سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

13 مهر 1403 30/03/1446 2024 Oct 04

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 574
بازدید کـل سايت: 7243447
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 161   تعداد بازدید: 4765 تاریخ اضافه: 2016-06-24

لحظه ‌های احتضار و در افتادن در کام مرگ

بسم الله الرحمن الرحیم


لحظه ‌های احتضار و در افتادن در کام مرگ


لحظۀ احتضار و بیرون آمدن روح، شگفت انگیز است، همۀ موجودات به دام آن گرفتار می ‌شوند.

چه زندگی ‌های با صفایی که مرگ آنها را تیره کرده است!.

چه قدم‌ هایی که تلاش کرده ‌اند، اما مرگ آن‌ ها را ناکام گذاشته است!.

آیا پدران و نیاکان را در ننوردیده است؟

آیا دوستان را نربوده و رشتۀ دوستی را قطع نکرده است؟

آیا زنان را بیوه و کودکان را یتیم نکرده است؟

مردم به هنگام احتضار و بیرون آمدن روح، صحنه‌ های شگفت انگیزی را تجربه کرده‌ اند!.

مرگ پیامبرمان، محمد صل الله علیه و آله و سلم

پس از آن که رسول الله صلی الله علیه وسلم از حجة الوداع بازگشتند، روز به روز بیماری شان شدت می ‌گرفت و وی با جملاتی که بر زبان می ‌آورد و نگاه‌ هایی که می ‌انداخت، جهان فانی را وداع می ‌گفت.


وقتی تب آن حضرت صلی الله علیه وسلم شدید شد و به ترک دنیا یقین پیدا کرد، می‌ خواستند با مردم خداحافظی کنند. بنابراین، سرشان را بستند و به فضل بن عباس دستور دادند تا مردم را گردآورد. مردم جمع شدند و آن حضرت صلی الله علیه وسلم با کمک فضل به مسجد تشریف برده و بالای منبر رفتند و پس از حمد و ثنای الله فرمودند:


«اما بعد، ای مردم! من دارم از میان شما می ‌روم و پس از این شما مرا در این جا نمی ‌بینید. آگاه باشید، هر کسی را که من بر پشتش تازیانه زدم، این پشت من است و از آن قصاص بگیرد و اگر مال کسی را برداشته ام، این مال من است، از آن بردارد و اگر آبروی کسی را ریخته ‌ام، پس این آبرویم است و عوض خویش را بگیرد. کسی نگوید که من از کینه و عداوت می ‌ترسم، زیرا کینه و بغض از شأن و اخلاق بدور است. همانا محبوبترین شما نزد من کسی است که حقش را دریافت نماید، اگر حقی بر من دارد یا حلالم کند؛ زیرا من می‌ خواهم در حالی نزد الله باز گردم که بر کسی ستم نکرده باشم»[1].


بیماری وفات رسول الله صلی الله علیه وسلم

روز به روز بیماری و شدّت تب، جسم آن حضرت صلی الله علیه وسلم را ضعیفتر و رنجورتر می‌ کرد، اما با این حال بر خود فشار می ‌آوردند و به مسجد می‌ آمدند و نماز را برای مردم برگزار می‌ کردند. تا این که روز جمعه نماز مغرب را برای مردم اقامه کردند و وارد خانه ‌ی شان شدند، در حالی که شدت بیماری به اوج خودش رسیده بود. لذا برایشان رختخوابی پهن نمودند و آن حضرت صلی الله علیه وسلم بر روی آن خوابیدند.


رسول الله صلی الله علیه وسلم پیوسته بر همین رختخواب قرار داشتند تا این که بیماری وی را بسیار ضعیف و رنجور کرده و بیماری وفاتشان شدت یافته بود.


مردم برای نماز عشا جمع شده بودند و منتظر امامشان بودند تا آن حضرت صلی الله علیه وسلم به مسجد تشریف بیاورند و برایشان نماز را اقامه کنند. در حالی که شدّت بیماری رسول الله صلی الله علیه وسلم را در هم شکسته بود. تلاش کردند تا از رختخوابشان بلند شوند، اما نتوانست و از رفتن به مسجد تاخیر کردند. برخی از مردم صدا می ‌زدند: نماز است، نماز است.


رسول الله صلی الله علیه وسلم صدای آنان را شنید و از اطرافیانش پرسید: آیا مردم نماز خوانده ‌اند؟ آنان پاسخ دادند: خیر، یا رسول الله! آنان منتظر شمایند.


نگاه کردند و دیدند که حرارت بدنشان نمی ‌گذارد تا از رختخواب بر خیزند. فرمودند: طشت آبی برایم بیاورید. طشت آب را آوردند و از آن بر بدن آن حضرت صلی الله علیه وسلم آب می‌ ریختند.


و هنگامی که بدنشان سرد شد با دستشان اشاره نمودند که کافی است و آنان نیز توقف کردند. چون مقداری احساس نشاط می ‌کردند، خواستند بلند شودند، که دچار بی‏هوشی شدند. وقتی به هوش آمدند، فرمودند: آیا مردم نماز خواندند؟ جواب دادند: خیر، آنان منتظر شما هستند.


رسول ‏الله صلی الله علیه وسلم دوباره آب خواستند و غسل نمودند و آنان بر آن حضرت صلی الله علیه وسلم آب می ‌ریختند تا این که مقداری احساس نشاط و شادابی نمودند. اما وقتی ‏خواست بلند شوند، برای بار دوم، بیهوش شدند. چند لحظه بعد، وقتی به هوش آمدند، اولین سوالی که پرسید: آیا مردم نماز خواندند؟ گفتند: خیر، آن‌ ها منتظر شما هستند. و مردم هم برای نماز عشا در مسجد، منتظر آن حضرت صلی الله علیه وسلم بودند. فرمودند: طشت آبی بیاورید. و آب سرد را بر بدنشان می ‌ریختند تا این که آب فراوان ریختند. و چون می‌ خواستند بر خیزند، باز هم بیهوش شدند، در حالی که خانواده ی شان به وی نگاه می ‌کردند و قلب ‌هایشان دچار اضطراب و دیدگانشان اشکبار بود و مردم در مسجد در انتظار و مشتاق دیدار امامشان بودند. با تکبیر او تکبیر گویند و همراه او به رکوع و سجده روند. حال آن که رسول الله صلی الله علیه وسلم بیهوش بودند.


اندکی بعد آن حضرت صلی الله علیه وسلم به هوش آمدند و پرسیدند: آیا مردم نماز خوانده ‌اند؟ گفتند: خیر، یا رسول الله! آنان در انتظار شما به سر می ‌برند. در حالی که شّدت بیماری بدنشان را در هم شکسته بود.


آری، بیماری بدن مبارکشان را سخت، رنجور گردانیده بود در حالی که با همین بدن دین الله را یاری رسانده و برای رب العالمین جهاد کرده بودند. بدنی که لذت عبادت و سختی روزگار را چشیده بود. بدنی که پاهایش از شدت قیام و ایستادن در نماز، شکاف برداشته و چشم‌ هایش از خوف الله گریه کرده و در راه الله مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود و تشنه و گرسنه شده بود.


وقتی حال و وضعیتش را دید، کسی را نزد ابوبکر رضی الله عنه فرستادند تا نماز را برگزار کند. بلال برای نماز اقامه گفت و ابوبکر در محراب رسول الله صلی الله علیه وسلم جلو رفت تا نماز را برگزار نماید در حالی که از شدت ناراحتی و گریه، مردم صدای ابوبکر رضی الله عنه را نمی‌ شنیدند و با این وصف نماز عشا به پایان رسید.


باز مردم برای نماز فجر و دیگر نمازها جمع می‌ شدند، و ابوبکر رضی الله عنه چند روزی نماز را برای آنان برگزار می ‌کرد و رسول الله صلی الله علیه وسلم همچنان در رختخوابشان قرار داشتند.

نماز جماعت


چون نماز ظهر یا عصر روز دوشنبه فرا رسید، آن حضرت صلی الله علیه وسلم به مقداری نشاط دست یافته بودند، لذا از عباس و علی رضی الله عنهما خواستند تا به کمک آن دو به مسجد بروند.


لذا در حالی که پاهایشان بر زمین کِش می‌ خورد، با کمک آن دو به راه افتادند و پرده‌ ای که بین او و مسجد بود را بالا گرفتند و مردم را دیدند که نماز را اقامه نموده و مشغول نمازند.


یارانش را دیدند که در صف‌ ها ایستاده و نماز می ‌گزارند. به آنان نگاه می ‌کردند در حالی که آنان با چهره ‌ها و بدن‌ هایی پاکیزه در برابر الله ایستاده ‌اند. مدت های مدیدی را با این برگزیدگان و نخبگان به نماز ایستاده و با آنان جهاد کرده و همنشین بودند. چقدر از شب‌ ها را وی با آنان پاس داشته و بیدار مانده ‌اند و چقدر از روزها را که به اتفاق هم روزه گرفته ‌اند و چه بسیار با هم در برابر سختی ‌ها ایستادگی کرده و شکیبا مانده ‌اند و با وی خالصانه به دعا و زاری پرداخته‌ اند و چه بسیار برای یاری دین الله از اهل و برادارنشان جدا شده‌ اند و وطن و دوستانشان را رها کرده ‌اند! برخی به دیار باقی شتافته و عده‌ ای در انتظار آن بسر می ‌برند، ولی در آنان هیچ تغییر و دگرگونی ای صورت نپذیرفته است.


اینک آن روز فرا رسیده که آنان را رها می ‌کنند و به دیار ابدی می ‌شتابند، چه بسیار آنان را برای این سفر تشویق نموده اند!.

وقتی آنان را مشغول نماز دیندد، خوششان آمد و تبسم بر لبانشان نشست، تا حدی که چهره ی ‌شان بسان پاره ‌ای از ماه گشت، آن گاه پرده را پایین آوردند و به رختخوابشان بازگشت. در این هنگام فرشتۀ مرگ از آسمان فرود آمد تا پاکترین و مطهرترین روحی که آفریده شده است را قبض نماید.


سکرات موت رسول الله صلی الله علیه وسلم

سکرات موت آن حضرت صلی الله علیه وسلم آغاز و روح با جسد دچار کشمکش شدند.

حضرت ام المومنین عایشه رضی الله عنها می ‌گوید:


رسول الله صلی الله علیه وسلم را در آخرین لحظات عمرش دیدم، در حالی که ظرف آبی، پیش رو داشت و دست‌ هایش را وارد آن ظرف می‌ کرد و به صورتش می ‌کشید، و در آن حال می ‌گفت: «لا اله الا الله،‌ همانا مرگ، سختی ‌هایی دارد». فاطمه رضی الله عنها در آنجا حضور داشت و گریه می ‌کرد و می‌ گفت: وای بر مصیبت پدرم! آن حضرت صلی الله علیه وسلم رو به فاطمه رضی الله عنها کردند و فرمودند: «مصیبتی از امروز به بعد به سراغ پدرت نخواهد آمد». من نیز بر چهره‌ اش دست می ‌کشیدم و برای بهبودی‌ اش دعا می ‌کردم. رسول الله صلی الله علیه وسلم می ‌گفتند: «نه بلکه من همراهی رفیق اعلی، همراهی جبرائیل، میکائیل و اسرافیل را می‌ خواهم».


آن ‌گاه وقتی نفسشان به تنگی آمد و سکرات مرگ سخت گردید، جملاتی را بر زبان آوردند و با آن جملات دنیا را وداع گفتند. سخنانی را که برایشان اهمیت داشت بر زبان آوردند و از شرک برحذر داشتند و فرمودند:


«لَعَنَ اللَّهُ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ»[2]. «الله، یهود و نصارا را لعنت کند، آنان قبور انبیای خود را مسجد قرار دادند».


«اشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَى قَوْمٍ اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ».[3] «الله بر قومی که قبور انبیای خود را مساجد قرار داده ‌اند، سخت خشمگین شده است».


و نیز از آخرین جملاتی که بر زبان آوردند این بود که فرمودند: «الصَّلَاةَ، الصَّلَاةَ، وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ»، «نماز را برپا دارید، نماز را برپا دارید، و بر زیر دستانتان رحم کنید».


آن گاه دنیا را وداع گفتند. مادر و پدر و جانم فدای وی باد.

آری، سرور رسولان و امام متقیان و حبیب رب العالمین در حالی از دنیا رحلت فرمودند که بر هیچ کسی ستمی روا نداشته بودند و کسی را با جمله‌ ای نرنجانده بودند، در حالی از دنیا رفتند که خود را با مال حرام، غیبت و گناه آلوده نکرده بودند. بلکه مردم را به سوی الله فرا می‌ خواندند و امیدوار رحمت پروردگارشان می‌ کردند و مردم را به نماز و عبادت الله فرا می‌ خواندند و از شرک و بت پرستی نهی می ‌کردند.


الله در توصیف رسول الله صلی الله علیه وسلم چه زیبا فرموده است: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِمَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ [التوبة: 128]. «بی ‌گمان پیغمبری، از خود شما به سویتان آمده است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران می ‌آید. به شما عشق می ‌ورزد و اصرار به هدایت شما دارد، و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسیار مهربان است».


 

 

برگرفته از کتاب "جهان آخرت" تألیف دکتر محمد العریفی

 

 



[1]- معجم الکبیر طبرانی و مسند ابویعلی.

[2]- بخاری.

[3]- موطأمالک (2/ 241).

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

عمرو بن عاص رضی الله عنه  می‌گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و سلم  پرسیدم: چه کسی را بیشتر از همه دوست داری؟ فرمود: «عایشه را». گفتم: از میان مردان، چه کسی را؟ فرمود: «پدر عائشه را». گفتم: سپس چه کسی را؟ فرمود: «عمربن خطاب را» و آن‌گاه مردان دیگری را نیز نام برد.
الاحسان فی صحیح ابن حبان (15/309)

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان