سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

3 آبان 1404 03/05/1447 2025 Oct 25

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 575
بازدید کـل سايت: 8148687
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 14   تعداد بازدید: 3762 تاریخ اضافه: 2010-02-27

علامه عزالدین بن‌ عبدالسلام (577 - 660 هـ)

درهر عصر و زمانی از تاریخ پرافتخاراسلام، شیرمردانی وجود داشته‌اند که دست امت پریشان را گرفته، آن را از منجلاب فساد و تباهی و از تاریکی‌های شرک و بدعت و معصیت به روشنایی توحید و سنت و فضیلت رهنمون ساخته‌اند. این رادمردان غیور، تحت هر شرایط در مقابل کجی و انحراف فکری و عقیدتی امت احساس مسئولیت کرده و برای ارشاد و راهنمایی انسانها قیام نموده‌اند و آنان را از لبه پرتگاه هلاکت به ساحل نجات و آرامش رسانده‌اند.

علامه عزالدین بن عبدالسلام یکی از این رادمردان تاریخ اسلامی است که مشغولیتها و تالیفات متعدد، وی را از اظهار کلام حق، ارشاد مردم، راهنمایی حکام و شرکت در میادین جهاد باز نداشت.

ایشان از جمله افرادی است که ایستادگی و مقاومت در مقابل حکام ظالم و سردمداران طغیانگر با نام آنها قرین شده بود.

وی در هیچ حالی از اظهار سخن حق باکی نداشت و بدون توجه به تعریف و تمجید یا تنقید و تهدید ملامت گران به ترویج و اشاعه دین صحیح و عقیده خالص می‌پرداخت.

علامه عزالدین بن عبدالسلام در سال 577 هجری قمری در دمشق دیده به جهان گشود. دمشق از قدیم الایام جزو سرزمین‌های متمدن به شمار می‌رود که جولانگاه حرکتهای علمی و میعادگاه علمای ربانی از اقصی نقاط دنیا می‌باشد.

علامه عزالدین با وجود اینکه تحصیل علوم اسلامی را از دوران جوانی شروع کرد اما به دلیل التزام شدید به دروس و همت عالی و شوق فراوان توانست در مدت زمان کوتاهی، بر بسیاری از هم‌عصران خود سبقت بگیرد. خداوند متعال اورا چنان قوت حافظه و ذکاوتی ارزانی داشته بود که توانست در کلیه علوم از قبیل قرآن و حدیث و فقه و اصول و ... مهارت خاصی حاصل کند، وی از محضر علما و شیوخ بسیاری مانند علامه فخرالدین بن عساکر، شیخ سیف‌الدین الآمدی و حافظ محمد قاسم بن عساکر و ... کسب فیض نمود.

علامه عزالدین بعد از اینکه در بیشتر علوم مهارت حاصل نمود، مشغول خدمت و نفع رسانی به مردم شد.

وی از هر موقعیت مکانی و زمانی برای رساندن پیام اسلام استفاده می‌کرد. به طوری که علاوه بر تدریس طلاب در دو مدرسه "شبلیه" و "غزالیه" کلاسهای درسی فوق العاده در مسجد و منزل خود برگزار می‌نمود. وی مدتی را که در مصر بود نیز در مدرسه "صالحیه" مصر بر مسند تدریس قرار داشت اما هرگز به کلاس درس اکتفا نکرد بلکه با برگزاری جلسات تفسیر و غیره در مساجد، عموم مردم را از دریای مواج علم خویش مستفیذ گردانید، مردم نیز با عشق و علاقه خاصی در جلسات شرکت می‌کردند و با شنیدن کلامش، سیمای کامل یک معلم توانا و عالم با شهامت در مقابل دیدگانشان مجسّم می‌شد.

علامه عزالدین خطیبی توانا

از آنجایی که نباید دایره فعالیت و افادۀ علمای ربانی و مصلحان جهانی منحصر در کلاس درس و تربیت تعداد معدودی از دانش پژوهان باشد، علامه عزالدین نیز در کنار اینکه جمع کثیری از شیفتگان علم و دانش را در مدارس از دریای علم و معرفت خویش مستفید می‌‌گردانید، در مسجد جامع اموی دمشق در سال 637 به عنوان خطیب به انجام رسالت خویش می‌پرداخت. این نابغه زمان در این میدان هم مهارت، استعداد و صلاحیت خدادادی خویش را به نمایش گذاشت. وی با کلمات ساده، مخلصانه و بدون تکلف شنوندگان را شیفته و فریفته خویش می‌گردانید. از به کار بردن کلمات مسجع و تصنعی به شدت خودداری می‌کرد و با اسلوبی سلیس و روان به طرزی عام فهم سخن می‌گفت و مستمعین را از تعلقات دنیوی منقطع و با عالم روحانی متصل می‌گردانید به طوری که تعداد زیادی از شنوندگان بعد از شنیدن سخنان جذاب، زیبا و آتشین وی، توبه کرده و به سوی اعمال صالحه روی می‌آوردند.

لهجه مردی که دارد بوی دوست   ملتی را می‌کشد تا کوی دوست

صراحت، حق گویی و بی‌باکی از بارزترین خصوصیات زندگی علامه فخرالدین به شمار می‌رفت. او در سخنرانی‌های خود مستقیماً اشتباهات حکام را به آنان تذکر داده و به شدت آنان را مورد انتقاد قرار می‌داد.

در دوران شیخ عزالدین عبدالسلام، فردی به نام "صالح اسماعیل" اداره دمشق را در دست داشت.

یک بار بین او و بین "صالح ایوب" حاکم مصر اختلافی به وجود آمد. صالح اسماعیل برای مقابله با حاکم مصر با صلیبی‌ها هم پیمان شد و به آنان اجازه داد جهت تهیه اسلحه بر علیه مصر، به دمشق بیایند.

علامه عزالدین که هرگز نمی‌توانست حضور بیگانگان در کشور اسلامی آن هم برای براندازی کشور اسلامی دیگری را  تحمل کند با کمال شجاعت و صراحت فتوی تحریم خرید و فروش اسلحه با اروپائیان را صادر کرد و طی سخنرانی شدید اللحنی این عمل حاکم دمشق را نوعی خیانت وعملی دور از مردانگی معرفی کرده  و ضمن محکوم کردن حاکم، نام او را از خطبه نماز جمعه حذف نمود. صالح اسماعیل هم که شیخ عزالدین را مانع بزرگی در مقابل خود می‌دید، چاره‌ای جز عزل وی از مقام خطابت و منصب فتوی نداشت. لذا بعد از عزل وی، او را به زندان انداخت اما بعد از مدتی به علت ترس از مردم، شیخ را آزاد و در منزلش تحت نظارت قرارداد.

علامه عزالدین در قاهره

علامه عزالدین بعد از اینکه مطمئن شد دیگر فعالیت و کوشش در سرزمین حاکمی که با کمال جسارت حقوق را پایمال می‌کند و بدون هیچ پروایی دست به خیانت می‌زند چندان مفید واقع نمی‌شود تصمیم گرفت تا به جایی برود که بتواند با افتخار و اعزاز به دعوت دین و نشر احکام اسلامی بپردازد؛ لذا عازم قاهره شد. هنگامی که وی در قاهره اقامت گزید گروهی از علمای درباری دمشق از وی درخواست کردند که به دمشق برگردد و با حاکم به نرمی برخورد نماید همچنین از وی خواستند که برای دست بوسی حاکم رفته و مقداری در مقابل او از خود انکسار و عاجزی نشان دهد. شیخ عزالدین با شنیدن این جمله به غیرت آمده و در جواب آنان فرمود: «والله ما أرضاه أن یقبل یدی فضلاً أن أقبل یده. یاقوم انتم فی واد و أنا فی واد. والحمدلله الذی عافانی مما ابتلاکم به». من حتی راضی نیستم که او (حاکم) دست من را ببوسد چه رسد به جایی که من دست او را ببوسم. ای قوم! شما در یک عالمی هستید و من درعالمی دیگر و خداوند را سپاسگزارم که از آنچه شما را به آن مبتلا کرده، من را نجات داده است.

به این ترتیب علامه عزالدین بن عبدالسلام در قاهره اقامت گزید و با استقبال زیادی از جانب حاکم مصر (صالح ایوب) و بقیه مردم مواجه شد. حاکم مصر، او را به عنوان خطیب مسجد جامع عمروبن عاص رضی‌الله‌عنه قرار داد و منصب قاضی القضاة و مدیریت وزارت اوقاف را به ایشان واگذارنمود.

نمونه‌هایی از شهامت علامه عزالدین

صفحات زندگی این عالم ربانی ومجاهد اسلامی مملو از شجاعت و شهامت در مقابل ناملایمات دوران حیاتش می‌باشد. او در مقابل حکام مغرور و مستبد زمان مانند شیری ایستاد و صدای حق را نعره می‌زد. مطالعه موارد زیر صلابت، غیرت و شجاعت ایشان را ثابت می‌نماید.

1- هنگامی که شیخ عزالدین به عنوان قاضی القضاة مصر مشغول خدمت بود، فخرالدین عثمان ناظم حکومت مصر بر روی سقف یکی از مساجد خانۀ کوچکی ساخت که در آن صدای دهل و طبل برای مناسبتها نواخته می‌شد. شیخ عزالدین بعد از مطلع شدن از ماجرا دستور داد تا آن خانه را منهدم کردند واعلام کرد که فخرالدین عثمان از این به بعد مردود الشهادة می‌باشد. چنان که بعد از این اعلام، هیچ کس حتی خلیفه، نامه‌ای که توسط فخرالدین امضا می‌شد را تا زمانی که توسط شخص سلطان امضا نمی‌شد، قبول نمی‌کرد.

2- باری سلطان صالح ایوب حاکم مصر در روز عید با درباریان مشغول برگزاری مراسم بود. امرا و افراد خاص مؤدبانه نزد سلطان آمده و در مقابلش ادای احترام می‌کردند، سلطان بر تخت خود نشسته و با هیبت به حاضرین و سربازان که با نظم خاصی اطراف قصر را احاطه کرده بودند نظاره می‌کرد. در همین هنگام ناگهان شیخ عزالدین، سلطان را با نام کوچکش صدا زد و گفت: ایوب! جواب خداوند را چه خواهی داد اگر از تو بپرسد: مگر من سلطنت مصر را به تو دادم که در آن شراب نوشی و خرید و فروش آن آزاد باشد؟ سلطان گفت: لطفاً منظورتان را واضح تر بگوئید، شیخ فرمود: در فلان مغازه مشروبات بصورت آزادانه به فروش می‌رسد و تو در کارهای خودت سرگرم هستی! سلطان گفت: من مقصر نیستم. زیرا پروانه کسب آن مغازه را پدرم صادر کرده است. شیخ جواب داد: عجب! پس تو ازکسانی هستی که می‌گویند:« وجدنا علیه آبائنا؛ پدران خود را بر این کار یافتیم»

سلطان متأثر شد و دستور داد تا آن مغازه را بستند وخرید و فروش شراب به طور کامل ممنوع اعلام شد.

یکی از شاگردان علامه عزالدین می‌گوید: پس از برگشتن از مراسم از شیخ پرسیدم: علت این کارشما در آن لحظه حساس چه بود؟! شیخ جواب داد: هنگامی که سلطان را در آن حالت شأن  شوکت دیدم، ترسیدم که مبادا دچار غرور و تکبر نشود، لذا برای اصلاح و متوجه کردن وی این صحبت را گفتم.

3- در زمان شیخ عزالدین، جهان اسلام از هر طرف در معرض هجوم حکومت تاتارها  قرارداشت. وقتی لشکر آنها نزدیک مصر آمده و قصد حمله به آن را داشتند مردم مصر اعم از حاکم و رعیت پریشان شدند. اما شیخ عزالدین آنها را تسلی داده و می‌فرمود: شما نهراسید و با نام خدا حرکت کنید من پیروزی شما را تضمین می‌کنم. روزی حاکم نزد شیخ آمد و گفت: برای جنگ بودجه کافی نداریم و باید از مردم قرض کنیم.

شیخ گفت: هرگز این کار را نکن. بلکه اول جواهر و زیور آلات همسران خود و دیگر اراکین حکومتی را بیاور، اگر کفایت نکرد بعد قرض کن. نفوذ شیخ به حدی بود که کسی جرأت مخالفت نداشت به طوری که سلطان و درباریان، زیور آلات خانواده خود را تقدیم شیخ کردند و همین مقدار، برای تهیه تجهیزات لشکر کفایت کرد و لشکر مسلمانان به پیروزی رسید.

4- مهم‌ترین واقعه‌ای که حکایت از عظمت و نفوذ شیخ عزالدین می‌کند، جریان به حراج گذاشتن گروهی از امیران و سلاطین توسط ایشان می‌باشد. اکثر افراد و اراکین حکومتی سلطنت مصر، ممالیک و غلامانی از نژاد ترکها بودند که به دربار سلطنتی راه یافته بودند. به همین خاطر شیخ عزالدین فتوا داد که اینها غلام هستند و تا زمانی که به صورت شرعی آزاد نشوند معاملاتشان باطل می‌باشد. در اثر این فتوا، مردم با هیچ کدام از آنها معامله نکرده و به آنها چیزی نمی‌فروختند. تا اینکه اعضای کابینه سلطنتی نزد شیخ رفته وخواهان رفع این معضل شدند. شیخ فرمود: باید جلسه‌ای منعقد شود و در آن جلسه همه شما از طرف حکومت به فروش گذاشته شوید و پول شما به بیت المال گذاشته و شما آزاد شوید. آنها با شنیدن این حرف به شدت ناراحت شده نزد سلطان رفتند. سلطان هرچه کوشش کرد نتوانست شیخ را متقاعد کرده و از نظریه‌اش منصرف کند. نهایتاً جلسه منعقد شد و شیخ تک تک امرا را حراج کرد و برای اینکه ذلیل نشوند قیمت آنها را بالا برد و فروخت و قیمت آنها از خزانه بیت‌المال جهت نفع رسانی مردم مصرف شد و به این ترتیب آنها هم آزاد شدند.

آری این است جایگاه واقعی علم و هیبت حقیقی علمای ربانی. حقا علمای حقانی آنان‌اند که نه تنها برمردم بلکه بر حکام، حکومت کرده و افسار آنها را گرفته و در شاهراه شریعت  قرار می‌دهند.

وفات علامه عزالدین

علامه عزالدین بن عبدالسلام بعد از سالها جهاد و مبارزه با سلاح و زبان و قلم، در تاریخ 9 جمادی الاولی سال 660 هجری در سن 83 سالگی در دوران حکومت سلطان ظاهر بیبرس وفات یافت.

در نماز جنازه ایشان، تمامی اراکین دولتی همراه سلطان شرکت کردند. هنگامی که سلطان صحنه تشییع جنازه شیخ عزالدین را مشاهده کرد به یکی از افراد خود گفت: من امروز متوجه شدم که سلطنت من چقدر مستحکم بوده است، زیرا این شخصیت عظیم (عزالدین) که محبوب و مرجع مردم بود اگر یک اشاره می‌کرد مردم سلطنت مرا سرنگون می‌کردند. اما اکنون فهمیدم که (الحمدلله) او و پیروانش از من راضی بوده‌اند.

بله! علامه عزالدین بن عبدالسلام رحمه‌الله نمادی از غیرت و شهامت بود. امت اسلامی در این روزها که دنیا را فساد فرا گرفته و محبت دنیا و کالای آن بر زبان بسیاری از علمای اسلام مهر سکوت زده و آنان را غلام حلقه به گوش یهود و نصارا قرار داده است، شدیداً نیاز به افرادی همچون عزالدین بن عبدالسلام دارند تا همچون شیری قیام کرده و لکه‌های عار و ننگ را از دامان مسلمانان بزدایند.

حقا که شیخ عزالدین بن عبدالسلام در زمینه امر به معروف و نهی از منکر از هیچ کوششی دریغ ‌نمی‌ورزید، و در این راه از ملامت ملامتگران هیچ‌گونه ترس و پروایی نداشت. تنها چیزی که برایش مهم بود اجرای احکام شریعت و کسب رضای الهی بود. او هرگز رضایت مردم را بر رضایت خداوند ترجیح نداد. او مصداق واقعی «لایخافون فی الله لومة لائم» و نمونه عملی «لاطاعة لمخلوق فی معصیة الخالق» بود. او در هر حال و در هر موقعیتی، خداوند متعال را در نظر داشت و با زبان حال این بیت را زمزمه می‌کرد که:

فلیتک تحلو و الحیاة مریرة    ولیتک ترضی و الأنام غضاب

ای کاش حلاوت عشق تو نصیبم بشود  اگر چه زندگی‌ام تلخ باشد و ای کاش رضایت تو حاصل شود اگر چه مردم دنیا ناراضی باشند.


 

نگارنده: مولوی عبدالرحیم مرجانی

منیع: سنی آن لاین

 سایت عصر اسلام

www.IslamAge.com

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

حدیث: (وَيْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ) و رد شبهه ی روافض درباره ی معاویه رضی الله عنه.


از جمله امور واجب بر مسلمان؛ داشتن حسن ظن به صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم است. زیرا صحابه بهترین یاران برای بهترین پیامبر بودند. در نتیجه حق آنان ستایش است. و کسی که به آنان طعن زند در واقع به دین خود طعن زده است.


امام ابو زرعه رازی رحمه الله در این باره فرموده: (اگر کسی را دیدی که از شأن و منزلت صحابه می کاهند؛ پس بدان که وی زندیق است. زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم بر ما حق دارند همانطور که قرآن بر ما حق دارد. و صحابه همان کسانی بودند که قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم را به ما رسانده اند. و چنین افرادی فقط می خواهند شاهدان ما را خدشه دار کنند تا از این طریق به صحت قرآن و سنت طعن وارد کنند. در نتیجه آنان زندیق اند)[1].


و یکی از صحابه ای که به ایشان تهمت می زنند؛ صحابی جلیل معاویه رضی الله عنه است. با استدلال به حدیث: (افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند)[2]. که در این مقاله می خواهیم این شبه را رد کنیم.


همانطور که می دانیم عده ای از صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم در جنگ صفین به خاطر اجتهاد و برداشتی که داشتند؛ طوری که به نظر هر طرف چنین می رسید که وی بر حق است؛ به قتل رسیدند. به همین دلیل وقتی برای بعضی از آنها روشن شد که در اشتباه بوده اند؛ بر آنچه انجام دادند؛ پشیمان شدند. و پشمیانی توبه است. و توبه؛ گناهان گذشته را پاک می کند؛ بخصوص در حق بهترین مخلوقات و صاحبان بالاترین مقام و منزلت ها بعد از پیامبران و انبیاء الله تعالی.


و کسی که درباره ی این موضوع تحقیق می کند؛ برایش مشخص خواهد شد که سبب این قتال اهل فتنه بودند همان گروهی که باطل را انتشار می دادند.


و همانطور که می دانیم در این قتال بسیاری از صحابه رضی الله عنهم برای ایجاد صلح بین مردم خارج شدند؛ زیرا جنگ و خونریزی متنفر ترین چیز نزد آنان بود.


امام بخاری رحمه الله با سندش از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت کرده: (روزی ابوسعید خدری رضی الله عنه در حال سخن گفتن بود که صحبت از ساختن مسجد نبوی به میان آورد و گفت: ما هر كدام یک خشت حمل می ‌كردیم. ولی عمار دوتا، دوتا حمل می كرد. رسول الله صلی الله علیه و سلم او را دید. و در حالی كه گرد و خاک را از او دور می‌ ساخت، فرمود: افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند. راوی می‌ گوید: عمار بعد از شنیدن این سخن ‏گفت: از فتنه‌ها به الله پناه می ‌برم)[3].


اما در این حدیث مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به اسباب آن است که همان پیروی از امیر است. و مقصود از دعوت به سوی آتش؛ دعوت به اسباب آن یعنی اطاعت نکردن از امیر و خروج علیه وی است.


اما کسی که این کار را با اجتهاد و برداشتی که جایز باشد؛ می کند؛ معذور خواهد بود.


حافظ ابن کثیر رحمه الله درباره ی این حدیث چنین می فرماید: (این حدیث از جمله دلائل نبوت است؛ زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم درباره ی کشته شدن عمار به دست گروهی یاغی خبر می دهد. و قطعا هم این اتفاق افتاد. و عمار را در جنگ صفین اهل شام به قتل رساندند. که در این جنگ عمار با علی و اهل عراق بود. چنان که بعدا تفاصیل آن را بیان خواهم کرد. و علی در این موضوع بر معاویه اولویت داشت.


و هرگز جایز نیست که به خاطر نام یاغی بر یاران معاویه آنان را کافر بدانیم. چنانکه فرقه ی گمراه شیعه و غیره چنین می کنند. زیرا آنان  با اینکه در این کار نافرمانی کردند؛ اما در عین وقت مجتهد بودند. یعنی با اجتهاد مرتکب چنین عملی شدند. و همانطور که واضح است و همه می دانیم هر اجتهادی صحیح و درست در نمی آید. بلکه کسی که اجتهادش صحیح درآید؛ دو اجر می برد و کسی که در اجتهادش خطا کرده باشد؛ یک اجر به وی خواهد رسید.


و کسی که در این حدیث بعد از سخن: (كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد) بیافزاید و بگوید: (الله تعالی شفاعت مرا به وی روز قیامت نمی رساند). در حقیقت افترای بزرگی بر رسول الله صلی الله علیه و سلم زده است. زیرا هرگز رسول الله صلی الله علیه و سلم چنین چیزی را نگفته اند. و از طریق صحیح نقل نشده است. والله اعلم.


اما معنای این فرموده که: (عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند) چنین بوده که عمار و یارانش اهل شام را به اتحاد و همدلی دعوت می کرد. اما اهل شام می خواستند چیزی را به دست آورند که دیگران بیشتر از آنان حق داشتند آن را به دست آورند. و نیز می خواستند مردم به صورت جماعات و گروه های مختلفی باشند که هر کدام از آن جماعات برای خود امامی داشته باشند؛ در حالی که چنین چیزی امت را به اختلاف و تضاد می رساند. طوری که هر گروه به راه و روش خود پایبند می بودند و لو که چنین قصد و هدفی هم نداشته باشند)[4].


و حافظ ابن حجر رحمه الله در این باره می فرماید: (اگر گفته شود: عمار در صفین کشته شد؛ در حالی که وی با علی بود. و کسانی هم که وی را به قتل رساندند معاویه و گروهی از صحابه بود که با او همکاری می کردند. پس چطور ممکن است که رسول الله صلی الله علیه و سلم گفته باشد آنان یعنی گروه معاویه و یارانش به آتش دعوت می کردند؟


در جواب می گوییم: زیرا آنان (گروه معاویه و یارانش) گمان می کردند که به سوی بهشت دعوت می دهند. و همانطور که واضح و آشکار است همه ی آنها مجتهد بودند در نتیجه به خاطر پیروی از گمانشان هرگز سرزنش و توبیخ نمی شوند. بنا بر این مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به عوامل آن که همان اطاعت از امام است؛ می باشد. و عمار آنان را به پیروی از علی رضی الله عنه دعوت می داد؛ زیرا علی در آن زمان امام واجب الطاعه بود. در حالی که معاویه و گروهش به خلاف آنان دعوت می دادند؛ که آن هم به خاطر برداشتی بود که در آن هنگام به آن رسیده بودند)[5].


بنا بر این نکته ی مهم در این مسأله این است که بین مجتهدی که اشتباه کرده با کسی که به عمد فساد و فتنه به راه می اندازد؛ تفاوت و تباین قائل شویم.


و برای اثبات این قضیه این فرموده ی الله عزوجل را برایتان بیان می کنم که می فرماید: (و اگر دو گروه از مؤمنان با يکديگر به جنگ برخاستند، ميانشان آشتی افکنيد و اگر يک گروه بر ديگری تعدی کرد، با آن که تعدی کرده است بجنگيد تا به فرمان الله بازگردد پس اگر بازگشت، ميانشان صلحی عادلانه برقرار کنيد و عدالت ورزيد که الله عادلان را دوست دارد * يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد، و از الله بترسيد، باشد که شما مشمول رحمت شويد)[6].


همانطور که در آیه می بینیم؛ جنگ بین مؤمنین امکان دارد که پیش آید؛ اما بدون اینکه اسم ایمان از یکی از گروه ها برداشته شود. زیرا در آیه بعد فرموده: (يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد). یعنی با اینکه با یکدیگر می جنگند امام باز هم آنها را برادر نامیده و به مسلمانان دیگر دستور داده که بین آنها صلح و آشتی برقرار کنند.


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در باره ی این آیه فرموده: (همانطور که روشن و آشکار است الله سبحانه و تعالی با اینکه ذکر کرده دو گروه باهم می جنگند؛ و یکی بر دیگری تعدی می کند؛ اما هر دو را برادر نامیده و دستور داده که در ابتدا بین آنها صلح برقرار کنیم. سپس فرموده اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری تعدی کرد؛ با آن گروه بجنگید. به عبارت دیگر از همان ابتدای امر دستور به جنگ با آنان نداده است؛ بلکه در ابتدا دستور به برقراری صلح داده است.


علاوه بر این رسول الله صلی الله علیه و سلم خبر دادند که خوارج را گروهی خواهد کشت که نردیکتر به حق هستند. و همانطور که می دانیم علی بن ابی طالب و یارانش کسانی بودند که خوارج را کشتند.


در نتیجه این سخن رسول الله صلی الله علیه و سلم که آنان به حق نزدیکتر هستند؛ دلالت دارد بر اینکه علی و یارانش از معاویه و یارانش به حق نزدیکتر بودند؛ با وجود اینکه هر دو گروه مؤمن هستند و شکی در ایمان آنان نیست)[7].


و از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت شده که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: (هنگامی كه مسلمانان دچار اختلاف می شوند گروه خوارج از اسلام خارج می گردد و در چنين وضعی از ميان دو طايفه مسلمان كسی كه به حق نزدیکتر است با آنها می جنگد)[8].


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در این باره فرموده: (این حدیث صحیح دلیل بر این است که هر دو طائفه ی (علی و یارانش و معاویه و یارانش) که با هم می جنگند؛ بر حق هستند. اما علی و یارانش از معاویه و اصحابش به حق نزدیکتر هستند)[9].


پس نتیجه ای که می گیریم این است که: مجرد سخن: (به آتش دعوت می کنند)؛ به معنای کفر نیست. و از چنین برداشتی به الله تعالی پناه می بریم. و کسی که چنین برداشتی از این سخن می کند در واقع نشان دهنده ی جهل بیش از حد وی است. بلکه باید بدانیم این حدیث از احادیث وعید است؛ همانطور که ربا خوار یا کسی که مال یتیم را می خورد در آتش هستند؛ اما چنین کلامی مستلزم کفر فعل کننده ی آن نیست؛ با اینکه عملش حرام است بلکه حتی از گناهان کبیره است.


و بدین ترتیب این شبهه مردود و باطل است.

منبع: islamqa.info

مترجم: ام محمد

 

 

 

 

 

 



[1] ـ الكفاية في علم الرواية: (ص:49).

[2] ـ صحیح بخاری: (وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ).

[3] ـ صحیح بخاری: (أَنَّهُ كَان يُحَدِّث يَوْماً حَتَّى أَتَى ذِكْرُ بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، فَقَالَ: كُنَّا نَحْمِلُ لَبِنَةً لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ لَبِنَتَيْنِ لَبِنَتَيْنِ، فَرَآهُ النَّبِيُّ r فَيَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْهُ، وَيَقُولُ:«وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ قَالَ: يَقُولُ عَمَّارٌ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْفِتَنِ).

[4] ـ البداية والنهاية: (4/538).

[5] ـ فتح الباری: (1/542)، و مجموع فتاوى شيخ الإسلام: (4/437).

[6] ـ حجرات:9-10: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّـهِ ۚفَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚوَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ).

[7] ـ مجموع الفتاوى (25/ 305-306).

[8] ـ صحیح مسلم: (تَمْرُقُ مَارِقَةٌ عِنْدَ فُرْقَةٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ يَقْتُلُهَا أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ).

[9] ـ مجموع الفتاوى: ( 4 / 467 ).

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان