تاریخ چاپ :

2024 Oct 22

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

لوط عليه السلام

ابراهیم‌ علیه السلام از مصر کوچ ‌کرد و در این سفر لوط را نیز همراه خود برد. آنان با مال و اموال زیاد از آن سرزمین بازگشتند و در آن سرزمین مقدس ساکن شدند و سپس‌، افزایش ‌گله‌های آن‌ها در آن منطقه‌، جا را بر حیوانات آنان تنگ نمود؛ از این‌رو لوط از محل زندگی عمویش ابراهیم‌ کوچ ‌کرد و در شهر سدوم رحل اقامت افکند.

مردم آن شهر دارای اخلاقی فاسد و مقاصدی شوم و بد بودند، از هیچ گنا‌ه و معصیتی رویگردان نبودند و از عمل زشتی که انجام می‌دادند، دست برنمی‌داشتند؛ آنان فاجرترین مردم بودند، زشت‌ترین اخلاق و بدترین نهاد را داشتند. راهزنی می‌کردند، همراهان را مغلوب می‌ساختند، در کمین هر مسافری می‌نشستند و سپس از هر گوشه‌ای به او حمله‌ور شده‌، بر ‌سرش فرو می‌ریختند و آنچه را که با خود حمل می‌کرد، می‌ربودند و وی را خوار و ذلیل وگریان و مال از دست داده‌، رها می‌کردند، دینی نداشتند که آنان را از این ‌کار نهی ‌کند و حیایی نداشتندکه مانع آن شود و به پند و اندرز هیچ اندرزگو و عاقلی نیز گوش نمی‌دادند، گویی درون آنان تشنه‌ گناه و جرمی بود که این زشتی‌ها و گناه‌ها آن را سیراب نمی‌کرد و این‌ها برای دل‌های تشنه به ‌گناهشان ‌کافی نبود؛ از این‌رو گناهی زشت را ابداع نمودند که ‌کسی پیش از آن مرتکب نشده بود و انجام آن به ذهن ‌کسی خطور نکرده بود؛ آنان به سمت رابطه‌ی جنسی با مردان روی آوردند و زنان را رها کرده به آنان نزدیک نمی‌شدند.

و ای ‌کاش آنان این ‌گناه را پنهان می‌نمودند و یا می‌کوشیدند از عار و ننگ آن خلاصی یابند! اما آنان دیگران را به همراهی با خود فرا می‌خواندند و به‌ سر کشیدن آب از چا‌هشان و فرو رفتن در گمراهیشان دعوت می‌کردند و هم‌چنان در گمراهی خود ماندند تا جایی که اعمال زشت و ناپسند و هلاکت‌آور آشکارا در میان آنان انجام می‌گرفت و به حد فراوانی رایج شد و عشق به فحشا و هوسرانی تمام دل و درون آنان را فراگرفت‌.

و چون قوم این‌گونه مبتلا شدند و گمراهی را برگزیدند و بر هدایت ترجیح دادند و شیطان بر آنان چیره شد و آن‌ها را به سوی‌ گناهان سوق می‌داد و شهوات و هوس‌ها را برایشان تزیین می‌کرد و زیبا نشان می‌داد، خداوند به لوط وحی فرستاد که آن قوم را به پرستش خداوند فرا بخواند و از ارتکاب آن جرایم نهی‌ کند و لوط دعوتش را در میان آنان اعلام و رسالتش را اعلان نمود؛ اما گوش‌های قوم‌، سنگین‌، چشمانشان‌ کور و دل‌هایشان قفل گشته بود و آنان در شرارت خود فرو رفته بودند و به سرکشی و گناهانشان ادامه می‌دادتذ و نه ‌تنها از گمراهی دست برنداشتند بلکه نفس اماره‌ی آن‌ها و عقلشان‌ که بیهودگی‌، آن را فاسد و بدی را به تملک خود درآورده بود، آنان را اغوا کرد و به سمت اخراج پیامبرشان از میان خود سوق داد و لوط و ایمان آورندگان به او را به بیرون ‌کردن از قریه‌ی خود تهدید نمودند در حالی ‌که او هیچ ‌گناهی نداشت جز دور بودنش از شرارت و بدی آنان و پاک بودنش از پلیدی ایشان و سرزنش شیوه و رفتار زشت آن‌ها و دعوت و هدایتشان به سمت راه راست‌.

چون لوط انحراف آنان از اطاعت خود را دید، از عذاب و عقاب خداوند آنان را ترساند، اما آنان به هشدارش اهمیتی ندادند و تهدیدش را ناچیز انگاشتند. لوط بر پند و اندرز دادن آنان پافشاری نمود و از عاقبت بد و فرجام ناخوشایند، آنان را بیم داد، اما آنان از آن‌چه ‌که بر آن بودند، دست نکشیدند بلکه بیشتر به آن رغبت و تمایل نشان دادند و از لوط خواستند که اگر راست می‌گوید عذاب و عقاب الهی را بر آنان نازل‌ کند.

***

لوط از پرودگارش خواست‌ که او را بر این قوم فاسد پیروز گرداند و آنان را دچار عذاب دردناک نماید و بر اثر کفر و عنادشان جزایشان دهد و به علت‌ گمراهی و گناهشان آنان را عقاب نماید، زیرا آنان همچون یک بیماری شدید و خطرناک بودند که بیم سرایت آن به همه‌جا می‌رفت و یا مانند عضوی بیمار و تباه شده بودند که چاره‌ای جز قطع ‌کردن آن وجود نداشت.

آیا مگر در زمین به فساد و تباهی نپرداخته بودند؟ آیا در راه دعوت پروردگار مانع ایجاد نکرده بودند و گوشهایشان را از سخن خیر و حق کر نساخته بودند و از راه‌های هدایت منحرف نگشته بودند؟‌! خداوند دعای او را مستجاب نمود و به خواسته‌اش تحقق بخشید و فرشتگان خود را به طرف این قریه‌ که اهلش ستم‌کار بودند، فرستاد تا آن‌چه از عذاب را که حقشان بود، بر آنان نازل نمایند. آن فرشتگان‌، ابتدا به خانه ابراهیم درآمدند و او گمان نمود که آنان رهگذر می‌باشند و بهترین چیزی را که برای مهمانان مهیا کنند، برای آنان حاضر نمود، اما آنان دست خود را به سوی سفره و خوان ابراهیم دراز نکردند؛ ابراهیم نسبت به آنان احساس بدی پیدا کرد و ترس و هراسی از آنان بر دلش نشست‌. آنان به ابراهیم گفتند: هیچ ترس و هراسی نداشته باش و آن مکان را ترک نکردند تا این ‌که به او مژده‌ی به دنیا آمدن پسری دانا را دادند[1].

اما ظاهراً نگرانی از ابراهیم دور نشده و اضطراب قلبش آرام نگرفته بود و به سبب آن‌، از فرشتگان در مورد هدف و مقصدشان سوال نمود و گفت‌: ای فرستادگان‌! ماموریت شما چیست‌؟ فرشتگان‌ گفتند: ما به سوی قومی فرستاده شده‌ایم ‌که دعوت لوط را اجابت ننمودند و از مجرمان شدند و بر حال خود ماندند و به زودی‌، به جزای‌ گناهانی‌که مرتکب شده‌اند و شرارت‌هایی‌ که بدان عادت‌ کرده و انجام داده‌اند، عذابی دردناک و عقابی شدید بر آنان فرود می‌آوریم‌.

اندوه ابراهیم سنگین‌تر شد و درباره‌ی قوم لوط به مجادله با آنان پرداخت و درخواست کرد که عذاب و بلای قوم لوط به تاخیر بیفتد و شاید امیدوار بود که آنان توبه‌ کنند و به سوی خداوند بازگردند، از ارتکاب ‌گناه دست بردارند و فحشا و فساد اخلاقی را ترک‌ کنند.

و یا شاید ابراهیم می‌ترسیدکه به لوط نیز آسیب و زیانی برسد در حالی‌ که او با ایمان و از آن‌چه قوم مرتکب می‌شدند، خشمگین و ناراضی بود و از این‌رو شایسته نبود که عذاب و عقاب او را نیز دربرگیرد و از این‌رو، فرشتگان از ابراهیم خواستند که بر خود سخت نگیرد و آرام باشد و اندوه نخورد و به خاطر نجات آن قومی ‌که بر گناه و معصیت پافشاری می‌کردند و به آن چنگ آویخته بودند، به درگاه الهی دعا و انابت ننماید و به او خبر دادند که به لوط هیچ آسیبی نمی‌رسد و از عذاب در امان است و او و اهلش نجات می‌یابند به جز همسرش‌ که رأیش تابع رأی و نظر آن قوم است و به آنان تمایل دارد.

هنگامی که فرشتگان از نزد ابراهیم خارج شدند، به صورت جوانانی بسیار زببا و خوش‌ چهره به سرزمین سدوم رسیدند و در آن هنگام ‌که می‌خواستند وارد آن قریه شوند، به دختری برخورد کردند که برای خانواده‌اش آب می‌برد، از او خواستند که آنان را مهمان نماید اما دختر از رفتار قوم خود با آنان ترسید و خود را در حمایت از آنان ناتوان دانست و خواست که برای دفاع از آنان از پدرش‌ کمک بگیرد، پس از آنان مهلت خواست تا نزد پدرش برود و درباره‌ی آنان با او مشورت نماید. نزد پدرش آمد و گفت‌: پدر جان‌! جوانانی درکنار دروازه‌ی شهر، تو را می‌خواهند که در میان قوم چهره‌ای به زببایی چهره‌ی آنان ندیده‌ام و می‌ترسم‌که قوم تو بر آنان دست یابند و آبرویشان را ببرند و رسوایشان نمایند.

آن پدر کسی جز لوط نبود و آن دختر هم دختر او بود. لوط از این پیشامد ناگهانی دچار ترس و دهشت شد و درباره‌ی آنان از دخترش سوال نمود و از او خواست بیشتر در مورد آنان بگوید و بهترین راه را برای برخورد با آنان ارائه نماید و شاید او از رفتن به استقبال آن مهمانان تردید داشت و در مورد قبولی مهمانی آنان سرگردان و حیران بود و به خیالش آمد که حال خود را با آن‌ها بگوید و عذرشان را بخواهد تا در دفاع از آنان در مقابل قومش خیالش راحت باشد و او را به حال خود واگذارند، اما مردانگی و مروتش به جوش آمد و سختی و عواقب کار را ناچیز انگاشت و پنهانی و به‌دور از چشمان قوم به دیدار آن‌ها شتافت و خواست قبل از این‌که قوم راه را بر او ببندند، به آن‌ها برسد، زیرا قوم بین او و دیگران مانع ایجاد کرده بودند و به او دستور داده بودند که ‌کسی را مهمان نکند و در خانه‌اش را به روی کسی‌ نگشاید، گویا آنان او را بیماری واگیری می‌دانستند و از سرایت آن به دیگران می‌ترسیدند و او را خطری بزرگ می‌پنداشتند و از طغیانش در هراس بودند در حالی‌ که او فقط دشمن زشتی‌ها و سرزنش‌ کننده‌ی مفاسد آن‌ها بود.

لوط مخفیانه به راه افتاد و رفت تا به فرشتگان رسید و باگشاده‌رویی از آنان استقبال نمود و سپس از آنان خواست‌ که همراه او گردند و در جلو آنان به سمت خانه‌اش به راه افتاد، اما در درونش غوغایی برپا بود و تردید بر آن حکمفرما گشته و ترس و هراس به خانه‌ی دلش خزیده بود و وی به علت مهمان‌ کردن آن جوانان درمانده شده بود و می‌ترسید که قومش از وجود آنان باخبر و بر محل اقامتشان آگاه ‌گردند و به سرعت به سمت او بشتابند در حالی‌ که او نمی‌تواند مانع آنان شود و یا حامیان و مدافعانی ندارد که مانع تجاوز قوم ‌گردند؛ اما به هر ترتیب‌ که بود آنان را تا منزل خود همراهی‌ کرد و تا توانست در کتمان و مخفی ‌کردن امر آنان تلاش نمود تا مبادا خبر آنان به‌ گوش قوم برسد؛ اما زن لوط‌ که همراه و همفکر قوم بود، خبر آنان را منتشر و قوم را از امر آنان آگاه نمود و آنان به محض شنیدن خبر به شتاب به سمت خانه‌ی لوط رفتند و شادمانانه به آن روی آوردند و هنگامی‌که لوط قوم را دید که‌ گرد آمده‌اند و خواهان عمل فحشاء و زشت می‌باشند، به وحشت افتاد آنان را به ترس از خداوند سوگند داد و به از میان بردن مایه‌های ننگ و بی‌آبرویی و دست ‌کشیدن از بدی‌ها فرا خواند، اما آنان همگی‌ گناهکارانی بی‌خرد و کافرانی نادان بودند و از این‌رو به نصیحتش‌ گوش ندادند و به خواست او وقعی ننهادند، لوط نیز در را به روی آنان بست و بین آنان و آن‌چه‌ که آرزو می‌کردند، مانع شد.

به نظر می‌رسد که شرم و حیا از میان آن قوم رخت بربسته بود و یا این‌ که دیوانه شده بودند که این‌گونه دنبال منکران بودند و اعمال زشت و قبیح را آشکارا انجام می‌دادند.

و چون لوط دید که قوم از توصیه‌اش پیروی نمی‌کنند و به دعوتش ‌گوش فرا نمی‌دهند،‌ آنان را به همبستر شدن با زنانی ‌که خداوند برایشان حلال نموده بود، سفارش نمود و به آنان امر کرد که از این عادت زشت اجتناب ورزند و از عاقبت این اعمال زشت و فحشا بیم داشته باشند؛ اما با این وجود آنان دست‌بردار نبودند و بر انجام آن عملی‌ که برایش‌ گرد آمده و آن کار پلیدی‌ که بر آن تصمیم جدی ‌گرفته بودند و روان‌های پستشان شیفته‌ی آن شده بود، اصرار بیشتری ‌کردند و پافشاری و لجاجت بیشتری به خرج دادند و از این‌رو، به لوط‌ گفتند: ای لوط‌! تو می‌دانی ‌که ما کاری به‌ کار دختران تو نداریم و اصلا تمایل و نیازی به زنان نداربم و تو می‌دانی ‌که ما چه می‌خواهیم‌!

لوط‌ کاملاً در تنگنا قرار گرفت و تمام دروازه‌های امید بر او بسته شد و برای نجات مهمانان و خلاصی آن‌ها از دست قوم از شدت سختی و ناراحتی افسوس می‌خورد و آرزو می‌کرد و به قومش‌ گفت‌: اگر بر شما قدرت و سلطه‌ای داشتم‌، حتماً می‌توانستم مانع از تجاوز و حمله‌ی شما شوم و رودررویتان بایستم و اگر شوکت و توانی داشتم‌، شما را منقاد می‌ساختم و کجی‌هایتان را راست می‌کردم‌.

اما قوم را گمراهی‌ کور کرده بود و راه هدایتی‌ که لوط آنان را به آن می‌خواند، برایشان ثابت و مسلم نشد و از راه نادرستی ‌که او درصدد منع آنان از رفتن در آن بود، بیرون نیامدند و در منجلاب بدی‌ها غوطه‌ور بودند و در ارتکاب‌ گناه از همدیگر سبقت می‌گرفتند.

ابری از اندوه تمام وجود لوط را دربر گرفت و آتشفشان خشم در وجودش فوران یافت آن‌گاه ‌که از جواب آنان نا امید گشت و از مانع شدن آنان خسته و درمانده‌ گردید و قوم را دید که ناگهان به منزل او داخل شده و بر او غلبه ‌کرده‌اند و به دنبال مهمانان و درصدد رسوا و بی‌آبرو کردن او هستند، در حالی که او هنوز در نصیحت کردن آنان از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کرد و در رد آنان از هیچ روشی روبگردان نبود.

و چون فرشتگان حالت سخت و اندوه و تنگی لوط را دیدند، آه و نگرانی و افسوسش را برطرف ‌کردند و بیم و هراسش را تسکین دادند و به او گفتند: ای لوط‌! ما فرستادگان پروردگار تو هستیم و برای نجات و دفع تجاوز و اذیت و آزار ازتو آمده‌ایم‌، آن‌کافران هرگز به تو دست نخواهند یافت و شکست خواهند خورد.

مدت زیادی طول نکشید که ترس و هراس و وحشت بر دل قوم سایه افکند و آنان پا به فرار گذاشتند در حالی‌ که لوط را تهدید می‌کردند.

اما حالت لوط عوض شده بود، خداوند غم و اندوه را از او برداشته و عنایت خود را شامل حال او ساخته و وی را به یاری خود پشتیبانی‌ کرده بود؛ این تهدیدها هیچ خسارتی به او وارد نمی‌آورد و او بدانها اهمیتی نمی‌داد.

با برطرف شدن ظلمت غم و اندوه از لوط‌، فرشتگان به او دستور دادند که خود و خانواده‌اش شبانه از خانه بیرون آمده و آن قریه را که خداوند دستور عذاب آن را صادر نموده است‌، ترک نمایند و سپس او را از به همراه بردن زنش منع نمودند زیرا او نیز به علت نفاق و همراهی با قوم باید دچار عذابی شود که قوم را دربر می‏گیرد و سپس از او خواستند که هنگام نزول عذاب بر قوم‌، خود را به صبر و ثبات مجهز نماید.‎

لوط و خانواده‌اش بدون هیچ تأسفی بر حال قوم‌، از آن قریه خارج ‌گشتند و به محض دور شدن آنان از آن سرزمین‌، دستور خدا فرا رسید و عذابش بر آن قوم نازل‌ گشت و زمین آن‌جا به شدت لرزید، به‌ گونه‌ای‌که شهر زیرورو شد و سپس سنگ‌هایی از گل پخته شده بر آن افتد و تمام آن را پوشاند، به‌ گونه‌ای ‌که سرزمین آن قوم تبدیل به زمینی خشک و متروک شد و خانه‌های آنان به خاطر ستمی‌ که ‌کرده بودند، خالی از سکنه و تبدیل به ویرانه شد، {‌به راستی‌ که در این نشانه‌ای است و اکثر آنان از مومنان نبودند}[2].

عصر اسلام

IslamAge.com


[1] ساره همسر ابراهیم‌ که سخن فرشتگان را شنید، خندید و گفت‌. چگونه من‌ که پیرزنی نازا هستم و شوهرم نیز پیر است‌، دارای فرزند می‌شویم‌؟‌! فرشتگان گفتند: خداوند هرکاری را که بخواهد انجام می‌دهد و پس از آن‌، ساره حامله شد و اسحاق از او به دنیا آمد که پدر یعقوب و جد بنی‌اسرانیل است -‌مترجم‌.

[2] شعراء؛ 174.