22] عبدالمجید الشرفی کتابی در شرح این اندیشه تألیف کرده و عنوانی برای آن برگزیده که نشان دهنده ی محتوای آن است: «الإسلام بین الرسالة والتاریخ» یعنی اسلامی که رسول الله صلی الله علیه وسلم آن را آورده اند، اسلامی نیست که در طول تاریخ تحقق یافته است.

[23] مجموع الفتاوی: 5/10

[24] {وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ ۗأَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَٰكِنْ لَا يَعْلَمُونَ} بقره:13

[25] شرح الطحاویة: ص/76

[26] {إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ} یوسف:2

[27] تجدید أصول الفقه الإسلامي، تألیف حسن الترابي: ص/21

[28] حوار حول قضایا إسلامیة، تألیف إقبال برکة: ص/102

[29] الإسلام بین الرسالة والتاریخ، تألیف عبدالمجید الشرفي: ص/61

[30] الفکر الأصولي، تألیف آرکون: ص/30

[31] یعنی سود ربوی. آنان از زیان ‌هایی که رباهای بانک ها برای جهان کنونی دارد غافل اند و هیچ چیز بیش از بحران مالی جهانی ـ که بر شرق و غرب سایه افکند ـ نشانگر آن نیست.

[32] برگرفته از مقاله‌ ای تحت عنوان «تجدید الخطاب الدینی»، به نشر از روزنامه ی «الریاض» به تاریخ 24/9/1427 هـ.

[33] الإسلام والحریة الالتباس التاریخی، تألیف محمد الشرفي: ص/89

[34] بسیاری از کشورها عمل به حد سرقت را متوقف کرده‌ اند و دیگر مجازات‌ های بشری مانند زندان را جایگزین آن کرده‌ اند، اما نتیجه اش چه بود؟ زندان ‌ها پر از صدها هزار دزد شد؛ زیرا قوانینی که آنان اجرا کرد ه‌اند بازدارنده نیست و هرگز نمی ‌تواند جلوی این بیماری مسری را بگیرد.

[35] اما آنچه امروزه به چشم می‌ بینیم این است که زنان باحجاب توانسته ‌اند با شایستگی کامل در تمام عرصه‌ های علم و عمل که با کرامت و خلقت شان سازگار است در صدر قرار گیرند.

[36] الإسلام بین الرسالة والتاریخ، تألیف عبد المجید الشرفي: ص/62-63

[37] النص، السلطة، الحقیقة؛ تألیف نصر حامد ابو زید: ص/139

[38] مفهوم النص دراسة فی علوم القرآن، تألیف نصر ابوزید: ص/24. بلکه او پا را فراتر گذاشته و تصریح کرده قرآن، بشری است نه کلام الله، چنانکه در کتاب «نقد الخطاب الدینی» ص/139 می گوید.

[39] الفکر الأصولی، تألیف محمد آرکون: ص/36

[40] {أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّـهُ} بقره:140

[41] الفکر الإسلامی نقد واجتهاد: ص/246-247

[42] من هنا یبدأ التغییر: ص/347

[43] بله، در مسائلی که اجتهاد در آن، جا دارد می ‌توان گفت: کسی نمی ‌تواند حق را به احتکار خود درآورد، و منظور امام شافعی از این سخن که «رأی من درست است با احتمال اشتباه و رأی دیگری اشتباه است با احتمال صواب» در اینگونه مسائل است.

[44] نگاه: مصاحبه ی روزنامه ی «المحرر» با حسن الترابی، شماره ی 263 آگست 1994.

[45] {فَذَٰلِكُمُ اللَّـهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ ۖفَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ ۖفَأَنَّىٰ تُصْرَفُونَ} یونس:32

[46] {وَأَنَّ هَٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ ۖوَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ۚذَٰلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ} انعام:153

[47] استدلال و قیاس باطل و مغالطه برای دگرگون نشان دادن حقایق. (بازنگر)

[48] مجموع الفتاوی: 19/144-145

[49] تلبیس إبلیس: ص/54