سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

28 فروردين 1403 07/10/1445 2024 Apr 16

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 573
بازدید کـل سايت: 6808060
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 116   تعداد بازدید: 2816 تاریخ اضافه: 2010-02-25

غزوة الغابة يا غزوهٔ ذی قَرَد

این غزوه یک حرکت انتقام‌جویانه بود، در برابر تیره‌ای از طایفهٔ بنی‌فَزاره که به غارت اشتران باردار و شیرده رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- دست یازیده بودند. این نخستین غزوه‌ای بود که آنحضرت پس از صلح حدیبیه، پیش از فتح خیبر به آن عزیمت فرمودند. بخاری در عنوان این باب ذکر کرده است که این غزوه سه سال پیش از جنگ خیبر به وقوع پیوسته است. این مطلب را مُسلم به سند متصل از سلمه بن اَکوَع روایت کرده است. جمهور اهل مغازی، یادآور شده‌اند که این جنگ پیش از صلح حدیبیه روی داده است؛ اما، گزارش صحیح بخاری و صحیح مسلم از گزارش تاریخ‌نویسان درست‌تر است [1].

خلاصهٔ داستان به روایت سلمه بن اَکوَع، قهرمان این غزوه، چنین است که وی گوید: رسول خدا اُشتران شیرده خود را برای چرا فرستادند، و غلام خودشان رِباح را همراه آن اشتران راهی کردند. من نیز سوار بر اسب ابوطلحه همراه او بودم. صبحگاهان عبدالرحمان فزاری اشتران را غارت کرد و همهٔ آنها را با خود برد، و ساربان را به قتل رسانید. گفتم: ای رِباح، این اسب را برگیر و به ابوطلحه برسان، و ماجرا را برای رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- بازگوی! آنگاه برفراز تلّی برآمدم، و روی به مدینه کردم، و گفتم: یا صًباحاه! یا صَباحاه! یا صباحاه! سپس به تعقیب غارتگران پرداختم و با تیروکمان آنان را به رگبار بستم و رجز می‌خواندم و می‌گفتم:

خذها انا ابن الاکوع    والیوم یوم الرضع

«بگیر که من پسر اکوع هستم؛ و امروز روز مردانی است که شیر زنان دلاور را نوشیده‌اند!»

بخدا، همچنان آنان را آماج تیرهای خودم می‌گردانیدم و آنان را از رفتار بازمی‌داشتم؛ و هرگاه یکی از سوارانشان بسوی من بازمی‌گشت، پشت تنهٔ درختی می‌نشستم و تیری به سوی او می‌افکندم و او را روی خاک می‌غلطانیدم. رفتند و رفتند تا به درون تنگه‌ای رفتند. برفراز آن تنگه برآمدم و با پرتاب سنگ آنان را مورد حمله قرار دادم.

همچنان در تعقیبشان بودم تا آنکه هیچیک از اشتران شیرده رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- باقی نماند مگر آنکه همهٔ آنها را پشت سر خویش قرار داده بودم، و غارتگران آنها را به من واگذاشته بودند. باز هم تعقیبشان کردم و پیوسته بسوی آنان تیر می‌افکندم، تا آنکه بیش از سی بُرد یمانی و سی نیزه را به منظور سبکبار شدن افکندند و رفتند. هر آنچه آنان می‌افکندند، من روی آنها پاره‌سنگ‌هایی می‌انداختم تا رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- و یارانشان که از راه می‌رسند آنها را بازشناسند و بردارند. غارتگران رفتند تا به تنگه‌ای برفراز تپه‌ای رسیدند و نشستند که غذا بخورند. بر سر قله‌ای نشستم. چهار تن از آنان برفراز کوه به نزد من آمدند. گفتم: مرا می‌شناسید؟ من سَلَمه‌بن اَکوَع هستم؛ امکان ندارد که من یکی از مردان شما را تعقیب کنم و بر او دست نیابم، و امکان ندارد که یکی از مردان شما مرا تعقیب کند و بر من دست یابد! همگی بازگشتند.

هنوز از جای خود برنخاسته بودم که سواران رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- سر رسیدند، و از لابلای درختان نزدیک می‌‌شدند. پیشاپیش آنان اَخرَم بود، و به دنبالش ابوقَتاده، و به دنبال وی مقدادبن اَسوَد. عبدالرحمان و اخرم با یکدیگر درگیر شدند. اخرم اسب عبدالرحمان را پی کرد. عبدالرحمان نیز نیزه‌ای بر اخرم فرود آورد و او را به قتل رسانید و بر اسب وی سوار شد. ابوقتاده سر رسید و عبدالرحمان را با ضرب سرنیزه به قتل رسانید. جماعت غارتگران روی به فرار نهادند.

من با پای پیاده به تعقیب آنان پرداختم، تا آنکه پیش از غروب خورشید به دره‌ای که در آن چشمهٔ آبی بود، بنام ذی‌قَرَد، رسیدند. خواستند آب بنوشند. خیلی تشنه بودند. من نگذاشتم آب بنوشند. حتی قطره‌ای از آب آن چشمه نچشیدند. شب هنگام رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- با سوارانی که همراه داشتند به من رسیدند. گفتم: ای رسول خدا، این جماعت تشنه‌اند؛ اگر مرا با یکصد مرد بسوی آنان بفرستید، تمامی اسبابشان را از چنگ آنان درمی‌آورم، و همگی آنان را به اسارت می‌گیرم!؟ فرمودند: (یا ابن الاکوع، ملکت فاسجح) ای پسر اَکوَع، هرگاه چیره گشتی، گذشت و مهربانی پیشه کن! آنگاه فرمودند: «إنهم لیقرون الآن فی غطفان» اینان اکنون در سرزمین بنی غطفان‌اند!

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- در آن هنگام فرمودند: «خیر فرساننا الیوم أبو قتادة، و خیر جالتنا سلمة»  امروز، بهترین سوارکاران ما ابوقتاده، و بهترین رزمندهٔ پیادهٔ ما سلمه است! به هنگام تقسیم غنایم نیز به من دو سهم دادند؛ سهم پیاده نظام و سهم سواره نظام، و مرا پشت سر خودشان بر ناقهٔ عصباء سوار کردند و به مدینه بازگشتیم.

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- در این غزوه ابن اُمّ‌مکتوم را در مدینه کارگزار خویش گردانیدند، و لوای جنگ را به نام مقداد بن عَمرو بستند.


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام
IslamAge.com


[1]- نکـ: صحیح‌البخاری، «باب غزوه ذات قَرَد» ج 2، ص 603؛ صحیح مسلم، «باب غزوه ذی‌قَرَد و غیره» ج 2، ص 113-115؛ فتح الباری، ج 7، ص 460-463؛ زاد المعاد، ج 2، ص 120؛ حدیث دیگری نیز که به روایت مسلم از ابوسعید خُدری رسیده است دلایت دارد بر اینکه این غزوه پس از صلح حدیبیه روی داده است. کتاب الحج، «باب الترغیب فی سکنی المدینه و الصبر علی لأوائها» ج2، ص 1001.

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

عمرو بن عاص رضی الله عنه  می‌گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و سلم  پرسیدم: چه کسی را بیشتر از همه دوست داری؟ فرمود: «عایشه را». گفتم: از میان مردان، چه کسی را؟ فرمود: «پدر عائشه را». گفتم: سپس چه کسی را؟ فرمود: «عمربن خطاب را» و آن‌گاه مردان دیگری را نیز نام برد.
الاحسان فی صحیح ابن حبان (15/309)

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان